پتیاره


آخرین به روزرسانی:
پتیاره


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*her/ *hrey» به معنای «حرکت کردن» در زبان‌های اروپایی ریشه‌ی «*rei» به معنای «رفتن، دویدن» را پدید آورده و در زبان‌های آریایی به ریشه‌ی «*اَر» و «*رَس» بدل شده و همان معنای آغازین «حرکت کردن» را حفظ کرده است. ریشه‌ی «*her/ *hrey» در زبان‌های اروپایی طیفی وسیع از واژگان را پدید آورده، که در مدخل «پلشت» سیاهه‌شان آمده است.

         ریشه‌ی آریایی «*اَر» در زبان‌های کهن ایرانی به چنین واژگانی ختم شده است: raItiap (پَیْتی‌اَر: مخالفت کردن) اوستایی، «اَر» (حرکت کردن) پارسی باستان، रिणाति (ریناتی: رها شدن، جریان یافتن) و «رْچَّتی: هجوم بردن» سانسکریت، «پَتیرَک» (پذیره، مخالفت، در اصل: پَیْتی: مخالف، ضد + اَر: حرکت) و «پَرْوانَگ» (مجوز، حکم) و «خیر» ‌(چیز، موضوع) و «هِر» (دارایی، اموال) و «پِتْیارَگ» (پتیاره، در اصل یعنی: مخالف و ضد، پَتی: مخالف + آر: حرکت) پهلوی، و «پَرْوانَگ» (مجوز، حکم) و «پَدیرَگ» (پذیره، مخالفت) و «خیر» ‌(چیز، موضوع) و «پَتْیار» (مصیبت، بلا) تورفانی، و «پَرْوان» (مجوز، حکم) پارتی، «پَتْیار» (مصیبت، بلا) و «رمان» (حسرت و غم) سغدی، «بیرگ» (آرزو، میل) خوارزمی، AqnAwrp (پَرْوانْقا: پروانه، مجوز) و AnAwr (اَرْوانا: شتر تندرو) سریانی، aqnwrp (پرونقا: پروانه، مجوز) آرامی، «پْیَهورَه» (پتیاره، مصیبت) سکایی، 

         در پارسی قدیم از این ریشه چنین واژگانی برخاسته‌اند، که برخی‌شان هنوز هم کاربرد خود را حفظ کرده‌اند: «پتیاره»، «پذیره» (مخالفت)، «پاذیر» (چوب مایل کنار دیوار فرسوده که همچون تکیه‌گاهی از افتادنش جلوگیری می‌کند)، «پروانه» (مجوز، حکم)، «اَهریان/ آخْریان» (دارایی، کالا)، «اَروانه» (نوعی شتر)، «اَرمان» (حسرت، دریغ)، «حرمان» (یأس، دلخوری)، «آرمان»، «آرمانشهر»، «آرمانی»، 

معنای «پروانه» با دلالت «راهنما، دلیل، رهبر» در پارسی کهن است و مثلا در لقب معین‌الدین پروانه می‌بینیمش، و او وزیر مقتدر سلجوقیان روم بود و از حامیان مولانا، که اسباب شکست مغولان را در این منطقه فراهم آورد و به همین خاطر به امر اباقاآن مغول به قتل رسید. این دلالت در پارسی امروز در قالب دلالت «مجوز، نامه‌ی تایید» برای کلمه‌ی «پروانه» باقی مانده است.

         در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی برخاسته‌اند: «اَرْوان» (تاسف) بلوچی، «حِرمان» عربی، «آرْمُو» (آرزو) سیستانی، «اَرْوان» (تاسف) پراچی، «پاتِراک» (پتیاره، بلا) ارمنی، «پاتِرَکی» (بخت برگشته) گرجی، अरमान (اَرْمان: آرزو، قصد) هندی، 

         ریشه‌ی «*رَس» هم در زبان‌های باستانی ایرانی این مشتق‌ها را به دست داده است: «رَسَه/ اَرَه» (رسیدن) پارسی باستان، «رَسیدَن» (رسیدن) پهلوی، «رَس» (رسیدن) تورفانی، 

         در زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم:‌ «رسیدن» و «نارسیده» و «رسیدگی» و «بررسی» و «نرسیده» و «نارس» و «رَسَد» (بهره، درآمد) و «دسترس» و «فریادرس» و «دادرسی» و «وارسی» و «تیررس» و «رسانا»، «نارسانا» و «رسید [سند]» پارسی، که این آخری در هندی रसीद (رَسید: سند دریافت) را برساخته است.

         این ریشه‌ی «*رَس» را در بسیاری از فرهنگ‌های ریشه‌شناسی به صورت «*رَخْسا» ثبت کرده‌اند. بدان دلیل که شکل‌هایی دیگر از آن را هم با واج‌بندی متفاوت سراغ داریم. مشهورترین مشتق از این نسخه‌ را در جاینام «ارس» می‌بینیم که یعنی «شتابنده» و همتایش در سانسکریت रङ्घते (رَنْگْهَتی: دویدن، شتافتن) است. «ارس» در این شکل‌ها در زبان‌های گوناگون ثبت شده که همگی از جاینامی مادی گرفته شده‌اند: Երասխ (اِرَسْخ) ارمنی کهن، Երասխ/ Արաքս (اِرَسْخ/ اَرَکاس) ارمنی، რახსი (رَخْسی) گرجی کهن، არაქსი (آراکْسی) گرجی، Araxhs (آراکْسِس) یونانی، Ара́кс (آراکْس) روسی، Araxes لاتین و انگلیسی و فرانسوی، 

‍         به احتمال زیاد جاینام «روس» هم از چنین بنی مشتق شده، چون به همین ترتیب در ابتدای کار نام رودخانه‌ای بوده و در زبان نردیک کهن به قومی در بالتیک منسوب بوده است. این نام به نسبت دیرآیند است و از قرن سیزدهم میلادی به بعد به صورت Русь (روسی) در اسلاوی کهن شرقی در اسناد تاریخی نمایان می‌شود. بر این مبنا کلماتی مثل «روسیه» و «روسیه» و «بلاروس» نیز از همین‌جا آمده‌اند و قدمتشان ششصد هفتصد سال است. 

         مشتق‌های این ریشه با بسامدی بالا در شعر و ادب پارسی به کار گرفته شده‌اند: 

رودکی سمرقندی: «خواهی اندک‌تر از جهان بپذیر                خواهی از ری بگیر تا به طراز»

و: «نه پاذیر باید تو را نه ستون         نه دیوار خشت و نه زآهن درا»

فردوسی توسی: «مگر مرگ، کز مرگ خود چاره نیست         وزین بدتر از بخت پتیاره نیست»

                  و: «پذیره شدش دیو را جنگجوی                 سپه را چو روی اندر آمد به روی»

انوری ابیوردی: « شاید که خورم غم جوانی              کز پیری خود چو بررسیدم

زآیینه‌ معاینه بدیدم                         وز شانه به صد زبان شنیدم»

اسدی توسی: «ز دوران مگر مانده بیچاره‌ایم             گرفتار این زال پتیاره‌ایم»

                  و: «روان‌پرور ایدون که تن‌پروری              به پروانه تن رنج تا کی بری؟»

نظامی گنجوی: « که داند که فردا چه خواهد رسید    ز دیده که خواهد شدن ناپدید »

مولانای بلخی: «منم آن شمع که در آتش خود             هرچه پروانه بود بسپارم» 

نظیری نیشابوری: «ایمان ز یقین خیزد از هرچه به شك باشی

                                                               در آتش ِ حرمان بین یا بر محك ِ غم زن»