ریشهی پیشاهندواروپایی «*galǵʰ» به معنای «عزاداری، گریه» به ریشهی «*گَرْیْ/ *گْرَد» در زبانهای ایرانی منتهی شده است. این بن در زبانهای اروپایی چندان گسترش نیافته و تنها در شاخهی زبانهای آلمانی ریشهی «*klagō» (مویه کردن، بانگ زدن) در همین معنا از آن برخاسته است. در زبانهای اروپایی کهن از اینجا چنین کلماتی برآمدهاند: grata (گریه کردن، نالیدن) و grætr (گریه کردن) و gret (گریه، مویه) نردیک کهن، regrater (سوگواری کردن) و greter (گریه کردن) و grouchier (مردمآزار، اذیت کننده) و grouchy (زودرنج) فرانسوی کهن، greotan (گریه کردن، سوگواری) و grǣtan (گریه کردن، سروصدا کردن) و gretan (جیغ و داد کردن) انگلیسی کهن، kalgon (گریه کردن) ساکسونی کهن، kalgon (گریه کردن) و gruozen (درود گفتن، خوشامد گفتن) و آلمانی کهن، grazen آلمانی میانه، 𐌲𐍂𐌴𐍄𐌰𐌽/ 𐌲𐍂𐌴𐌹𐍄𐌰𐌽 (گْرِتان/ گْرِیْتان: گریه کردن) و 𐌲𐍂𐌴𐍄𐍃 (گْرِتْس: گریه، ناله) گتی، klagha (گریه کردن، مویه کردن) و grø̄ta (کسی را به گریه انداختن) سوئدی کهن، clagon (گریه کردن) هلندی کهن، clagen (گریه کردن) و groeten (درود گفتن، خوشامد گفتن) هلندی میانه، griddfan (فریاد زدن، گریستن) ولش میانه، grǣtæ (گریه کردن) دانمارکی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: griddfan (خرناس کشیدن) ولش، græde (گریه) و klage (گریه کردن) دانمارکی، klaga (گریه کردن) و grata (گریه) سوئدی، klage (گریه کردن) و grata (گریه) نروژی، græta(کسی را به گریه انداختن) ایسلندی، klagen (گریه کردن) و groeten (درود گفتن، خوشامد گفتن) هلندی، grüßen (با سروصدا خوشامد گفتن) و klagen (گریه کردن) آلمانی، glam (گریه کردن) ایرلندی میانه، glaim (گریه کردن) اسکات، greet (با سروصدا خوشامد گفتن، هلهله کردن) و greetings (خیرمقدم) و regret (دریغ خوردن) و grouch/ grudge (اذیت کردن، مسخره کردن) انگلیسی، regretter (دریغ خوردن، سوگواری کردن) فرانسوی،
زایش اصلی این ریشه از بن «*گَریْ/ *گْرَد» در زبانهای آریایی رخ داده و در زبانهای کهن ایرانی این نمونهها را به دست داده است: Ezvrvg (گَرَزِه: گریه کردن) و Etiazvrvg (گِرِزَیْتِی: گریان) و Azvrag (گَرِزا: گلایه) اوستایی، *𐎥𐎼𐎭𐎹 (گْرَدیَه: گریستن) و «*گْرْدَکَه» (گله) پارسی باستان، गर्हति (گَرْهَتی: گله و شکایت کردن) و «گَرْها» (نکوهش، فحش) و «گْرْهو» (گدا، در اصل یعنی: شکوهگر، نالان) و कृपते (کْرْپَتی: ) و क्रन्दन (کْرَنانْدَه: گریه، زاری) و क्रन्द् (کْرَنْد: گریه کردن) و क्रन्दन (کْرَنْدَنَه: گربه) سانسکریت، 𑀓𑀦𑁆𑀤𑀡𑀬𑀸 (کَنْدَنَیَه: گریه) پراکریت، «کَنْدَنَه» (گریه) پالی، «گْریییسْتَن/ گْریسْتَن» (گریستن) و «گْرییْ» (گریه) و «گیلَگ» (گله) و «گَرْزاتَن» (نالیدن، گله کردن) و «گَرْزیشْن» (گلایه) و «گیل» (شکایت، گلایه) پهلوی، «گْریییذَن/ گْریییسْتَن » (گریستن) و «اَبْگْرییْ» (شکوه، شکایت) و «گیلَگ» (گله) و «گیلَغایْ» (شکوهگر) تورفانی، «گَرْزیشْن/ گْریزیشْن» (گلایه) پارتی، girz (گیرْز: گلایه کردن) بلخی،
در زبان پارسی از این ریشه این واژگان برخاستهاند: «گریه»، «گریستن»، «گرییدن»، «گریاندن»، «گریان»، «گریهدار»، «گِلِه»، «گلایه»، «گالیچه» (زاغچه). در پارسی قدیم هم «گَرزِش» (تظلم، تضرع) و «گال» (فریاد) و «گالیدن» (فریاد زدن) را داشتهایم. دو اصطلاح پارسی امروزین هم به نظرم از «گال/ گالیدن» آمدهاند. یکی «داد و قال» که بخش دوماش به نظرم با «قول» عربی ارتباطی ندارد و همان «گال» به معنی «فریاد» است. دیگری اصطلاح «گالَه رو ببند» (ساکت شو، خفه!) در پارسی عامیانه که با همین واژه آغاز میشود.
در زبانهای ایرانی دیگر از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «گیری» (گریه) و «گیرین» (گریه کردن) و «گیلی» (گله) کردی، «گیلَا/ گیلَّگ» (گله) و «گْریت» (گریه) و «گْرِه/ گْرِتَه» (گریه کردن) بلوچی، «گیيِه» (گریه) گزی، «گْریخ» (گریه) بشکردی، «گیرِهویسْتَن» (گریستن) و «گِریوَه» (گریه) بختیاری، «گِرْگِه» (گریه) سیرجانی، «گِری» (گریه) و «گالَه» (فریاد، جنجال) دوانی، «گالَه» (فریاد، جنجال) و «گِرِوِسِن» (گریه کردن) لری، «گالَه» (فریاد، جیغ) شوشتری، «گَرَه» (گله) زازا، «غَرْژَل» (پارس کردن سگ) پشتون، «قَیْرْزین» (نالیدن) آسی، «گِلا» (گلایه/ گله) اردو،
در زبانهای هندی این کلمات را از این ریشه سراغ داریم: गिला (گیلا: گلایه) و क्रंदन (کْرَنْدَن: گریه کردن، گربه) هندی، ਗਿਲਾ (گیلا: گله) پنجابی،
مشتقهای این ریشه در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «گر این تیر از ترکش رستمیست نه بر مرده بر زنده باید گریست»
عطار نیشابوری: «بخند ای زاهد خشک ار نهای سنگ چه وقت گریه و چه جای پند است؟»
سعدی شیرازی: «اگر جز تو داند که رای تو چیست بر آن رای و کرده بباید گریست»
مولانای بلخی: «مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»
امیرخسرو دهلوی: «میروی و گریه میآید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد»