ریشهی آریایی «*پِرْک/ *پَث» در معنی «دنده، سینه، چیزِ پهن» از ریشهی هندواروپایی «*pléth₂us» به معنای «گذر کردن» آمده که ریشهی مهم «*pent» (فندق) را هم به دست داده است. بن «*pléth₂us» در زبانهای کهن اروپایی چنین واژگانی را پدید آورده است: platus (پْلاتوس: پهن) و plato (افلاطون، در اصل یعنی: پهناندام، تناور) و platanos (پْلاتانُوس: چنار) یونانی، platere (پهن شدن) و platanus (چنار) و plata (پهن) لاتین،
در زبانهای زندهی اروپایی از این ریشه چنین کلماتی برخاستهاند: plane (دشت) انگلیسی، Platane (چنار) آلمانی، petys (کتف) لیتوانیایی،
ریشهی «*پِرْک/ *پَث» در زبانهای ایرانی کهن چنین واژگانی را پدید آورده است: Uqvrvp (پَرَثو: گسترده، پهن) و anaqap (پَثَنَه: پهن) و usvrvp (پَرَسو: دنده) و IBqvrvp (پِرِثْوی: سطح، پهنه) اوستایی، «پْرْتْهو» (پهن) و पृथ्वी (پْرْتْهْوی: زمین) و पर्शु (پَرْسو: دنده) و पार्श्व (پارْسْوَه: کناره، پهلو) و परशु (پَرَسو: تبر جنگی، تبرزین) و पर्शु (پارْسو: پارسی، قوم جنگاور) و «پارْسووَه» (پهلو) سانسکریت، 𐎱𐎠𐎼𐎿 (پارْسَه: پارس) و «*پَرْثو» (سینه، دنده) و «*پَرَثوکَه» (پهلو) و 𐎱𐎼𐎰𐎺 (پَرْثَوَه: پارت) و 𐎱𐎼𐎰𐎺 (پَرْثَواهْ: پارتی) و 𐎱𐎠𐎼𐎿 (پارْسَه: پارس) پارسی باستان، 𒉺𒅈𒌅𒈠𒀀𒀀 (پارْتوما: پارتی) و 𒉺𒅈𒌅𒌑 (پارْتو: پارت) و 𒉺𒅈𒊓𒀀𒀀 (پارْسا: پارس) و 𒉺𒅈𒋢 (پارْسو: ایران) و 𒌓𒍪 (پَرْسو: پارسی) اکدی، פָּרָס (پاراس: پارس) عبری، 𒁇𒌅𒈠 (بارْتوما: پارت) و 𒁇𒌅𒈦 (بارْتوماش: پارتی) و 𒁀𒅕𒐼 (بایْرْشا: پارس) و 𒁀𒅕𒆜𒐼 (بایْریشا: پارسی) و 𒁀𒊏𒊏𒆜𒐼𒀭 (بارایْشان: ایران) ایلامی، 𐊓𐊀𐊕𐊈𐊀 (پارْزا: پارس) لوکیایی، 𑀧𑀁𑀲𑀼𑀮𑀺𑀆 (پَمْسولیا: پهلو، دنده) پراکریت ساوراسِنی، wtrp(پرتو: پارت) آرامی سلطنتی، «پارس» و «پارسیگ» (پارسی) و «پَهْلوک» (پهلو) و «پَهْلُوم» (عالی، والا) و «پَلی» (کنار، حاشیه) و «پَهْلَویگ» (پارتی) و «پَهَن» (پهن) پهلوی، «پَهْن» پارتی، «پَهْلَوانَک» (پارتی، اشکانی) تورفانی، «پَذْنایْ» (پهن) و «پَذکو» (وسعت، پهنه) سغدی، «هْوانَه» (پهن) و «پْهَتّانَیْ» (سقف دهان) «پالْسو» (پهلو) سکایی، «پشوتْس» (پهلو) خوارزمی، Պարթեւք (پارتِوْکا: پارتی) و պարսք (پارْسْکا: پارس) ارمنی کهن، ფარშამანგი (پارشامَنْگی: طاووس) گرجی کهن، ܦܪܬ݂ܘܐܝܟ (پَرثاویک: پارتی) و anyhprp (پَرْپْهینا: پرپهن، گیاه خرفه) سریانی، anyxprp (پَرْپْخینا: پرپهن، گیاه خرفه) آرامی، «پالْسو» (پهلو، سینه) ختنی،
دربارهی ფარშამანგი (پارشامنگی) گرجی کن به نظرم مرکب از «پارس + مرغ» است و این لقب «پرندهی پارسی» در زبان یونانی باستان و متون رومی هم برای طاووس به کار گرفته شده است. برخی از پژوهندگان بخش اول را հրաշ (هْرَش: شگفت) ارمنی دانستهاند که به نظرم نادرست است.
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی برخاستهاند: «پهلو»، «پارس»، «فارس»، «فارسی»، «پهن»، «پهناور»، «پهنه»، «پهلَوْ/ پهلوان»، «پهلوی»، «پارت»، «پارتیان»، «پهلوانپنبه»، «جهانپهلوان»، «پتوپهن»، «پَرپَهَن» ([گیاه] خُرفه)، «پَخ/ پَخت»، «فَرفه/ خُرفه»
در زبانهای ایرانی نو هم از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «پَلی» (پهلو) طبری، «پَهْلیک» (پهلو) و «پَتَن» (پتوپهن) و «پَتَنبَنْد» (بند قنداق) بلوچی، «پارْسو» (پهلو) و «پَرْسو» (دنده) کردی، «پَراسو: سینه» گورانی، «پورْس» (دنده) وخی، «فَرْس» (پهلو) و «فَیْتَیْن» (پهن) آسی، «فارس» (ایران) و «فارسی» (ایرانی) و «بَهْلَوان/ فَهْلَوان» (پهلوان) و «فَرْفَیْن» (خرفه) عربی، «پَهِلْوان» اردو، փահլեւան (پاهْلِوان: پهلوان) ارمنی، ფალავანი (پَلَوانی: پهلوان) گرجی، «پِلِوان» (پهلوان) ترکی آذری، «پِهْلیوان» (پهلوان) ترکی استانبولی، parz (سینه) آلبانیایی، «پَخْت» (آدم چاق و کوتاه) گیلکی، «پَخَیْ» (پهن) یدغه، «پْلَن» (پهن) پشتون، «پَن» (پهن) اورموری،
در زبانهای هندی از این ریشه چنین کلماتی را میشناسیم: पासोळी (پاسُولی: پهلو) مراثی کهن، फासळी (پْهاسْلی: پهلو) مراثی، পালোয়ান (پَلُووان: پهلوان) بنگالی، पहलवान (پَهَلْوان: پهلوان) و पसली (پاسْلی: پهلو) هندی، ਪੱਸਲੀ (پَسّالی: دنده، پهلو) پنجابی، પાંસળી (پاسَلی: پهلو، سینه) گجراتی، «پرساکْه» (پهلو) سندی،
نام شهر «بردعه» که در قرون اول هجری کرسی استان آران و شروان (جمهوری آذربایجان امروزین) بود هم نامش را از همین جا گرفته است. برخی از این منابع این کرده را مشتقی از «برده» داشتهاند و گفتهاند لابد بازار بردهفروشی آنجا وجود داشته، و برخی دیگر آن را به «بردعه» عربی به معنای «پالان» برگرداندهاند که آشکارا نادرست است. نام این شهر در اسناد ارمنی «پَرْتَوَه» است. با توجه به این که استانداران این منطقه حتا در دوران ساسانی هم از تبار شاهزادگان پارتی بودهاند، روشن است که این همان کلمهی «پارتی» است. «بردعه» هم به روشنی معرب همین واژه است. نام «پیران» که شاه ختن بوده هم احتمالا شکلی تحول یافته از «پهلوان» است.
«پهلوان» با همین معنا در زبانهای دیگر هم وامگیری شده است: пехливан (پِخْلیوان) بلغاری، пеливан (پِیْلیوان) مقدونی، peclibanhs (پِخْلیبانِس) یونانی، pehlivan رومانیایی، пехлѝва̄н (پِهْلیوان) صربی-کروآتی، «پَهْلَوان» مالایی و اندونزیایی.
| این واژهها به این شکل در زبانهای اسلاوی هم وامگیری شدهاند: 白疊 (پُو-تیِه: پارتی) و 波斯 (پاسی: ایران) چینی، Parquos (پارْثُئوس: پارتی) و Persis (پِرْسیس: پارس) یونانی، Parsicus (پارسی) و Parthia (پارت) و Persia (ایران) و persum (لاجوردی، آبی تیره) لاتین، pruši (سینهی اسب) و прьси (پْریشی: سینه) اسلاوی کهن کلیسایی، perši (سینهی اسب) روسی، piršys (سینهی اسب) لیتوانیایی، و همچنین (پروتجوا: پارتی) و (پروسا: پارس) مصری باستان.
کلمهی پارس از دوران هخامنشی به بعد نام کشور ایران بوده و کلمات پارتی و پهلوی و پهلوان هم در دورههایی چنین معنایی را حمل میکردهاند. به همین خاطر این واژگان به ویژه در متون حماسی و تاریخی با بسامدی بسیار بالا تکرار شدهاند. یکی از مشتقهای جالب این واژه «فِرِسک» است به معنای «شفتالو» که از لاتین وامگیری شده است. در زبان لاتین «هلو» را persus و «درخت هلو» را persicus مینامند که هردو یعنی «ایرانی/ پارسی»، چون این گیاه از ایران به اروپا وارد شده است.
وامگیری این کلمه در زبانهای اروپایی قدیمی است و آثنایوس که در قرن دوم میلادی میزیست در «بزم فرزانگان» اشاره کرده که هلو را «پارسی» (persica) مینامند، چون از ایران آمده است.[1] این واژه در زبانهای اروپایی به شکلهای گوناگون وجود دارد و همین معنا را هم میرساند: pfersich آلمانی کهن، pesche فرانسوی کهن، peche فرانسوی نو، pfirsich آلمانی نو، peach انگلیسی، persica ایتالیایی، persik روسی، pecago پرتغالی. همهی این کلمهها در شکل اولیهشان «پارسی/ ایرانی» معنی میدادهاند و بعدتر معنی «هلو، شفتالو» پیدا کردهاند. جالب آن که این واژه در خود زبانهای ایرانی هم وامگیری شده و «فِرسِق» عربی و «فِرِسک» پارسی به معنای «شفتالو» را پدید آورده است.
واژهی جالب دیگری که از همین بن دوباره در پارسی وامگیری شده «پشملبا» است که نوعی دسر است و در اصل یعنی «هلوی ملبا» و ملبا زنی خواننده و نامدار بوده در میانهی قرن بیستم میلادی که این دسر را به افتخار او نامگذاری کردهاند.
نامیدن گیاهان با این نام به هلو محدود نیست و در زبان سانسکریت «گردو» را هم «پارْسَسی» (پارسی) مینامیدهاند. همین واژه از مجرای متون بودایی به چینی هم وارد شده و «پُو لُو سی» (درخت گردو) را نتیجه داده است.
احتمالا کلمهی عربی «فَرَس» به معنای «اسب» هم از همینجا مشتق شده باشد و به خاستگاه فنون سوارکاری نزد پارسیان قدیم دلالت کند. این واژه احتمالا در دوران اشکانی یا ساسانی شکل گرفته باشد. چون قدیمیترین ردپایش در زبانهای سامی ܦܪܫܐ (پاراش: سوارکار) سریانی و פָּרָשׁ (پاراش: سوارکار) عبری است. اگر این حدس درست باشد، «فَرَسالنهر» (اسب آبی) عربی هم به همین بن بازمیگردد، و همچنین «فَراسی» (شهسوار) سواحیلی و ፈረስ (فاراس: اسب) حبشی گئز.
این واژگان در شعر و ادب پارسی با بسامدی بسیار بالا به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: «وگر پهلوانی ندانی زبان ورارود را ماورانهر دان»
فردوسی توسی: «پژوهندهی نامهی باستان که از پهلوانان زند داستان»
و: «وز آنجا سوی پارس اندر کشید که در پارس بد گنجها را کلید»
ابوسعید ابوالخیر: «آن شب که مرا ز وصلت اي مه رنگست بالاي شبم کوته و پهنا تنگست »
سنایی غزنوی: «سر اندر راه ملکي نه که هر ساعت هميباشي
تو همچون گوي سرگردان و ره چون پهنه بيپهنا»
قوامی رازی: «پادشاه شرع و ملت، خواجهی درگاه و دین کآسمان را نیست در پهلوی او پهناور»
اسعد گرگانی: «سپر دارند پهناور گهِ جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ»
ادیبالممالک فراهانی: «شه آن نامهی پهلوانی چو دید ز شادی دلش در بر اندرتپید»