ریشهی پیشاهندواروپایی «*pekw» به معنای «پختن خوراک» و «رسیدن میوه» همان است که در پارسی «پختن» را پدید آورده و در زبانهای اروپایی کهن طیفی وسیع از واژگان را به دست داده است؛ peptein (پِپْتِئین: پختن، رسیدن میوه، هضم کردن) و pemma (پِمّا: پخته) و pepsis (پِپْسیس: پختوپز) و pepon (پِپُون: میوهی رسیده، هندوانه و خربزه) و berikokia (زردآلو) یونانی، popina (آشپزخانه) اُسکی، coquere (پختن، رسیدن میوه، گواردن) و praecocium (زردآلو) و praecoquus (پیشرس،کال) و praecox (میوهی زود رسیده) و coquus/ coquina (آشپز) و culinarius (آشپزی) و kiln (اجاق) و concoquere (هضم کردن، با هم جوشاندن) و decoctus (جوشانده) و peponem (هندوانه) و biscoctum ([نان] دوبار پخته شده) لاتین، kylna (اجاق) نُردیک کهن، choh (آشپز) و chuhinna (آشپزخانه) آلمانی کهن، pecenu (برشته شده) اسلاوی کهن کلیسایی، kok (آشپز) ساکسونی کهن، poeth (پختن) ولش، biscuit (بیسکویت، نان دوآتشه) فرانسوی کهن، cyl(e)n (اجاق) و cycene (آشپزخانه) و coc (پختن) انگلیسی کهن، abrecock (زردآلو) و pompon (هندوانه) انگلیسی میانه، koken (آشپزخانه) فریزی غربی، pobi (پختن) سلتی، poeth (پخته، داغ) ولش میانه، poaz (پخته، داغ) برتون میانه، пекѫ (پِکُو: پختن) و пещи / ⱂⰵⱋⱐ (پِشْتی: اجاق، پختن، نگران چیزی بودن) و печаль (پِچَلی: داغدار بودن، اندوه) و попечение (پُپِچِنْیِه: دغدغهی خاطر) و ⱂⱁⱅⱏ/потъ (پُتو: [میوهی] رسیده، شیرین) اسلاوی کهن کلیسایی، печь (پِچی: اجاق) اسلاوی کهن شرقی، piec (اجاق) لهستانی کهن،
در زبانهای اروپایی نو از اینجا چنین واژگانی زاده شدهاند: biscotto (بیسکویت) و ricotta (نوعی پنیر) و cotto ([نان] پخته) ایتالیایی، kuche (آشپزخانه) و Koch (آشپز) و kochen (پختن) و zwieback (بیسکویت) آلمانی، keuken (آشپزخانه) هلندی، kepti (پختن، برشته کردن) و paikas (پخمه، احمق) لیتوانیایی، piec (اجاق) لهستانی، pest (اجاق) و Budapest (بوداپست، اسم شهری، مرکب از نام دو شهرک قدیمی: بودا + پست) مجاری، pätsi (اجاق، آتش گدازنده) فنلاندی، kock (آشپز) سوئدی، kok (پختن) و kokken (آشپزخانه) دانمارکی، kokk (پختن) نروژی، abrecoc (زردآلو) کاتالان، chair (گوشت پخته) و charcuterie (قصابی خوک، سوسیس) و besquite (بیسکویت) و cuisine (آشپزخانه؛ قرن دوازدهم) فرانسوی، albericoque (زردآلو) پرتغالی، печь (پِچْیْ: پختن) و пе́щи (پِشْتی: اجاق) و пот (پُت: شیرین) روسی، пека (پِکَه: پختن) و пещ (پِشْت: اجاق) و пот (پُت: [میوهی] رسیده، شیرین) بلغاری، печ (پیِچ: اجاق) و пот (پُت: شیرین) بلاروسی، піч (پیچ: اجاق) و و пiт (پیت: شیرین) اوکراینی، pot (شیرین) لهستانی و چک،
در زبان انگلیسی از این ریشه چنین کلماتی برخاستهاند: apricot (زردآلو)، precocious (پیشرس، زود رسیده؛ ۱۶۴۰م.)، biscuit (بیسکویت)، bisque (چینی سفید بیلعاب؛ ۱۶۶۰م.)، cook (پختن)، culinary (آشپزی؛ ۱۶۳۰م.)، kiln (اجاق)، decoct (جوشاندن؛ اوایل قرن پانزدهم)، pumpkin (کدو حلوایی؛ ۱۶۴۰م.)، terra-cotta (سفال: در اصل یعنی زمینِ پخته؛ ۱۷۲۲م.)، kitchen (آشپزخانه؛ ۱۲۰۰م.)، dyspepsia (سوءهاضمه؛ ۱۷۰۶م.)، eupeptic (حسنهاضمه!، خوشگوار؛ ۱۸۳۱م.)، peptide (پپیتد، زنجیرهی اسید آمینه؛ ۱۹۰۶م.)، concoct (هضم کردن؛ ۱۵۳۰م.)، biscuit (بیسکویت؛ اوایل قرن نوزدهم)
در میان این کلمات، «بیسکویت» در پارسی وامگیری شده است. praecocium لاتین که یعنی میوهای زود میرسد یا شکل یونانیاش berikokia (بِریکُوکیا) نیز به صورت «برقوق» در عربی وامگیری شده و باز به زبانهای اروپایی بازگشته و apricot انگلیسی- فرانسوی و albericoque پرتغالی را ایجاد کرده است. نام آلمانی «کُخ» هم به خاطر دانشمندی که باسیل سل را کشف کرد، در پارسی شهرت یافته است. همچنین است کلیدواژههای علمیای مثل «پپیتد» و «پپسین» و «پپتیداز» که در بیوشیمی و علوم طبیعی رواج دارد.
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*پَک» تبدیل شده و معنای «پختن» را حفظ کرده است. در زبانهای کهن ایرانی از اینجا چنین واژگانی را سراغ داریم: 𒉺𒀝𒆪𒍑𒃷𒍣 (پَکّوشْکانْزی: آسیا شده، خرد شده) و 𒉺𒀝𒋗𒉿𒀭 (پاکوشوانْت: آسیا شده، خرد و خمیر) و 𒉺𒀝𒆪𒍑𒋗𒅈 (پَکّوشّوار: هاون چوبی، دستاس چوبی) هیتی، itiacap (پَچَیْتی: پختن) اوستایی، पचति(پَچَتی: پختن، برشته کردن) و पक्तृ(پَکْتَر: آشپز، پزنده) و पक्ति (پَکْتی: خوراک، پخته) و «پَچَنَه» (ابزار پختوپز) و पक्व (پَکْوَه: پخته، برشته) و «پاکَه» (غذای پخته) و «پوریشَه» (پشکل) سانسکریت،𑀧𑀬𑀇 (پَیَئی: پختن) و «پَکَّه» (پخته، رسیده) پراکریت مهاراستری، «پَچَتی» (پختن) و «پَکَّه» (پخته، رسیده) پالی، 𐤥𐤹𐤡𐤠𐤲𐤶𐤫𐤯 (وَچبَقینْت: لهیده، گوشت کوبیده) لودیایی، «پوخْت» (پخت) و «پَز» و «پوخْتَن» (پختن) پهلوی، «پَژَگ» (آشپز) پارتی، «پُخْش» (پختن، پژمردن) تورفانی، ܦܨ (پِک: پختن) سریانی، «پوغْش» (پاتیل) و «پوغِت» (پختن) سغدی، «پچ» (پختن) و «پس» (پخته شده) و «پخ» (پختن، برشته کردن) خوارزمی، «پَچ» (پخته شده) و «پَجْس» (پختن) و «پَکَه» (غذای پخته) و «گْوَچ» (هضم کردن، مرکب از: وی: پیشوند + پَچیَه: پختن) سکایی، «پاک» (جوشاندن، رسیدن میوه) تخاری ب،
در زبان پارسی از این ریشه چنین واژگانی برخاستهاند: «پختن»، «پخته»، «ناپخته»، «پخت»، «پختوپز»، «ناپز»، «کلهپزی»، «دیرپز»، «[دیگ] زودپز»، «سفالپزی»، «شیرینیپزی»، «آشپز»، «سرآشپز»، «آشپزی»، «آشپزخانه»، «باقلوا»، «پاتیل» (تحریف شدهی پَخْتال؟)، «شوربا»، «نانوا/ نانبا»، «پَخ/ پَخت» (پهن و کم عمق)، «دمپختک»، «گچپزی»، «سفالپزی»، «آجرپزی»، «کورهپزخونه»
در پارسی قدیم هم از این ریشه چنین کلماتی را داشتهایم: «پَرکین» (اجاق)، « پَرک» (جز جز آتش)، «بابزَن» (سیخ کباب)، «پَخسیدن» (از غم پژمردن)، «پُشک» (تاپاله)، «پَزاوه» (کورهی آهک و سفال)،
حدسم آن است که «پخمه» هم از همین جا آمده باشد و احتمالا شکل پهلویاش «اَپَخْمَک» بوده، که یعنی «ناپخته، خام». احتمال دیگر هم البته آن است که این واژه از «پَخ» به معنای «چاق، خپل» گرفته شده باشد.
«باقلوا» را بسیاری از منابع ترکی دانستهاند و آن را از 𐰉𐰍𐰞𐰀 (بَغْلَه: بستن) ترکی کهن مشتق دانستهاند. این بن در ترکی استانبولی عثمانی هم به صورت «باغلامق» (بستن، گره زدن) وجود داشته ولی ارتباطی معنایی با باقلوا برقرار نمیکند. برخی دیگر آن را از ᠪᠠᠭᠯᠠᠭᠠ (بَغْلَغا: بسته، دسته) مغولی مشتق دانستهاند که از همان ریشهی قبلی است، ولی به همین ترتیب بعید است به باقلوا مربوط باشد. نکتهای که نادرستی این ریشهها را نشان میدهد آن است که باقلوا خوراکی پیچیده و شهری است و قاعدتا در میان قبایل کوچگرد مغول و ترک اولیه نمیتوانسته پدید آمده باشد. در ضمن کهنترین اشارهها به آن مربوط به ایران غربی و به ويژه منطقهی آسورستان است. به همین خاطر حدسم آن است که بخش آغازین کلمه «پَخ» و شاید بخش دوم آن «با» بوده باشد، که هردو از همین ریشه برآمدهاند. یعنی شاید معنای آن «دوبار پخته شده» باشد و همتای بیسکویت فرنگی. با این تفاوت که در بیسکویت نان را دو بار میپزند، ولی در باقلوا مادهای که داخل خمیر قرار میگیرد پیشاپیش تفت داده میشود و یک بار دیگر هم با خمیر پخته میشود و شاید اسمش از اینجا برآمده باشد. ریشهی پیشنهادیام (پَخ) در نام شیرینیهای مشابه در بسیاری از زبانهای ایرانی باقی مانده است. ریشهی محتمل دیگر برای این کلمه بن «*بقل» سامی است که در مدخل «باقلا» شرحش آمده است.
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «پَک» (غذای پخته) و փախլավա (پاخْلَوا: باقلوا) و աշփազ / ասպաժ/ աշբազ (آشْپاز/ آسْپاژ/ آشْباز: آشپز) و աշպազխանա / ասպաժխանա (آشْپازْخانا/ آسْپاژخانا: آشپزخانه) ارمنی، ფახლავა (پَخْلَوا: باقلوا) گرجی، ბაქლავა (باکْلَوَه: باقلوا) لاز، «آشْپَز» و «آشْپَزْخانِه» خلج، و «ئاشپهز» (اَشْپِز: آشپز) ترکی اویغوری، «وا» (آش، با) طبری، «پَفْتَل» (زشت، معیوب، مشتق از پَخ؟) خراسانی، «پَفْتَل» (پیر) راوری، «پَفْتال» (پلاسیده، بنجل) سیستانی، «پَچ/ پَتْک» (پختن) و «پَچَگ» (برشته، پخته) و «آشْپَز» بلوچی، «بَپِتِن» (پختن) مازنی، «پیجَنْدین/ پِهْدین/ پَختین» (پختن) کردی، «پِوْتِن/ پُوتَن» (پختن) زازا، «اَبُوخ» (پخمه، احمق) و «پَخچ» (له کردن، فشردن) شغنی، «پَخْمَیْ» (پخمه، احمق) و «پَخْچَک» (کوتوله) پارسی افغانی، «پَخْت» (کمهوش، خنگ) زرقانی، «پَخَوَل» (پختن) و «پُوخ» (پخته) پشتون، пухтан (پوخْتَن: پختن) پارسی تاجیکی، «پَچ» (پختن) و «پَشْتَه» (برشته کردن، پختن) یغنابی، «پوخُک» (پختن) اورموری، «پاذَن» (پختن) بختیاری، «بُخْتَح/ فُخْتَج» (دوشاب قوام آمده) و «بَقْلَوَه/ بَقلاوَه» (باقلوا) عربی، «پاچ» (کوتوله) و «پَخْتَن» (پختن) گیلکی، «بَپِتَه» (پخته) شهمیرزادی، «پایَه» (پختن) ابیانهای، «پِت» (پختن) خوانساری، «پادَه» (پختن) قهرودی، pjek (پختن) و kuq/ cook (آشپز) آلبانیایی، «پارْگ» (خاکستر) وخی، «پَرْکین» (اجاق خاکی برای آب کردن برف) دماوندی، «فیکون» (پختن) آسی، «پَخْلَوَه» (باقلوا) و «آشْپَز» و «آشْپَزْخانا» (آشپزخانه) ترکی آذری، «پُخْتَه» (پخته، رسیده) اردو،
در زبانهای هندی از اینجا چنین واژگانی پدید آمدهاند: पकाना (پَکانا: پختن) وपक्व (پَکْوَه: پخته) و पक्का (پَکّا: قطعی، قوی، [نظر] پخته و سنجیده) و पुख़्ता (پوخْتا: پخته) و पक्ता (پَکْتا: آشپز، اجاق) هندی، পকা (پُکَه: میوهی رسیده) و পকোৱা (پُکوَه: رسیدن میوه، پختن) آسامی، পাক(پَک: پختن) بنگالی، पाक (پاک: پختن) اودی، પાક (پاک: پختن) و પુખ્ત (پوکْهْت: پخت) گجراتی، पाक (پاک: پختن) وपोक्त (پُکْتَه: پخته) مراثی، ಪಾಕ/ ಪಾಂಕ (پاکَه/ پَنْک: شربت) کانادا، पांक (پاکَه: شربت) کُنکانی، ਪੱਕ (پَکّ: پختن) و ਪੁਖ਼ਤਾ (پوخْتا: پخته) پنجابی، பக்கா(پَکّا: پختن) آسامی،
برخی از این کلمات در زبانهای دیگر هم وامگیری شده است: पकाउनु(پَکاونو: پختن) نپالی، ဒံပေါက် (دَمپَوک: دمپختک) برمهای، mpaklabas (پاکْلاواس: باقلوا) یونانی، пахлава́ / баклава́ (پاخْلَوا/ باکْلَوا: باقلوا) روسی، баклава́ (باکْلَوا: باقلوا) بلغاری و مقدونی، Baklava (باقلوا) انگلیسی، baclava (باقلوا) رومانیایی،
مشتقهای این بن در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
سنایی غزنوی: « مشک و پشکت يکيست تا تو همي ناک ده را نداني از عطار »
مهستی گنجوی: « ماییم در این گنبد ناپخته خام نه کافر مطلق نه مسلمان تمام »
سعدی شیرازی: « تا نسوزد برنیاید بوی عود پخته داند کاین سخن با خام نیست»
و: «هوای دل نتوان پخت بیتعنت خلق درخت گل نتوان چید بیتحمل خار»
مولانای بلخی:«دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا»
و: «خاموش باش و لا مگو جز آن که حق بخشد مجو جوشان ز حلوای رضا بر جمره چون پاتیله ای»