بن پیشاهندواروپایی «*per» به معنای «رفتن، عبور کردن، از آب رد شدن» در این واژگان اروپایی کهن باقی مانده است: furt (فورْت: پایاب، گدار) و aporia (آپُوریا: دشواری، تنگنا، [در بلاغت] تردید در انتخاب نقطهی شروع بحث) و poros (پُرُس: سفر، راه) و Eufraths (اوفْراتِس: رود فرات، وامواژه از پارسی باستان) و aporos (عبور ناپذیر، بیراهه) و peirein (پِیْرِئین: از میان چیزی گذشتن، عبور از رودخانه) یونانی، aporia ([در بلاغت] ابهام در سرآغاز سخن) و portus (بندرگاه) و porta (دروازه) و portare (حمل کردن، بردن) و angiportus (کوچه، خیابان باریک) و portus cale (نام قرون وسطایی پرتغال، در اصل یعنی بند کاله) و comportare (گرد آوردن، دور هم جمع کردن) لاتین، *ᚠᛖᚱᚦᚢᛉ / *ᚠᛡᛖᚱᚦᚢᛦ (*فِرثوز/ فایْذرثوز: خلیج) پیشانردیک، fjǫrðr (خلیج) و fara (رفتن) نردیک کهن، furt (گدار رودخانه، مسیر) و vurt (گدار رودخانه، مسیر) و faran (رفتن، سفر کردن) و fuoren (راهبری کردن) و wallon (ولگردی کردن، زیارت رفتن) آلمانی کهن، vüeren (راندن، راهنمایی کردن) و wallevart (زیارت) آلمانی میانه، ford (گدار رودخانه) و port (بندر) و portgerefa (بندربان، رئیس بندرگاه) و faran (رفتن، سفر کردن) و Eufrate (رود فرات) انگلیسی کهن، fere (همسفر، رفیق) و faren wel (سفر به خیر) انگلیسی میانه، port (بندر) و porte (دروازه) و desporter (بردباری کردن، سرگرم شدن) و opportune (مناسب، سزاوار) و comporter (تحمل کردن، مراعات کردن؛ قرن سیزدهم) و deporter (رفتار کردن، خویشتنداری) و importune (خود را به کسی تحمیل کردن، موی دماغ کشی شدن) و pore (سوراخ، منفذ؛ قرن چهاردهم) و passeport (مجوز عبور، حکم عبور از بندر) و poreor (باربر، حمال، نامهرسان؛ قرن دوازدهم) و portal (دروازه) فرانسوی کهن، port (بندر) اوکسیتان کهن و نورمن و ایرلندی کهن، puerto (بندر) اسپانیایی کهن، porto (بندر) و portyngale (اسم کشور پرتغال) پرتغالی کهن، porth (بندر) و rit (گدار رودخانه، مسیر) ولش کهن و میانه، fiorth (خلیج) دانمارکی کهن، fiorþer (خلیج) سوئدی کهن، ford (گدار رودخانه، مسیر) و faran (رفتن، سفر کردن) ساکسونی کهن، forda (گدار رودخانه، مسیر) و fara (رفتن، سفر کردن) فریزی کهن، furda (گدار رودخانه، مسیر) هلندی کهن، rit (گدار رودخانه، مسیر) و porz (بندر) برتون کهن، rys (گدار رودخانه، مسیر) و porth (بندر) کرنی، pariti (پریدن) اسلاوی کهن کلیسایی، faran (رفتن، سفر کردن) گتی،
در زبانهای زندهی اروپایی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: порт (پُرت: بندر) و пере́ть (پِرِت: پیش تاختن) و фьорд (فْئورْد: خلیج) روسی، фјо̏рд (خلیج) صربی-کروآتی، fjord (خلیج) مجاری، portu (بندر) کرسی، fiordo (خلیج) و porto (بندر) و angiporto (کوچه) و portafoglio (پرونده، پوشهی نامهها، در اصل به معنای: حامل برگهها) و portico (گذرگاه سرپوشیده) ایتالیایی، porto (بندر) و fiorde (خلیج) و porto rico (پورتوریکو، در اصل یعنی: بندر ثروتمند) پرتغالی، porto (بندر) و fiordo (خلیج) رومانیایی، porto (بندر) و gabardina (پیراهن بلند و گشاد، در اصل یعنی جامهی زیارت) اسپانیایی، port (بندر) و fiord (خلیج) کاتالان و لهستانی، portu (بندر) سیسیلی، port (بندر) و porter (حمل کردن، بردن) و galverdine (پیراهن بلند و گشاد، در اصل یعنی جامهی زیارت) و porch (سرسرا، درگاهی سرپوشیدهی کوچه؛ ۱۳۰۰م.) و port a coulisse (دروازهی متحرک، استحکامات دروازه) و portiere (پردهی آویخته بر درگاه) و portage (حمل و نقل، صادرات و واردات؛ قرن پانزدهم) و و portail (دروازه) فرانسوی، Furt (گدار رودخانه، مسیر) و Port (بندر) و Fjord (خلیج) و fahren (رفتن، سفر کردن) و Ferdinand (نام مرد، به معنای ماجراجو، مرکب از: Far: سفر کردن + nanthiz: مخاطره) و Fuhrer (رهبر) آلمانی، fjörður (خلیج) ایسلندی، fjord (گدار رودخانه، مسیر) نروژی و سوئدی و دانمارکی، voord (گدار رودخانه، مسیر) و fjord (خلیج) و varen (رفتن، سفر کردن) هلندی، furde (گدار رودخانه، مسیر) و firth (خلیج) اسکات،
در زبان انگلیسی هم این مشتقها را از این ریشه میشناسیم: port (بندر، دروازه؛ قرن سیزدهم، سمت چپ کشتی [که به بندر پهلو میگیرد]؛ ۱۵۴۰م.، حمل کردن؛ ۱۵۶۰م.)، airport (فرودگاه؛ ۱۷۸۸م. رایج از ۱۹۱۹م.)، Portugal (پرتغال؛ اواخر قرن چهاردهم)، portreeve (بندربان، رئیس بندرگاه)، ford (گدار رودخانه، مسیر)، firth (خلیج)، opportunate (سر وقت، به موقع؛ ۱۴۰۰م.)، opportunity (فرصت، موقعیت مناسب)، aporia ([در بلاغت] اعتراف به دشوار بودن شروع یک بحث؛ ۱۵۸۰م.)، asportation (ارسال کردن؛ ۱۵۰۰م.)، comport (تاب آوردن، تحمل کردن؛ اواخر قرن چهاردهم)، deport (شکیبایی ورزیدن، خویشتنداری کردن؛ اواخر قرن پانزدهم)، disport (از غم رستن، بیخیال چیزی شدن؛ اواخر قرن چهاردهم)، export (صادر کردن، بیرون کشیدن؛ ۱۶۱۰م.)، fare (راه، مسیر، سفر؛ ۱۲۰۰م.، هزینهی سفر؛ ۱۵۱۰م.)، farewell (بدرود؛ اواخر قرن چهاردهم)، gaberdine (پیراهن بلند و گشاد، در اصل یعنی جامهی زیارت؛ ۱۵۱۰م.)، import (نمایش دادن، دلالت کردن؛ اوایل قرن پانزدهم، واردات کالا؛ ۱۵۴۰م.)، important (مهم، معنادار؛ میانهی قرن پانزدهم)، importune (اصرار ورزیدن، موی دماغ شدن؛ ۱۵۲۰م.)، passport (روادید؛ ۱۵۰۰م.)، pore (سوراخ، منفذ؛ اواخر قرن چهاردهم)، Portable (حمل شدنی، سبکبار؛ اوایل قرن پانزدهم)، و portal (دروازه؛ اواخر قرن چهاردهم)، portcullis (دروازهی متحرک، استحکامات دروازه؛ ۱۳۰۰م.)، porter (حمال، باربر؛ اواخر قرن چهاردهم)، portfolio (پوشه، پرونده؛ ۱۷۲۲م.)، purport (صورت بیرونی، بخش نمایان؛ اوایل قرن پانزدهم)، practice (عمل، اجرا، مرکب از per: راه + act: کنش)، practical (عملی، اجرایی؛ اوایل قرن پانزدهم)، rapport (ارتباط، ارجاع؛ ۱۶۶۰م.)، report (گزارش؛ اواخر قرن چهاردهم)، sport (ورزش، کوتاه شدهی disport؛ اوایل قرن پانزدهم)، support (پشتیبانی کردن؛ اواخر قرن چهاردهم)، transport (جابهجا کردن، انتقال دادن؛ اواخر قرن چهاردهم)، warfare (جنگافزار؛ میانهی قرن پانزدهم)، funfare (شهربازی)، welfare (رفاه؛ ۱۳۰۰م.)
بسیاری از این واژگان در زبان پارسی نو وامگیری شدهاند: «پورتال»، «پورتابل»، «راپورت»، «فانفار»، «اسپرت»، «ساپورت»، «دیپورت»، «پاسپورت»، «پورتفولیو» و «پرتقال». جاینامهای دارای این ترکیب هم به پارسی وارد شدهاند: «پرتغال»، «پورتوریکو»، «پورت آرتور»، و «آکسفورد».
اسم میوهی «پرتقال» از آنجا آمده که پرتغالیها این درخت را در میانهی قرن شانزدهم میلادی از چین به اروپا بردند و بعد از آنجا به ایران انتقال یافت. هرچند شکلهایی بومی از آن مثل لیمو و ترنج و نارنگ پیشاپیش در قلمرو ایران وجود داشت. پرتقال را در اروپا «سیب چینی» مینامیدند که نامش به این صورتها همچنان باقی مانده است: apfelsine آلمانی و apel’sin روسی و pomme de sine فرانسوی. در پارسی برای این که املایش با کشور پرتغال اشتباه گرفته نشود، حرف میانیاش را با «ق» نوشتهاند.
برخی از این واژگان در زبانهای دیگر نیز وامگیری شدهاند: पोर्ट (پُورت: بندر) هندی، พอร์ต (پْئِت: بندر) تای، フィヨルド (فیُورودُو: خلیج) ژاپنی، «فی-اوتْس» (خلیج) ویتنامی،
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*پْرْتو» تبدیل شده و معنای قدیمی خود را حفظ کرده و در زبانهای کهن ایرانی چنین کلماتی را زاده است: utvrvp (پَرَتو: معبد) و aywqvrvpuh (هوپَرَثْویَه: نیکگدار، خوشمسیر، فرات) و arAp (پارَه: دور کردن) اوستایی، «اوفْراتو» (رود فرات، در اصل یعنی: خوشمسیر) پارسی باستان، «پَرْتار» (ناجی، راهنما) سانسکریت، «پوهْل: پل» و «اِوار» (عصرگاه) و «ایوارَک» (دیرآیند، موقع عصر) پهلوی، «پورْت/ پورْد» (گذرگاه، پل) و «*اَذَپار» (عصرگاه) پارتی، «پورت» (دریا) خوارزمی، պարհ (پَرْهْ: پل) و ճանապարհ (چاناپَرْهْ: ) ارمنی کهن،
در پارسی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «پُل/ پول»، «پُلوان» (راه خاکریز اطراف مزرعه برای پرهیز از عبور از وسط کشت)، «-بار» (پسوند مناطق ساحلی)، «ایوار» (عصرگاه)، «جویبار»، «خُربَران/ خورباران» (مغرب، در مقابل خراسان، در اصل یعنی جایگاه عبور خورشید)، «بار» (نوبت، دفعه)، «هربار»، «دوباره»، «یکباره»، «باری» (به هر روی). در پارسی هم مثل زبانهای اروپایی این بن برای ساخت جاینام زیاد به کار گرفته شده است: «دزفول» (دژپُل)، «زنگبار»، و «رودبار».
حدسم آن است که بخش دوم «بردباری» هم از اینجا آمده باشد و این موازی کلماتی مثل desporter فرانسوی کهن و deport انگلیسی باشد با دلالتی مشابه. همچنین ترکیب «بار یافتن» به معنای «دریافت مجوز ورود به نزد شاه» باید از همینجا آمده باشد و در این حال کلمهی «بارگاه» و «دربار» و «درباری» از همین ریشه برخاستهاند. همچنین کلمهی «دریاباری» که در نامهای خانوادگی باقی مانده، احتمالا از همین ریشه است و «دریانورد» معنی میدهد.
حدس دیگرم آن است که کلمهی «پلّه» هم از اینجا آمده باشد. در این حالت «پلکان» و «پله پله» و «مارپله» و «زیرپله» نیز از همین ریشه برخاستهاند.
در سایر زبانهای ایرانی نو هم این واژگان از این ریشه برخاستهاند: «پود» (گدار، پایاب) و «پُر» (از بالای) شغنی، «پورْت» (پل) بلوچی، «پیرْد/ پورْد» (پل) و «ایوار» (عصرگاه) کردی، «پیرْد» (پل) و «اِوارَه» (عصرگاه) گورانی، «پُهُل» (پل) بختیاری، «پورْد» (پل) گیلکی، ფიორდი (پیُورْتا: خلیج) گرجی، փիլաքյան (پیلئَکیان: پلکان) و «هُرْدان» (پیش رفتن) ارمنی، «پُوره» (آنسو) پشتون، «فَر» (آنسوی) آسی، «ایوار» (عصرگاه) بختیاری، «پیلَّه» (پله) و «پیلَّکان» (پلکان) ترکی،
مشتقهای این ریشه در شعر و ادب پارسی با بسامدی بالا به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «دگرباره بیدار شد خفته مرد برآشفت و رخسارگان کرد زرد»
قطران تبریزی: « یافت زین دریا دگربار ابر گوهربار بار باغ و بستان یافت دیگر ز ابر گوهربار بار»
خیام نیشابوری: «فصل گل و طرف جویبار و لب كشت با یك دو سه تازه دلبری حور سرشت»
سنایی غزنوی: «که داند تا چه چيزم من که باري من نميدانم
وگر چه نيک ننديشم که ذات من چه سان دارد »
مسعود سعد سلمان: «هان برجهید که حیلتگریست او کز آفتاب پل کند از باد نردبان»
خاقانی شروانی: «ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصد ستمکاران تا خود چه رسد خذلان»
سعدی شیرازی: «چو بِهْ گشتی طبیب از خود میازار که بیماری توان بودن دگربار
منه بر روشنایی دل به یكبار چراغ از بهر خاموشی نگهدار»
مولانای بلخی: « خاک و آب از عکس او رنگین شده جان بباریده به ترک و زنگبار»
بیدل دهلوی: «کس نیست که دوش غیر گیر بارش هر موج پل گذشتن از خویشتن است»