ریشهی پیشاهندواروپایی «*pek» به معنای «چیدن [مو]، کشیدن» در زبانهای کهن اروپایی چنین مشتقهایی به دست داده است: pekw (پِکو: شانه میزنم) و pokos (پُکُس: پشم) یونانی، pecten (شانه) و pectoris (سینه، به خاطر شباهت قفسهی سینه به شانه) و pectere (شانه کردن) و pectinatus (شانه خورده، آراسته) لاتین، fax (یال) نردیک کهن، peigne (شانه) فرانسوی کهن، vacht (پشم) و vas (مو، گیسو) هلندی میانه، feht (پوستین، پشمینه) انگلیسی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی هم از این ریشه چنین واژگانی را میشناسیم: pettine (شانه) ایتالیایی، pente (شانه) و pentelho (موی زهار) پرتغالی، peine (شانه) و pendejo (موی زهار) اسپانیایی، peignoir (حولهی حمام) و peigne (شانه) فرانسوی، pinta (شانه) کاتالان، feax (موی سر) و Fairfax (نام خانوادگی، یعنی دارای موی روشن) و Halifax (نام خانوادگی، یعنی موی قدس) و pectoral ([قفسه] سینهای؛ ۱۵۷۰م.) و expectorate (اخ و تف کردن؛ ۱۶۰۰م.) و expectorant (داروی ضد سرفه و خلطآور) انگلیسی، vacht (پشم) هلندی، fax (مو) اسکات، Fachs (موی سر، گیسو) آلمانی، fax (یال) ایسلندی،
در این بین «[شربت] اکسپکتورانت» به پارسی هم وارد شده است.
این بن در شاخهی زبانهای آریایی به ریشهی «*پَشْمَه/ *پَچْشْمَه» تبدیل شده و در زبانهای باستانی چنین ترکیباتی را به دست داده است: namSap (پَشْمَن: پشم، مو) و usap/ uSf (فْشو/ پَسو: رمهی کوچک، در اصل یعنی: پشمالو) اوستایی، पक्ष्मन् (پَکْسْمَن: مژه، مو) سانسکریت، «*پَشْمَه» (پشم، مو) پارسی باستان، «پَمْهَه/ پَکْهومَه» (پشم، مو) پالی، 𑀧𑀫𑁆𑀳 (پَمْهَه: پشم) پراکریت ساوراسنی، «پَشْم» و «پَهْ» (گوسفند) پهلوی، pamano (پَمَنُو: پشم) بلخی، «پِئْمَه» (پشم) ختنی،
در پارسی از این بن چنین واژگانی برخاستهاند: «پشم»، «پشمالو»، «پشمک»، «پشمینه»، «پشمی»، «سَفاهَن» (شانهی مو)، «پَشْتَک» (موی مجعد)
در زبانهای زندهی ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: пашм (پَشْم) پارسی تاجیکی، «پَژْم» (پشم) گورانی، «پِشْمی» (مو، پشم) زازا، «پِسْمَه» (پشم) تالشی، фӕсм (فَیْسْم: پشم) و «فیسْت» (پشمالو) و «سَیْرْوَسَیْن» (شانهی مو) آسی، «نوواش» (شانه زدن) یدغه، «لْمِژ» (شانه زدن) پشتون
در زبانهای هندی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: पापणी (پاپْنی: پشم، مژه) مراثی، પાંપણ (پاپَن: مژه) گجراتی، पपनी (پاپْنی: مژه) و पश्म (پَسْم: پشم) هندی،
«پشم» و مشتقاتش در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی»
و: «بپوشید تر کرده پشمین قبای به اسپ نبرد اندر آورد پای»
ابوسعید ابوالخیر: «سلطان گوید که نقد گنجینهی من صوفی گوید که دلق پشمینهی من»
اسدی توسی: «برو پشم رسته ز میشان فزون به نرمی چو خز و به سرخی چو خون»
عطار نیشابوری: «وجود آتش، جهانی پشم چیده نمانده پشم و آتش آرمیده»
مولانای بلخی: «کوهها بینی شده چون پشم نرم نیست گشته این زمین سرد و گرم»