حدس میزنم تعبیر «پنجهی آفتاب» که برای اشاره به زیبایی چهرهی زنان و دختران به کار گرفته میشود، ارتباطی با «پنجه» به معنی «دست و انگشت» نداشته باشد و بازماندهی واژهی بسیار کهن «پَنْجَه/ پَنْگَه» باشد، به معنای «رنگ طلایی، صورتی»، و معنایش «همرنگ آفتاب/ زرین همچون آفتاب» باشد.
قدیمیترین ثبت این واژه را در 𒉿𒅔𒅗𒊏𒀭𒉡 (پینْکَرانّو) هوری میبینیم به معنای «رنگ آجری وطلایی». این واژه در متون میتانی به کار گرفته شده و احتمال دارد از ریشهی پیشاهندواروپایی «*peyk» (رنگ کردن) گرفته شده باشد. ولی این احتمال هم هست که اصولا از زبان هوری به زبانهای آریایی راه یافته باشد. این واژه در زبان سانسکریت و بخشهای جدیدتر «مهابهاراتا» به صورت पिङ्गल (پینگَلَه: سرخ، زرین) و शष्पिञ्जर (سَسپینْجَرَه: رنگ علف تازه، رنگ علف زرین) دیده میشود. در سایر زبانهای باستانی ایران شرقی آن را به این صورتها میبینیم: 𑀧𑀺𑀁𑀕𑀮 (پیمْگَلَه: سرخ-قهوهای) پراکریت ساوراسنی، 𑀧𑀺𑀁𑀚𑀭 (پیمْجَرَه: سرخ، صورتی، طلایی) پراکریت مهاراستری، «پینْگَلَه» (سرخ-قهوهای، زرین) و «پینْجَرَه» (صورتی) پالی،
صورتهایی از این کلمه در زبانهای هندی هم دیده میشود: पिंग (پینْگ: سرخ- قهوهای) هندی، पींगळा (پینْگْلا: سرخ، طلایی) مراثی، পিঞ্জর (پینْجُر: صورتی، سرخ) بنگالی، పింగ (پینْگَه: رنگ پیه گاو) اوریا،
این واژه در زبانهای اروپایی هم وارد شده و حدسم آن است که pink (صورتی) انگلیسی بازماندهی آن باشد. خاستگاه این واژه روشن نیست و در منابع ریشهشناسی سرچشمهاش را نامعلوم دانستهاند. هرچند حدسی جسورانه است، اما گمان میکنم همهی این واژگان بازماندگان یک کلمهی باستانی احتمالا هوری یا میتانی کهن باشند.
این واژه در پارسی و زبانهای ایرانی رواجی نداشته و تنها در تعبیر «پنجهی آفتاب» کاربرد دارد و آن هم به نظرم از زبانهای هندی گرفته شده است. چنین تعبیری در شعر و ادب پارسی گهگاه به کار گرفته شده و برخی مواقع انگار معنای «رنگ طلایی» را در پیوند با آن مراد میکردهاند چنان که خاقانی شروانی گفته: «کرد چمن پرنگار پنجهی دست چنار حلقهی درج ترنج گشت پر از سیم خام»
در عین حال گاهی با پنجه در معنای «دست» هم بازی کردهاند و شاید اینجا صنعت ایهامی در کار بوده که هردو معنی را مراد میکرده است. مثلا هلالی چغتایی در مدح حضرت علی میگوید:
« پنجهی آفتاب را برتافت به یک انگشت قرص مه بشکافت»
و: « دست به رخ نهادهای، بهر حجاب از حیا پنجهی آفتاب را برقع ماه کردهای»
این که منظور او در اصل «رنگ زرین» بوده و نه «دست» را در بیتی دیگر از غزلیات هلالی میتوان یافت:
« تعالی الله چه حسن است این که هر روز دهد سر پنجه خورشید را تاب؟»
و همچنین است در این بیت از نظامی گنجوی در مدح فخرالدین بهرامشاه:
« آفت این پنجرهی لاجورد پنجه در او زد که به دو پنجه کرد »