ریشهی پیشاهندواروپایی «*bhel» به معنای «درخشیدن، سوختن» در زبانهای اروپایی بسیار زایا بوده و شاخهزاییهای چشمگیری در معنا انجام داده است. یعنی از «درخشیدن، روشنی» به «سوختن، سیاه» و از آنجا به «تاریک، گیج، کور» و از سوی دیگر به «سفید کردن، سفید، تمیز» و از همانجا به «پاک کردن، گمراه کردن، فریبکاری» و از آن طرف به رنگهایی مثل زرد و آبی تعمیم یافته است. مشهور است که در تاریخ تحول واژگان اسم رنگها ساده دگرگون میشود و معناهای متفاوت به خود میگیرد، و واژگان برآمده از این ریشه این قاعده را به روشنی نشان میدهند.
این ریشه در زبانهای کهن اروپایی این واژگان را پدید آورده است: flegein (فْلِگِئین: سوختن، شعلهور شدن) و falos (فالُوس: سفید) و flhgm (فْلِگْم: بلغم) یونانی، flagrare (سوختن، درخشیدن) و phlegma (بلغم) و Flavian (نام خاندانی از امپراتوران روم) و Flavius (بور، زرد) و conflagrationem (حریق ویرانگر، آتشسوزی مهیب) و flagrantem (روشن، آشکار، برملا) و fulminare (روشن کردن، آذرخش زدن) و fulmen (آذرخش، جرقه) و deflagrationem (آتش زدن، بر آتش نهادن) و effulgentia (درخشش، روشنایی) و flamma (شعله) لاتین، blundus (زرد، طلایی) و baurach (بوره، نمک معدنی [وامواژه از پارسی و عربی]) لاتین قرون وسطایی، blakkr (تیره، تاریک، اسب سفید) و bleikr (روشن، رنگپریده، بور) و bleikja (سفید کردن) و blekkja (تقلب کردن، فریب دادن) و blanda (قاطی کردن، آمیختن) و blindr (کور) نُردیک کهن، blancmange (حلیم، فرنی؛ اواخر قرن سیزدهم) و blanc (سفید، روشن) و blanch (پاک، تمیز) و blanchir (سفید، تمیز کردن) و blanchete (لباس توری سفید) و blont (بور، موطلایی؛ قرن دوازدهم) و blemiss (رنگپریده شدن) و blemir (رنگ زدودن، توهین کردن) و blo/ bleu (آبی) و flambe (شعله؛ قرن دهم) و flamboiier (شعلهور شدن، درخشیدن) و enflamer (به آتش کشیدن) و fleume (بلغم؛ قرن سیزدهم) و fleumatique (بلغمی) فرانسوی کهن، blæc (سیاه) و blac (روشن، درخشان) و blanca (اسب سفید) و blæse (مشعل، اخگر) و blæcan (سفید کردن پارچه) و blencan (گول زدن، تقلب کردن) و blandan (قاطی کردن، آمیختن) و blind (تاریک، نابینا) و blendfellian/ geblendfellian (کور کردن، چشمبند زدن) و beblonden (رنگ کردن [مو]) و blaw (آبی) و blyscan (سرخ شدن چهره، درخشیدن) و blyse (مشعل) انگلیسی کهن، flaume (شعله؛ میانهی قرن چهاردهم) و flaumen (شعلهور شدن، سوختن) انگلیسی میانه، blah (سیاه) و blas-ros (اسب دارای لکهی سفید) و bleih (روشن، رنگپریده) و blantan (قاطی کردن، آمیختن) و blao (آبی) آلمانی کهن، blas (کچل، در اصل: روشن) و blenden (قاطی کردن، آمیختن) آلمانی میانه، blas (سفید، درخشان) و blek (روشن، رنگپریده) و blantan (قاطی کردن، آمیختن) و blind (کور) و blao (آبی) ساکسونی کهن، bles (روشن، درخشان) و bla (آبی) هلندی میانه، blandan (قاطی کردن، آمیختن) و blinds (کور) گُتی، blesti (گمراه شدن، فریب خوردن) اسلاوی کهن کلیسایی، blind (کور) و blau (آبی) فریزی کهن، blon (موطلایی) پرووانسی کهن، blavo (خاکستری-زرد) اسپانیایی کهن،
در زبانهای اروپایی نو هم این کلمات از این ریشه مشتق شدهاند:blanch (سفید، تمیز) و conflagration (حریق ویرانگر، آتشسوزی مهیب؛ اوایل قرن شانزدهم) و Casablanca (کازابلانکا، پایتخت مراکش استعماری) و enflammer (به آتش کشیدن) و flambé (درخشان، نام نوعی چینی؛ ۱۸۶۹م.) و carte blanche (چک سفید کشیدن، اختیار تام دادن؛ اواخر قرن هفدهم) و flambeau (مشعل روشن؛ قرن چهاردهم) و flamboyant (شعلهور) و blêmir (سرزنش کردن، رسوا ساختن) و flegme (بلغم) و flegmatique (بلغمی) فرانسوی، blesse (لکهی سفید، برص) و blass (روشن، رنگپریده) و blitzkrieg (حملهی برقآسا؛ ۱۹۳۹م.) و blank (درخشان، روشن) و bleich (روشن، رنگپریده) و blendling (حرامزاده) و bleichen (سفید کردن) و blind (کور) و blenden (کور کردن، فریب دادن) و blende (نمک روی) و blau (آبی) و riboflavin (ریبوفلاوین، ویتامین ب-۲؛ ۱۹۳۵م.) آلمانی، beluga (ماهی خاویار خزر، در اصل یعنی سفیدِ بزرگ) و belu (سفید) روسی، bealtainn (جشن اول ماه مه، در سلتی؛ bel: درخشان+ ten: آتش) اسکات، bläck (مرکب، جوهر) و blå (آبی) سوئدی، blaken (سوزاندن) و bles (روشن، درخشان) و bleek (روشن، رنگپریده) و bleken (سفید کردن) و blind (کور) و blauw (آبی) و blozen (سرخ شدن چهره، درخشیدن) هلندی، bianco (سفید) و bianca (اسم دختر، یعنی سفید و بور) و biondo (موطلایی) ایتالیایی، blandus (زمخت، آشفته) لیتوانیایی، blondo (موطلایی) و flamengo (فلامینگو، در اصل یعنی: به رنگ شعله) اسپانیایی، blaa (آبی) و blusse (سرخ شدن چهره، درخشیدن) دانمارکی، blawr (خاکستری) ولش،
خویشاوندان این واژگان در زبان انگلیسی چنیناند: beluga (ماهی خاویار؛ ۱۵۶۰م.، نهنگ سفید (Delphinapterus leucas)؛ ۱۸۱۷م.)، Beltane (مراسم سلتی برای آغاز تابستان؛ اوایل قرن پانزدهم)، black (سیاه، سوخته، سیاهپوست؛ ۱۶۲۰م.)، blancmange (حلیم، فرنی؛ اواخر قرن چهاردهم)، blanch (سفید، تمیز کردن؛ قرن چهاردهم)، blank (سفید، پاک، اوایل قرن سیزدهم)، blanket (ملافه)، blaze (شعلهی درخشان، اخگر)، bleach (سفید کردن پارچه، پاک کردن)، bleak (روشن، رنگپریده؛ ۱۳۰۰م.)، blemish (تخطئه کردن، رسوا کردن؛ میانهی قرن چهاردهم)، blench (چروکیدن، راه گشودن؛ ۱۲۰۰م.)، blende (نمک روی؛ ۱۶۸۰م. [وامواژه از آلمانی])، blend (قاطی کردن، آمیختن؛ ۱۳۰۰م.)، blind (نابینا)، blindfold (چشمبند؛ ۱۸۸۰م.)، blond (بور، موطلایی؛ اواخر قرن پانزدهم)، blue (آبی؛ ۱۳۰۰م.)، blush (سرخ شدن چهره، نظر انداختن؛ اواخر قرن چهاردهم)، conflagration (حریق ویرانگر، آتشسوزی مهیب؛ ۱۵۵۰م.)، deflagration (آتش زدن، بر آتش نهادن؛ ۱۶۰۰م.)، effulgence (درخشش، روشنایی؛ ۱۶۶۰م.)، effulgent (درخشان؛ ۱۷۳۸م.)، flagrant (رسوا، برملا، وقیح؛ ۱۵۰۰م.)، flambe (نوعی ظرف چینی؛ ۱۸۶۹م.)، flambeau (مشعل روشن؛ ۱۶۳۰م.)، flamboyant (شعلهور، مواج؛ ۱۸۳۲م.)، flame (شعله؛ اواخر قرن چهاردهم)، flamingo (نوعی پرنده، فلامینگو؛ ۱۵۶۰م.)، flammable (سوختنی؛ ۱۸۱۳م.)، fulgent (درخشان، براق؛ اوایل قرن پانزدهم)، fulminate (انتشار یک مطلب پر سر و صدا، هوچیگری؛ اوایل قرن پانزدهم)، inflame (آتش زدن؛ میانهی قرن چهاردهم)، inflammable (آتشگرفتنی، سوختنی؛ ۱۶۰۰م.)، phlegm (بلغم؛ اواخر قرن چهاردهم)، phlegmatic (بلغمی؛ میانهی قرن چهاردهم)، phlogiston (جوهر سوختنیها؛ ۱۷۳۰م.)، phlox (نوعی گیاه تزئینی در آمریکای شمالی؛ ۱۷۱۰م.)، purblind (کاملا نابینا؛ ۱۳۰۰م.)، refulgent (جرقهافشان، درخشان؛ ۱۵۰۰م.)، blazer (پراخگر، درخشان؛ ۱۶۳۰، نام نوعی خودرو؛ ۱۹۸۰م.)، blizzard (کولاک؛ ۱۸۵۹م.، نام یک شرکت فیلمسازی؛ ۲۰۰۰م.)، borax (نمکهای معدنی، بورَه، اواخر قرن چهاردهم)، boron (عنصری غیرفلزی؛ ۱۸۱۲م.، ترکیب بوره+ کربن).
از این میان برخی کلمات در پارسی وامگیری شدهاند: «بلوند»، «بلغم»، «فلامینگو»، «ریبوفلاوین»، «بلیزر»، «مون بلان»، «بلوتوث»
ریشهی «*bhel» در زبانهای آریایی به بن «*بور» بدل شده که «درخشان، روشن، زرد-سرخ» معنی میدهد. در زبانهای کهن ایرانی از این بن این واژگان برخاستهاند: «بْهْرَجاتِه» (درخشیدن) سانسکریت، «بُرَک» (بلور زرد-سیاه با کاربرد دارویی) و «بُور» (سرخ، اسب کهر) پهلوی، ܒܘܿܪܩܵܐ (بوُرْقا: بوره، بلور بوراکس) سریانی، «بور» (سرخ و سفید) سغدی، «بَورْکْهَه» (برگ زرد) سکایی، բորենի (بُورِنی: کفتار، در اصل یعنی: خاکستری) و բորակ (بُورَک: خاک دارای املاح، بوره) ارمنی کهن، պալղամ (پَغَم: بلغم) ارمنی میانه،
در پارسی دری این ریشه چنین واژگانی تولید کرده است: «بور» و «بور شدن» (خیط شدن) و «بلغم» (وامواژه از یونانی) و «بورَه» (بلوری زرد تیره با کاربرد دارویی و برای لحیمکاری)، «بُراق شدن» (روشن شدن، هشیار شدن)، «بُراق/ بوراق» (خری که پیامبر اسلام با آن به معراج رفت)، «پوران» (نام دختر، یعنی سرخمو)، «بورانی» (خوراک ماست و اسفناج که پوران ملکهی دوران هارونالرشید رواجش داد)
در سایر زبانهای ایرانی زنده هم این کلمات را از این ریشه سراغ داریم: «بُرَک» (بلور بورَه) ارمنی، «بورَق» (بلور بورَه)، «گُورَغ» (طوسی، خاکستری) و «گُرَگ» (سرخ و سفید) بلوچی، «گوئِر» (قهوهای، خرمایی) و «گِئور» (خاکستری، قهوهای) و «بُر» (خاکستری) کردی، «وور» (بور) یغنابی، бур (بور: زرد) آسی، «بور» یدغه، ბორაკი (بُورَکی: املاح معدنی) و ბორა (بُورَه: بوره) گرجی، «بالْغام» (بلغم) ترکی،
برخی از این واژگان در زبانهای غیرایرانی هم وامگیری شده است: бура́ (بورَه: املاح، بوره) روسی، «بَلْگَم» (بلغم) اندونزیایی.
مشتقهای این ریشه به شکل غریبی در شعر و ادب پارسی کم به کار گرفته شدهاند. بیش از همه فردوسی است که در بخش پوراندخت شاهنامه به نام این زن شاهنشاه ایرانی اشاره کرده است:
«چنین گفت پس دخت پوران که من نخواهم پراگندن انجمن»
پر بسامدترین واژه در این میان «بلغم» است که آن هم بیش از همه در اشعار مولانا تکرار شده است:
«از بلغم و صفرای ما، از خون و از سودای ما زاین چار خرقه روح را ای شاه چادر ساختی»
جامی هم در «سلسلهالذهب» میگوید:
«گوش کن از حکیم نادرهگوی که ز بلغم بود سفیدی موی»
و عطار میگوید:
«چو بلغم آب و سودا خاک باشد که در چشم بدان غمناک باشد»