ریشهی پیشاهندواروپایی «*ped/ *pod» به معنای «پا» هم در شاخهی آریایی و هم اروپایی طیفی وسیع از واژگان را پدید آورده است. در زبانهای اروپایی کهن این مشتقها را از آن سراغ داریم: pous (پوس: پا) یونانی آتیکی، pos (پُود: پا) و antipodhs (آنتیپُودِس: آن سر دنیا) و oktwpous (اُکْتوپوس: هشتپا) و pedilon (پِدیلُون: سندل، دمپایی) و Oedipus (اودیپ، در اصل یعنی لنگ و کسی که پایش ورم کرده) و trapezion (تْراپِزیُون: میز کوچک) و podion (پُودیون: پایهی گلدان و کوزه) و polupos (پُولوپُس: هشتپا، دهپا) و pedon (پِدُون: خاک، زمین) یونانی، pes (پا) و millipeda (هزارپا، خرخاکی) و pediculus (پایک، زایده) و perna (پاشنه) و pedester (نثر، متن، در اصل یعنی: برپا ایستاده) و expedire (رها کردن، آمادهی حرکت کردن، راه انداختن) و expeditus (آماده، حاضر به یراق) و expeditionem (سفر جنگی، عملیات نظامی) و trapezium (میز کوچک) و polypus (نرمتن دهپا) و impedire (متوقف کردن، مانع حرکت شدن) و impedicare (قید زدن به پا، مهار کردن) و impeccabilis (معصوم) و pedonem (سرباز پیاده) و podium (سکوی بلند) لاتین، fotr (پا) و feta (راه جستن، مسیر را یافتن) و fiöturr (غل و زنجیر، قید) نُردیک کهن، fuoz (پا) و sih faggon (بالا رفتن، سوار شدن) و fezzera (غل و زنجیر، قید پا) آلمانی کهن، fizlach (موی سم اسب) آلمانی میانه، fot (پا) و bærfot (پابرهنه) و feccan (آوردن، بردن) و fetian (نزدیک بردن) و gefetrian (غل و زنجیر کردن، مقید کردن پا) انگلیسی کهن، fecchen (بردن، حمل کردن) انگلیسی میانه، fot (پا) و feteros (غل و زنجیر پا، قید) ساکسونی کهن، fotus (پا) گُتی، expedicion (سفر نظامی؛ قرن سیزدهم) و empeirier ([در اثر مستی] روی پای خود بند نبودن، تباه شدن) و peonier (سرباز پیاده؛ قرن یازدهم) و empedement (مقید کردن پا، بستن پا) و peccare (گمراهی، لغزش پا، گناه کردن) و empeechier (متوقف کردن، توقیف کردن) و pied de gru (نسبنامه، در اصل یعنی: پای دُرنا) و puy/ peuy (ایوان، جایگاه مرتفع) و pie pouldre (فروشندهی دورهگرد) و avantpié (بالای کفش) فرانسوی کهن، vatten (بالا رفتن) و veter (غل و زنجیر) هلندی میانه، pehon (سرباز پیاده) فریزی کهن،
در زبانهای اروپایی زنده این واژگان از این ریشه برخاستهاند: Padas (کف پا) و pėda (پله) لیتوانیایی، Fuß (پا) و arthropoda (بندپایان؛ ۱۸۴۵م.) و fassen (حمل کردن، به چنگ آوردن) و fiszloch (موی پشت سم اسب) و fessel (سُم) و pedologie (خاکشناسی؛ ۱۸۶۲م.) و pessimismus ([در آثار شوپنهاور] اغراق در نمایش تباهی؛ ۱۸۱۵م.) آلمانی، de pied en cap (سراپا) و centipède (صدپا؛ حدود ۱۶۰۰م.) و cephalopode (سرپایان، هشتپا) و empirer (خراب شدن) و empêcher (مانع حرکت شدن، متوقف کردن) و petiole (دُمِ برگ؛ قرن هجدهم) و impeccable (معصوم؛ قرن پانزدهم) و pedicule (پایک، زایدهی کوچک) و péjoratif (منحط، تباه) و pédologie (خاکشناسی؛ ۱۸۹۹م.) و pillote (قایقران؛ قرن شانزدهم) و pionnier (سرباز پیاده) فرانسوی، fod (پا) دانمارکی، fot (پا) سوئدی، voet (پا) و veter (بند، نخ) و vetlock (موی پشت سم اسب) هلندی، pecado (گناه) و pecadillo (گناه کوچک) و peon (کارگر ساده، برده) اسپانیایی، pedoto (سکاندار) و pie di monte (پیدمونت، منطقهای در شمال ایتالیا، در اصل یعنی؛ پای کوه) ایتالیایی،
در زبان انگلیسی هم این واژگان از این بن گرفته شدهاند: antipodes (کسی که آن سر دنیا ساکن باشد؛ اواخر قرن چهاردهم، کشور یا سرزمینی در سمت مقابل کرهی زمین؛ ۱۵۴۰م.) ، apodal (بیپا؛ ۱۷۹۶م.)، brachiopod (بازوپایان، ردهای از حلزونهای دریایی؛ ۱۸۳۶م.)، biped (دوپا؛ ۱۶۴۰م.)، cap-a-pie (سراپا؛ ۱۵۲۰م.)، centipede (صدپا؛ ۱۶۴۰م.)، cephalopod (سرپایان؛ ۱۸۲۵م.)، chiropodist (پزشک ناهنجاریهای دست؛ ۱۷۸۵م.)، در اصل یعنی دست-پا)، cheliped (دست خرچنگ؛ ۱۸۵۹م.)، expedite (مانع را برطرف کردن، تسریع؛ ۱۶۱۰م.)، expedition (سفر اکتشافی، ماموریت نظامی؛ اوایل قرن پانزدهم)، foot (پا)، barefoot (پابرهنه)، bigfoot (پاگُنده، نوعی هیولای میمونریخت منسوب به آمریکا؛ ۱۹۶۳م.)، footage (درازای بخشی از فیلم که در یک صحنه جای میگیرد؛ ۱۹۱۶م.)، football (فوتبال؛ )، fetch (آوردن، حمل کردن)، fetter (مقید کردن، غل و زنجیر زدن به پا؛ ۱۳۰۰م.)، fetlock (موی پشت سم اسب؛ اوایل قرن چهاردهم)، gastropod (شکمپایان، نرمتنان؛ ۱۸۲۶م.)، hexapod (ششپایان، حشرات؛ ۱۶۶۰م.)، impede (مانع حرکت شدن؛ ۱۶۰۰م.)، impediment (ممانعت، سد کردن راه؛ ۱۴۰۰م.)، impair (معیوب شدن، تباه شدن، در اصل: روی پای خود بند نبودن؛ اواخر قرن چهاردهم)، impeach (توقیف، منع، مهار حرکت؛ اواخر قرن چهاردهم)، impeccable (معصوم؛ ۱۵۳۰م.)، isopod (جورپایان، خرخاکیها؛ ۱۸۳۵م.)، millipede (هزارپایان؛ ۱۶۰۰م.)، octopus (هشتپا؛ ۱۷۵۸م.)، ornithopod (ردهای از دایناسورها با پای شبیه پرندگان؛ ۱۹۳۳م.)، pajamas (پیژامه؛ ۱۸۰۰م.)، pawn (پیادهی شترنج، سرباز پیاده)، peccadillo (گناه جزئی، معاصی صغیره؛ ۱۵۹۰م.)، peccant (گناهکار؛ ۱۶۰۰م.)، peccavi (اعتراف به گناه)، pedal (رکاب، پاگیر؛ ۱۶۱۰م.)، pedestrian (نثر، ناشیانه؛ ۱۷۱۶م.)، pedicel (ساقه؛ ۱۶۷۰م.)، pedicle (پایک؛ ۱۶۲۰م.)، pedicure (مرتب و تمیز کردن ناخنهای پا؛ ۱۸۳۹م.)، pedigree (نسبنامه؛ اوایل قرن پانزدهم)، pedology (خاکشناسی؛ ۱۹۲۴م.)، pedometer (مسافتسنج، ابزار سنجش طول حرکت پیاده؛ ۱۷۲۳م.)، peduncle (ساقهی گل، نهنج؛ ۱۷۵۳م.)، pejoration (تباهی، انحطاط؛ ۱۶۵۰م.)، pejorative (منحط، معیوب؛ ۱۸۸۸م.)، pessimism (بدبینی؛ ۱۷۹۴م.)، peon (برده، رعیت، کارگر ساده؛ ۱۸۲۶م.)، pew (سکوی عبادتگاه؛ اواخر قرن چهاردهم)، petole (دُمبرگ، مفصل برگ با ساقه؛ ۱۷۵۳م.)، piedmont (نام منطقهای در آپالاچی؛ ۱۷۵۵م.)، piepowder (پیلهور، فروشندهی دورهگرد؛ اوایل قرن سیزدهم)، pilot (سکاندار کشتی؛ ۱۵۱۰م.، خلبان؛ ۱۹۰۷م.)، pinniped (پستانداری که پاهایش به باله تبدیل شده باشد؛ ۱۸۴۲م.)، pioneer (پیشرو، پیشاهنگ؛ ۱۵۲۰م.)، platypus (نوعی پستاندار تخمگذار؛ ۱۷۹۹م.)، podiatry (جراحی و درمان پا؛ ۱۹۱۴م.)، podium (سکوی برافراشته در اطراف میدانگاه؛ ۱۷۴۳م.)، polyp (تومور بینی؛ ۱۴۰۰م.)، pseudopod (پای کاذب؛ ۱۸۶۲م.)، quadruped (جانور چهارپا؛ ۱۶۴۰م.)، sesquipedalian ([برگرفته از اصطلاح تحقیرآمیز شعر هوراس] جانور یا آدم نیممتری، نیموجبی؛ ۱۶۱۰م.)، stapes (استخوان رکابی در گوش میانی، در اصل یعنی: پای ایستاده؛ ۱۶۶۰م.)، talipes (پای متورم و ناهنجار)، tetrapod (جانور چهارپا؛ ۱۸۲۶م.)، theropoda (ردهای از دایناسورهای گوشتخوار)، trapezium (ذوذنقه؛ ۱۵۶۰م.)، trapezoid (شکل هندسی ذوذنقه؛ ۱۷۰۶م.)، tripod (ظرف سهپایه؛ ۱۶۰۰م.)، trivet (بساط فلزی سه پایه؛ قرن دوازهم)، vamp ([تحریف کلمهی فرانسوی کهن] بخش بالایی کفش؛ ۱۶۵۰م.)، velocipede (دوچرخهای که چرخ عقبش خیلی بزرگ باشد؛ ۱۸۱۹م.).
برخی از این مجموعه کلمات به پارسی هم وارد شدهاند، مثل: «فوتبال»، «اختاپوس»، «پولیپ»، «فوت» (واحد طول)، «هگزاپود»، «پلاتیپوس»، «پدال»، «پدیکور»، «اودیپ»
در زبانهای آریایی بن یاد شده به ریشهی «*پا» تبدیل شده که بسیار زاینده بوده و مثل زبانهای اروپایی دامنهای بزرگ از کلمات را به دست داده است. در زبانهای کهن ایرانی این واژگان از بن «*پا» مشتق شدهاند: 𒁉𒂊𒁕𒀭 (پِدان: قدم زدن) و 𒉺𒋫 (پَتَه: پا) و «پَرْشینَه» (پاشنه) هیتی، Dap/ dap (پَد/ پَذ: پا) و AiDiap (پَیْذیا: عصب، پی) و aDAp/ adap (پَدَه/ پاذَه: گام، قدم) و anSAp (پاشْنَه: پاشنه) اوستایی، «نیپَدی» (ردپا) و «پَسْتی» (پیاده) و «پای» (پاییدن، حفظ کردن) و «پادَه» (پا) پارسی باستان، «پَد/ پَدَم» (پا) و पद (پَدَه: قدم، گام) و पादयति (پادیَتی: قدم زدن) و «پَداتی/ پَتّی» (پیاده) و «پَدیکَه» (خانهشاگرد، پادو) و «پادوکا/ پادَتْرَنَه» (کفش) و पार्ष्णि(پارْشْنی: پاشنه) سانسکریت، «پَدَه» (پا، قدم) پالی، «پَیْ» (ردپا) و «پَیْگ» (پیک) و «پاشْنَگ» (پاشنه) و «پادَک/ پاهَک» (پایه) و «پاتَن» (پاییدن، دوام آوردن) و «پَیادَگ/ پَداتَک» (پیاده) پهلوی، «پاذ» (پا) و «پدیگ» (عصب) پارتی، «پی» (عصب) و «پای» (پاییدن، پا) و «پیادَگ» (پیاده) و «پای» (منتظر ماندن) تورفانی، «پاتی» (پیاده) و «پا» (پا) و «پایَه» (پی) و «پارْرا» (پاشنه) سکایی، «پذی» (پی، عصب) و «فیک» (پارو) و «پاذیک» (کفش چرمی) و «پییک» (پیک) خوارزمی، «پذ/ پاذ» (ردپا) و «پذ» (پاشنه/ پَل) و «پذای» (پیاده) و «ذاروک پاذی» (کفش چوبی) و «پذیهْ» (پی، عصب) سغدی، «پَیْگا» (پیک) و «پاشْنَغ» (سنگ پا) و ܚܪܦܕܩܐ (هَرپَدْقا: بازار، محل عمومی) سریانی، հետ (هِت: ردّ پا، بعد، با) وհրապարակ (هْرَپاراک: مجمع، بازار، مرکب از: فرا + پای) و անհետ (آنْهِت: بینشان، بدون ردپا، بازنگشتنی) و այսուհետեւ (آیْسوهِتِوْ: حالا، اما) ارمنی کهن، ურაკპარაკი / ჰურაკპარაკი (اورَکپاراکی/ هورَکپاراکی: میدان شهر، بازار) گرجی کهن، ლაპარაკი (لاپاراکی: بازار، فضای عمومی) گرجی میانه، «پُرْسْنَیْ» (پاشنه) تخاری ب،
در پارسی این مشتقها را این ریشه داریم: «پا»، «پایافزار»، «دمپایی»، «پاجامه»، «پاپیچ»، «پاگیر»، «پایمردی»، «سراپا»، «بیسروپا»، «پاچه»، «کلهپاچه»، «پیشوا»، «پاشنه»، «پاشنهکش»، «پاشنهبلند»، «پاشنهدار»، «پایه»، «پَی» (عصب)، «پی بردن»، «پَی» (ردپا)، «پیگیری»، «ردپا»، «پایدار»، «پاینده»، «سرپا»، «چاروا/ چارپا»، «چارواداری» (عوامانه، مربوط به طبقات پایین)، «پایین»، «ابد» (اَ: نه= پَد: پا)، «پاکوب» (در راه برفی)، «پاهَنگ» (خلخال پا)، «پاپوش»، «پایتابه» (جوراب)، «پیک»، «پایان»، «پاییدن» (ایستادن)، «پادو»، «پاپِی شدن»، «سنگپا»
در پارسی قدیم هم این کلمات را از این بن داشتهایم: «پَل» (پاشنه)، «پَژار» (گام، قدم: پَد+چار)، «پَغنَه» (نردبان)، «پایَست» (مرگ، توقف)، «پایموز» (نوعی کبوتر با پای پردار)، «نَویم» (فوری، بلافاصله: نی+ پَدْمَه)، «خیه» (بیل چوبی)، «فَه/ فَهر» (پارو)، «پَلم» (خاک) و «پالیک» (کفش چرمی)، «پایِستَن» (مردن، ایستادن، انتظار کشیدن). همچنین معنای «پاییدن» در معنای «منتظر ماندن و مکث کردن» که اصطلاح «بپا» (مراقب باش) را ایجاد کرده و همان شکل قدیمیاش را در این بیت از «گرشاسپنامه» میبینیم:
«مرا ایزد از بهر جنگ آفرید چه پایم که جنگ آمد اکنون پدید»
حدس میزنم «بیل» هم از همین بن آمده باشد و با کلمات مشابهش در زبانهای ایران شرقی مربوط باشد. این هم جای توجه دارد که «پیگیری» از «پی» در معنای «ردپا» گرفته شده، اما «پی بردن» از دلالت «عصب» برخاسته است. همچنین بخش اول اصطلاح «پروپاچه» احتمالا «پَل» است به معنای پاشنه، و این کلمه در بیتی از معروفی هم دیده میشود که میگوید:
«همیشه کفش و پلش را کفیده بنم من به جای کفش و پلش دل کفیده بایستی»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی هم این مشتقها را داریم: «فیجَّگ» (بیل) آسی، «پیِهْ» (پارو) و «پییاو» (آدم، مرد) و «پانِه/ پانی/ پاژْنَه» (پاشنه) کردی، «پاژْنِه» (پاشنه) گورانی، «پی/ پْهی» (بیل) پراچی، «پُودَه» (پا) و «فیک» (پارو) یغنابی، «هیَه» (پارو) تالشی، «هووَه» (بیل، پارو) و «پاشْنِه» زازا، «پَل زدن» (رد دزد را گرفتن) افغانی، «پاپوش» (دمپایی) ترکی، «پاییک» (پیک) و «پارَوَنْد» (پابند، زنجیر و قید) ارمنی، «پییا/ پییُو» (شخص، آدم، در اصل: پیاده) بختیاری، «بَیاذَه/ بَیْذَق» (آدم، مرد، پیاده) و «بیدَق» (پیادهی شترنج) عربی، «پْلَه» (عصب، زه) و «دَرْبَلَیْ» (سهپایه) پشتون، «پَدَگ» (پایه) بلوچی، հետ (هِت: با، همراه) و հրապարակ (هُرَپاراک: بازار، میدان شهر) و հետք (هِتْگ: رد پا) و այսուհետեւ (آیْسوهِتِوْ: حالا، اما) ارمنی، ჰურაკპარაკი (هُرَپاراک: بازار، گردشگاه) گرجی،
در زبانهای هندی از این ریشه چنین کلماتی را میشناسیم: পদ (پُد: پا) بنگالی، பதவி / பாதம் (پَتَوی: پاتَم: پا) تامیلی، పదము (پَدَمو: پا) تلوگو،
بسیاری از این واژگان پارسی به زبانهای اروپایی وارد شدهاند. مشهورتر از همه «پایجامه/ پاجامه» است که به زبانهای فرنگی رفته (pyjama آلمانی و فرانسوی و pidžama روسی) و به صورت «پیژامه» دوباره به پارسی بازگشته است. «پاپوش» پارسی به معنای «دمپایی» هم در زبانهای دیگر وامگیری شده که نمونهاش «بابوش/ بابوج» عربی و babouche فرانسوی و baboosh انگلیسی و babbuccia ایتالیایی و babucha اسپانیایی و papuc رومانی و bubusza لهستانی و babuša روسی است.
تعمیم مفهومی «پا» به «خاک» که در یونانی آغاز شده و در زبانهای اروپایی گسترش یافته، در زبانهای ایرانی هم به شکلی دیگر دیده میشود. چنان که «پَلْم» در پارسی قدیم هم «خاک» معنی میداده و از آنجا به سمت مفهوم «نرمی و سستی» گسترش یافته است. «پَذْم» (نرم) و «وبذم» (محکم) خوارزمی، «فَیْلم» (نرم) آسی، «پُلَم» (نرم و صاف) یدغه از اینجا آمدهاند. همچنین «پَدْمَه» (نیلوفر) در سانسکریت هم در اصل «نرم و صاف» معنی میداده و از همین جا برخاسته است. آبایف میگوید ریشهای مستقل به شکل «*پِل» وجود داشته که اینها را به دست داده، و palh (پالِه: خاک) یونانی و pollen (آرد) لاتین و pollen (گردهی گیاه) انگلیسی و فرانسوی را از این ریشه میداند. اما اینها ممکن است از همان ریشهی «پا» و بسطش به معنای خاک گرفته شده باشند. کلمهی «پلم» در ادبیات پارسی هم کاربرد داشته است. مثلا در «زراتشتنامه» میخوانیم که: «کجا تور و کجا ایرج؟ کجا سلم؟ کاجل ریخت بر رخسارشان پَلم»
و بیدل دهلوی هم چنین بیتی دارد:
«مکن امتحان اقامتم که سر گذشته این پَلَم به فنا بود مگر ایمنی ز کشاکش غم زندگی»
همچنین نام خانوادگی «پلمه» به معنای خاکی از همین بن آمده است.