پشکل


آخرین به روزرسانی:
پشکل


ریشه‌ی این کلمه درست روشن نیست. برخی آن را با «پختن» خویشاوند دانسته‌اند که به لحاظ واج‌بندی ایرادهایی دارد. اما احتمال بزرگتر آن است که ریشه‌ی آن در زبان‌های آریایی «*پَخْش» بوده باشد با «پخش شدن، جزء جزء بودن» مربوط باشد. از اینجا در زبان‌های کهن ایرانی چنین واژگانی پدید آمده است: «پَریسَه» (پشکل) و «پَکْسَه» (بال) و «پَکْسین» (پرنده‌ی کوچک) سانسکریت، «پَخْشَگ» (خرده ریزه، پشه) و «پیشیز» (پشیز) پهلوی، «اپشینت» (قطعه، جزء) سغدی، «پولْسْکِه» (پشکل) سکایی، azySp (پَشیزا: پشیر) سریانی،

         در زبان‌های زنده‌ی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی پدید آمده‌اند: «پِشک/ پشکل» و «پشیز» و «پشه» و «پشه‌بند» پارسی، «پاچَک/ پاوچَک/ پُچُشک» (پشکل) پارسی قدیم، «پیشْقیل» (پشکل) پارسی افغانی، «پَچُو» (پشکل) زرقانی، «پاچَه» (پشکل) پشتون، «پورْسْک» (پشکل) یغنابی، «پوشْکَه» (پشکل) یدغه، «پُرْک» پراچی، «پاشیت» (پشیز) ارمنی، «بَشّخانَه/ باشْخانَه» (پشه‌بند) عربی، 

         این واژگان در شعر و ادب پارسی گهگاه به کار گرفته شده‌اند:

فردوسی توسی: « اگر پیل با پشه کین آورد                        همه رخنه در داد و دین آورد»

سنایی غزنوی: « دل بدان نِه که باشد از خانه            پشک تو به ز مشک بیگانه»

مولانای بلخی: « مشک از پشک کس نمی‌داند            مشک را انتشار بایستی»

و: «گر ناف دهی پشک فروشد عوض مشک    آن ناف ورا نافه‌ی تاتار مدارید»