پردیس


آخرین به روزرسانی:
پردیس


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*dheigh» به معنای «ساختن، بنا کردن» از ریشه‌ی کهن‌تر «*dhe» به معنای «نهادن، گذاشتن» مشتق شده و در زبان‌های کهن اروپایی این واژگان را پدید آورده است: qixis (ثیکْسیس: لمس) و teicos (تِیْخُوس: پشته، دیوار، شهر حصاردار، دژ) و qinganein (ثینْگانِئین: لمس کردن، دست مالیدن) یونانی، 𐌚𐌉𐌚𐌉𐌊𐌄𐌃 (می‌سازد، تولید می‌کند) و 𐌚𐌉𐌕𐌀 (فیتا: ساخته شده) و 𐌚𐌄𐌝𐌇𐌞𐌔𐌔 (فِیْهوسّ: دژ، قلعه) ایتالی فالیسکی، figura (ریخت، شکل) و figurare (شکل دادن) و praefigurare (طرح مقدماتی زدن، شکل دادن اولیه به چیزی) و fingere (لمس کردن، سرشت، دست گرفتن، ابزار به کار گرفتن) و figulus (کوزه‌گر) و configurare (بر اساس سرمشقی ساختن، الگو گرفتن) و diffigurare (از ریخت انداختن، خراب کردن) و effingere (تصویرپردازی، عکس چیزی را کشیدن) و facere (ساختن) و fictivius (ساختگی) لاتین، deigja (زن خدمتکار، کلفت، در اصل یعنی: ورز دهنده‌ی گِل) و deig (خمیر نان) نُردیک کهن، desfigurer (خراب کردن، از ریخت انداختن) و faint (از هوش رفتن) و feindre (تردیدکردن، مکث) و feint (جعلی، فریبکارانه، تنبلی؛ قرن سیزدهم) و ficcion (ابداع، اختراع، نوسازی) و figure (ریخت، بدن) و prefigure (طرح اولیه، ایده‌ی مقدماتی) و transfigurer (دگردیسی یافتن) فرانسوی کهن، deech (خمیر نان) هلندی میانه، 𐌳𐌰𐌹𐌲𐍃 (دایْگْس: خمیر نان) و 𐌲𐌰𐌳𐌹𐌲𐌹𐍃 (گادیگیس: شکیل، شکل‌گرفته) و 𐌲𐌰𐌳𐌹𐌲𐌰𐌽 (گادیگان: قالب زدن) و 𐌳𐌹𐌲𐌰𐌽 (دیگان: شکل دادن، خمیر کردن گِل) گُتی، dag (چانه‌ی خمیر نانوانی) و hlæfdige (کدبانو، خانم خانه، در اصل: زن نانوا) و dǣġe (زن خدمتکار، کلفت، در اصل یعنی: ورز دهنده‌ی گِل) انگلیسی کهن، dogh (چانه‌ی خمیر نان) و feynen (پنهان کردن، کتمان چیزی) انگلیسی میانه، dingid (فشردن، خمیر کردن) ایرلندی کهن، дѣжа (دِژَه: گل ورز دادن) و зьдати (زیدَتی: ساختن) و съзьдати (سوزیدَتی: آفریدن) و зьданиѥ (بنا، ساختمان) اسلاوی کهن کلیسایی، diežě (گِل ورز دادن) چک کهن،

در زبان‌های زنده‌ی اروپایی از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم: deja (کلفت، ‌خدمتکار، در اصل: نانوا) و deg (خمیر نان) و fingera (جعل کردن) سوئدی، effigie (چهره‌نگاره، تصویر شخص؛ قرن سیزدهم) و fainéant (بی‌کاری، فراغت؛ قرن شانزدهم) و faire (انجام دادن) و feint (امر جعلی و ساختگی، تصنعی) و figurine (پیکرک تزئینی بر ظرفها یا اشیای مجلل؛ قرن شانزدهم) و feindre (از روی چیزی ساختن،‌ شبیه‌سازی) فرانسوی، deeg (خمیر نان) و veinzen (وانمود کردن) و fingeren (انگشت) هلندی، teig (خمیر نان) آلمانی، דייזשע (دِیْزِه: دیگ، صندوق) ییدیش، fingere (شبیه‌سازی کردن) دانمارکی، finzione (بهانه‌گیری، دلیل ساختگی، تخیل) و feindre (از روی چیزی ساختن،‌ شبیه‌سازی) ایتالیایی، finger (وانمود کردن) کاتالان، fingir (وانمود کردن، تقلب کردن) اسپانیایی و پرتغالی، де́жа́ (دِژا: ورز دادن) روسی، dzieza (گِل ورز دادن) لهستانی، díže (گِل ورز دادن) چک، diežaاسلواکی، dėžė (دیگ، صندوق) و žiẽsti (خشت زدن، با گِل چیزی درست کردن) لیتوانیایی، ziest (کاهگل کردن، گل‌اندود کردن) لاتویایی، dezsa (دیگ، تشت) مجاری، déjă/ déje (دیگ، ظرف) رومانیایی، zidati (ساختن، بنا کردن) اسلوونیایی، ѕида (دْزیدا: ساختن) و преѕида (پْرِدْزیدا: نوسازی کردن، مرمت کردن بنا) مقدونی، 

در زبان‌ انگلیسی از اینجا چنین واژگانی زاده شده است: faineant (بی‌کاری، فراغت؛ ۱۸۵۵م.)، faint (بیهوش شدن، خفیف، ضعیف؛ ۱۳۰۰م.)، configure (شکل دادن؛ اواخر قرن چهاردهم)، dairy (اتاق کره‌گیری و پنیرسازی؛ ۱۳۰۰م.)، dey (زن خدمتکار، کلفت)، disfigure (از ریخت انداختن، تباه کردن زیبایی؛ اواخر قرن چهاردهم)، dough (چانه‌ی خمیر نانوایی)، doughnut (پیراشکی)، effigy (تصویر چهره؛ ۱۵۳۰م.)، feint (تظاهر، گمراه کردن حریف؛ ۱۶۷۰م.)، fictile (اثر هنری، دست‌ساخته؛ ۱۶۲۰م.)، fiction (تخیل، صنعت؛ اوایل قرن پانزدهم)، fictitious (مصنوعی، ساختگی؛ ۱۶۱۰م.)، figment (امر تصنعی، ساختگی، خیالی، جعلی؛ اوایل قرن پانزدهم)، figure (عدد؛ ۱۲۰۰م.، شکل ظاهری افراد؛ اواخر قرن چهاردهم)، figurine (پیکرک تزئینی بر ظرفها یا اشیای مجلل؛ ۱۸۵۴م.)، lady (کدبانو، خانم خانه)، prefigure (طرح اولیه، بازنمایی مقدماتی یک نقشه؛ اوایل قرن پانزدهم)، transfiguration (تبدیل نان و شراب به خون و گوشت عیسی مسیح در مراسم عشای ربانی؛ اوایل قرن سیزدهم)، finger (انگشت)، 

در پارسی نو برخی از این واژگان اروپایی وام گرفته شده‌اند: «فیگور»، «لیدی»، «دونات»، 

         در زبان‌های آریایی ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*dheigh» به «*دَئِز» تبدیل شده است. یعنی بر خلاف زبان‌های اروپایی که اغلب «د» را به «ف» تبدیل کرده‌اند، در زبان‌های ایرانی و یونانی «د» باقی مانده و به آواهای نزدیک‌تر دگردیسی‌ یافته است. در زبان‌های ایرانی کهن این واژه‌ها را از این بن داریم:‌ zEad (دَئِز: روی هم چیدن، ساختن، بنا کردن) وatCid (دیشْتَه: دیگ) و zEadsu (اوسْدَئِز: برافراشتن، انباشتن) و azEadiriap (پَیْری‌دَئِزَه: برافراشته، [باغ] محصور، بهشت، مرکب از: پَیْری-: پیرامون + دَئِز: دیوارکشی، حصار) و zEadzu (اوزْدَئِز: بارو) و azEad (دَئِزَه: دیوار، پشته) اوستایی، 𐎱𐎼𐎭𐎹𐎭𐎠𐎶 (پَری‌دَیَدام: بهشت، باغ سلطنتی) و 𐎮𐎡𐎭𐎠 (دیدا: دژ) پارسی باستان، 𒁇𒋼𒌨 (بَرْتِتاش: باغ سلطنتی، بهشت) ایلامی، 𒌓𒁲𒂊𒋢 (پَرْدِسو: پردیس، باغ سلطنتی) اکدی هخامنشی، संदिह् (سَمْدیهْ: حصار، خاکریز) و संदेह (سَمْدِهَه: پیوستگی، اتصال) و संदिग्ध (سَمْدیگْدْهَه: درهم آمیختن، درهم چیدن) وदिग्ध (دیگْدْهَه: اندوده، پشته شده) و देह (دِهَه: تن، جسم) وदेग्धि (دِگْهْدی: اندودن، پوشاندن، افزودن) و देही (دِهی: بارو، حصار) سانسکریت، «پَردیس» و «دیز» (دژ) و «دِزپَتی» (کوتوال، دژبان) و «دِک» (دیگ) پهلوی، «پَردیس» پارتی، «پَردیس» و «دیز» (دژ) تورفانی، פרדיסא‎ (پَرْدیسا: باغ سلطنتی) آرامی، ܦܘܪܕܝܣܐ‎ (پَرْدیسا: بهشت) و anapsdrp(پَردیس‌پانا: پالیزبان) و ArAdzid (دیزْدارا: دژبان، کوتوال) سریانی، פַּרְדֵּס (پَرْدِس: باغ میوه) و פַּרְדֵּיסָא (پَرْدِسا: باغ، بوستان) آرامی یهودی، פַּרְדֵּס (پَرْدیس: بهشت) عبری، «پرذیز» (باغ میوه) و «دیزا/ ذیزا» (دژ) سغدی، «پرذیزک» (باغ) و «دیزا» (دژ) خوارزمی، lizo/liza (لیزُو/ لیزا: دژ) و andezo (اَندِزو: بهشت) بلخی، պարտէզ (پَرْتیز: پردیس، باغ) و պարտիզպան (پَرتیزْپان: باغبان) و պարտիզապան (پَرْتیزاپان: پالیزبان، باغبان) و դէզ (دِز: دژ) و դիզանամ (دیزَنام: برافراشتن، پشته کردن) و դիզում (دیزوم: پشته، حصار) ارمنی کهن، պահէզ (پَهِز: باغ) ارمنی میانه،

         در پارسی از اینجا چنین واژگانی زاده شده‌اند: «پردیس»، «فردیس»، «فردوس»، «فردوسی»، «دژ/ دز»، «دژپول/ دژپُل/ دزفول»، «دژبان»، «دژکوب»، «دژغاله» (حصار دور شهر)، «دیز» (حصار)،، «دیگ»، «دیگدان»، «دیزَنْدان» (سه‌پایه‌ی آهنی زیر دیگ)، «دیزی»، «ته‌دیگ»، «دیگچه»، «پالیز»، «پالیزبان»،

این ریشه در بسیاری از جاینام‌ها مثل «دزفول» و «فردیس» آمده و حدسم آن است که «دیزین» هم از همین‌جا آمده باشد. 

در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی از این ریشه چنین واژگانی زاده شده‌اند: «پارِس» (باغ) و «پِرِز/ پَرِز» (پالیز) و «دیز» (دژ) و «دیزیک» (دیزی، آبگوشت) کردی، «فالیز» (پالیز) و «فَرْدیس/ فِرْدوس» (بهشت) و «فَرادیس» (باغها) و «بَرْدَزْبَه» (پالیزبان، باغبان) و «دیقان» (دیگدان) و «دِزْدار» (دژبان، کوتوال) عربی، фирдавс (فِردَوس: بهشت) و полиз (پُلیز: پالیز) پارسی تاجیکی، «فیرْدُوس» (بهشت) و «دیهْ» (تن، جسم) و «دیگ» اردو، «فیرْدَوس» (بهشت) و «دِگ» (دیگ) پشتون، պարտեզ (پَرْدِز: بهشت) و պարտիզպան (پَرتیزْپان: باغبان) و մանկապարտեզ (مَنْکاپَرْتیز: کودکستان، در اصل یعنی: پردیس کودکان) و դէզ (دِز: حصار، پشته) و պարտիզիկ (پَرتیزیک: باغچه) و դիզել (دیزِل: روی هم چیدن، دیوار کشیدن) ارمنی، «ذیز» (دیوار، حصار) و «دیلْدونْگ» (دیگدان) وخی، «لیزُو» (دز) و «دیز» (دفن کردن) و «لیوْدِن» (دیگدان) یدغه، «تین» (دیگ) سیوندی، «داک/ داگ» (دیگ) بختیاری، «دِگ» (دیگ) بلوچی، «دوشْت» (دز) پراچی، «دیزِنْدان» (دیزندان، سه‌پایه زیر دیگ) آشتیانی، «دیزَنْدون» (دیزندان، سه‌پایه زیر دیگ) طبری، «دِزَنْدون» (دیزندان) ابیانه‌ای، фирдавс (فیرْدَوس: بهشت) پارسی تاجیکی،

         در زبان‌های هندی از این ریشه چنین کلماتی را می‌شناسیم: फ़िरदौस (فیرْدَوس: بهشت) و संदिग्ध (سَنْدیگْدْهْ: شک و تردید) وदेह (دِهْ: جسم) و देग(دِگ: دیگ) هندی، ফেরদৌস (فِرْدُوس: بهشت) بنگالی، দেহা (دِهَه: جسم) آسامی،দেহ (دِهُو: جسم) و ডেগ / ডেক (دِگ/ دِک: دیگ) و ফেরদৌস (فِرْدوس: بهشت) بنگالی، ದೇಹ(دیهَه: جسم، تن) کانادا، දේහය(دَهَه: جسم، تن) سینهالی، தேகம் (تِکَم: جسم) تامیلی، దేహము (دِهَمو: جسم) تلوگو، ਦੇਗ (دِگ: دیگ) پنجابی،

         در اغلب زبان‌های همسایه با تمدن ایرانی و تقریبا در همه‌ی زبان‌های اروپایی شکلی از «پردیس» را می‌بینیم: paradeisos (پارادِیْسُوس) یونانی، ⲡⲁⲣⲁⲇⲓⲥⲟⲥ (پارادیسُوس) قبطی، paradisus لاتین متاخر، paradiso ایتالیایی، Paraiso اسپانیایی، paradis فرانسوی کهن و فرانسوی نو و رومانیایی و آلمانی، paradise انگلیسی، «پاراتایْسی» فیجی، «پارارایا» مائوری،«»

         مشتق‌های این ریشه در شعر و ادب پارسی بسیار فراوان به کار گرفته شده‌اند: 

فردوسی توسی: «به پالیز بلبل بنالد همی                           گل از ناله‌ی او ببالد همی»

و «که مهمان چو سیر آید از میزبان              به زشتی برد نام پالیزبان»

و «فسرده تن اندر میان گناه                       روان سوی فردوس گم کرده راه»

نظامی گنجوی: «بخل محمود، بذل فردوسی               نسبت عقرب است با قوسی»

سنایی غزنوی: « دیگ خواجه ز گوشت دوشیزه است   مطبخ او ز دود پاکیزه است »

مولانای بلخی: «گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت/      فردوس خواهی دادمت، خامش رها کن این دعا»

و: «صلای چهره‌ی خورشید ما که فردوس است صلای سایه‌ی زلفین او که جنات است»

سعدی شیرازی: «گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی/ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را»

حافظ شیرازی: «قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس»