ریشهی پیشاهندواروپایی «*bha» به معنای «گفتن» در زبانهای کهن اروپایی چنین واژگانی را زاده است: fhmi (فِمی: میگویم) و fatis (فاتیس: شایعه، حرف درگوشی) و metafhmi (مِتافِمی: در میان جمع حرف زدن، خطاب قرار دادن) و fwnh (فونِه: صدا) و eufhmia (اوفِمیا: پرهیز از به کار بردن کلمات شوم، پاکیزهسخن) و fhmh (فِمِه: شهرت، شایعه) و antifona (آنْتیفُونا: سرود، شعر با ابیات جفت) و fhmis (فِمیس: سخنرانی، گفتار، ناموننگ) یونانی، Euphemia (پرهیز از به کار بردن کلمات شوم) و fabulare (قصه گفتن) و fabula (افسانه، قصه) و fama (شهرت) و farier (حرف زدن) و antefana (سرود، مدیحه) لاتین، fame (شهرت، ننگ) و abandonment (کنترل، حکمرانی) و abandonne (پرشور، یاغی؛ قرن چهاردهم) و simphonie/ sifonie (سمفونی، موسیقی؛ قرن دوازدهم) فرانسوی کهن، bannan (فرمان دادن، فرا خواندن) و ontemn (سرود، مدیحه) و boian (لاف زدن) انگلیسی کهن، bannan (با رعب حکم راندن، به اطاعت وا داشتن) آلمانی کهن، баяти (بَجَتی: گفتن، روایت کردن) و баснь (بَسْنی: داستان، قصه) اسلاوی کهن کلیسایی، bann (قانون) ایرلندی کهن، bonna (فرمان، حکم) فریزی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی از اینجا چنین کلماتی را سراغ داریم: баять (بَجَتْیْ: گفتن) و басня (باسْنْیا: داستان، قصه) و ба́йка (بایْکا: قصه، افسانه) و бишь (بیشْیْ: حالا، در اصل یعنی: تو میگی) و обая́ние (اُبایانْیِه: جذابیت، درخشش شخصیت) روسی، bannen (نفرین کردن، بیرون راندن) آلمانی، telephone (تلفن؛ ۱۸۲۸م.) و abandon (طرد کردن؛ قرن دوازدهم) و symphonie (سمفونی) و fable (قصه، افسانه) فرانسوی، bandito (راهزد، یاغی) ایتالیایی،
در زبان انگلیسی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: fame (شهرت؛ اوایل قرن سیزدهم)، famous (مشهور)، phonetic (آواشناسی؛ ۱۸۰۳م.)، abandon (طرد کردن؛ اواخر قرن چهاردهم)، banal (مبتذل)، bandit (راهزن؛ ۱۵۹۰م.)، aphasia (زبانپریشی؛ ۱۸۶۷م.)، anthem (مدیحه، سرود ملی؛ ۱۵۹۰م.)، polyphony ([در موسیقی] چندصدایی؛ ۱۸۲۸م.)، symphony (سمفونی)، xylophone (نوعی ساز موسیقی؛ ۱۸۶۶م.)، professor (استاد، سخنران؛ اواخر قرن چهاردهم)، professional (حرفهای، متخصص)، infant (نوزاد)، infantry (پیادهنظام)، fate (سرنوشت)، gramophone (گرامافون؛ ۱۸۸۷م.)، microphone (بوق کوچک برای گوشهای سنگین؛ ۱۶۸۰م.، تشدید کنندهی صدا در تلفن؛ ۱۸۷۸م.)، blasphemy (کفرگویی، ناسزا)،
بسیاری از این واژگان در پارسی وامگیری شده است: «سمفونی»، «تلفن»، «آفازی»، «پُلیفونی»، «فونتیک»، «آیفون»، «پروفسور»، «میکروفون»، «فونِم»، «گرامافون»، «فابل»، «زیلوفون»،
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*بیش» دگردیسی یافته و معنای «درمان کردن» به خود گرفته است. در کنار آن بن «*بَن» با همان معنای قدیمی «بیان کردن، گفتن» هم در زبانهای کهن و خانوادهی زبانهای هندی و قفقازی باقی مانده است. بن «*بیش/ *بَن» در زبانهای کهن ایرانی چنین واژگانی را پدید آورده است: azaSib (بیشَزَه: درمانی، طبی) و azaSEab (بَئِشَزَه: پزشک) و sSibitiap (پَیْتیبیشی: حکیمانه، طبیبانه) و Sib (بیش: دارو) و atAmarf-SiSib (بیشیش-فْرَماتَه: متخصص طب) اوستایی، भिषज्यति (بْهیسَجْیَتی: درمان کردن) و भिषज् (بْهیسَج: دارو، درمان، پزشک) و भिषज्यति (بْهیسَجیاتی: پیش پزشک بردن) و भिषक्ति (بْهیسَکْتی: شفا دادن) و भाषा (بْهاسا: توصیف، شکایت، زبان) و भनति (بْهانَتی: گفتن، اعلام کردن) سانسکریت، «بْهاناتی» (گفتن، موعظه کردن) پالی، 𑀪𑀡𑀤𑀺 (بْهَنَدی: گفتن) پراکریت ساوراسنی، 𑀪𑀡𑀇 (بْهانائی: گفتن، سخنرانی کردن) پراکریت مهاراستری، «بیزیشْک» (پزشک) پهلوی، «بیزِشْک» (پزشک) و «بیزِشْکیفْت» (پزشکی) پارتی، «بیشاز» (درمان کردن) و «بیشیهْک» (پزشک) و «بیشیهْکیهْ» (پزشکی) تورفانی، «بیچ» (پزشک) و «بیشیکین» (درمان کردن) سغدی، բժիշկ (بْژیشْک: پزشک) و բժշկական (بْژْشْکَکان: پزشکی) و բժշկութիւն (بْژْشْکوتیون: پزشکی) و բժշկեմ (بْژْشْکِم: درمان کردن) و բան (بَن: کلمه، سخن، حکم، زبان، نظریه) و բանեար (بانِئار: مجادله، جرّوبحث) و բանբեր (بانْبِر: پیک، پیغامبر) و բանաւոր (باناوُر: عاقل، باهوش، منطقی) و բանեմ (بانِم: گفتن) و բաներող (بانِرُوغ: جنجالی، اهل مرافعه) ارمنی کهن،
در زبان پارسی از اینجا چنین واژگانی زاده شدهاند: «پزشک»، «پزشکی»، «دندانپزشک»، «چشمپزشک»، «روانپزشکی»،
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی پدید آمدهاند: բժիշկ (بْژیشْک: پزشک) و բժշկություն (بْژْشْکوتْیون: پزشکی) و նախաբժիշկ (نَخَبْژیشْک: رئیس پزشکان، حکیمالحکماء) وբանավոր () ارمنی، «بیزیشْک/ پیزیشْک» (پزشک) کردی، пизишк (پیزیشْک: پزشک) پارسی تاجیکی،
در زبانهای هندی از این بن چنین کلماتی زاده شدهاند: भनना (بْهَنّا: بازگو کردن، گفتن) هندی، ބުނަނީ (بونانی: گفتن، بیان کردن) دیوهی، ভনা (بْهُنَه: گفتن، ابراز کردن) بنگالی، म्हण्चे (مْهَنْتْسِه: گفتن) کنکانی، म्हणणे (مْهَنِّه: گفتن) مراثی، ભણવું (بْهَنْوو: گفتن، تبلیغ کردن) گجراتی. भन्नु (بْهانّو: گفتن، ادا کردن) نپالی هم از زبانهای هندی وامگیری شده است.
این واژگان در شعر و ادب پارسی گهگاه به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: « پزشکان به درمانش کردند امید به خون دل و مغز دیو سپید»
سنایی غزنوی: « چون زدستی خود تبر بر پای خویش خود پزشک خویش باش ای دردمند»
محمود شبستری: « پزشکان اندر آن گشتند حیران فرو ماندند در تشریح انسان»