کلمهی «هیکل» در اصل تباری سومری دارد و 𒂍𒃲 (اِ-گال) بوده به معنای «معبد، پرستشگاه» و از دو بخشِ «اِ: جایگاه» و «گال: بزرگ» تشکیل یافته است. این واژه در زبان سامی غربی کهن وامگیری شده و در زبان اکدی به 𒂍𒃲 (اِکالّو) بدل شده است که همان معنای «معبد» را میرسانده و به مفهوم «بت، مجسمهی درون معبد» هم تعمیم یافته است. از همین تعمیم اخیر است که در پارسی معنای «بدن، پیکر» هم به «هیکل» منسوب شده و این شاید به خاطر جناس ناقص «هیکل» و «پیکر» هم بوده باشد. در پارسی این معنای اخیر غلبه یافته و مشتقهایی مثل «قویهیکل»، «هیکلتراش»، «هیکلی»، «خوشهیکل»، «بدهیکل»، و «هیکلسازی» را نتیجه داده است. به ویژه ترکیب «درشتهیکل» در دوران قاجار رواج داشته، چنان که قاآنی شیرازی میگوید:
«درشتهیکل و عفریت خوی و کژمژگوی ستبر ساعد و باریک ساق و زفت بدن»
معنای معبد هم در پارسی قدیم و عربی وجود داشته و به طور خاص برای اشاره به معبد سلیمان در اورشلیم کاربرد داشته که در اصل ساختهی کوروش در عصر هخامنشی بوده است و تبارنامهاش بر مبنای اسناد باستانشناختی به آن دوران باز میگردد. این واژه را در زبانهای ایرانی دیگر هم داریم: «هِکَل» و «هَیْکَلا» آرامی، «هِکَل» عبری، «هیکلا» سغدی، «هَیْکَل» ازبکی و تاجیکی، و «هِیْکِل» کردی و ترکی عثمانی و ترکی آذری و زازا و انگلیسی.
«هیکل» در معنای «پیکر، بدن» را در شعر پارسی فراوان میبینیم. ناصر خسرو آن را در معنی کهن «بت، مجسمهی ایزدان» به کار گرفته است:
«بنگرشان تا به چشم سرت ببینی جایگه حق گرفته هیکل باطل»
و خاقانی هم بیتی مشابه دارد:
«هشت حرفش هفت هیکلوار در بر ساختند بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند»
اما بیشترین دلالت آن همان بدن و پیکر بوده است. نظامی میگوید:
«در هیکل او کشید جامه از غایت کفش تا عمامه»
در شعر همو این کلمه را در معنای معبد کوروش/ سلیمان هم میبینیم، آنجا که دارد شرح میدهد چرا به اسکندر میگویند ذوالقرنین، و در اصل توصیفی از کوروش به دست میدهد:
«دو قرن از سر هیکل انگیخته بر او لاجورد و زر آمیخته»
جالب آن که نظامی کلمهی «هیکل» را در معنای جایگاههای اختران هم به کار میبرد و این کاربردی کهن است که در دوران هخامنشی و در متون آرامی و اکدی نمونهاش را داریم، چنان که اختران را (چون همتای با ایزدان شمرده میشدند) در جایگاههایی بر جداول نجومی مینشاندند و آن را هم «هیکل» میگفتند. جالب آن که نظامی دقیقا در پیوند با اخترشناسان عصر هخامنشی این کلمه را به کار میبرد. در خردنامهی خمسه در شرح داستان بلیناس که اخترشناسی از اواخر دوران هخامنشی بوده میگوید:
«گلین خانهای کاو سرای من است نه من، هیکلی دان که جای من است
به این هفت هیکل که دارد سپهر سرم هم فرو ناید از راه مهر»
جای دیگری در «لیلی و مجنون» میگوید
«در تختهی هیکل رقومی خواندم همه نسخهی نجومی»
مولانا نیز «هیکل» را زیاد به کار برده است و در دفتر پنجم مثنوی میگوید:
«نه بدان جا صورتی نه هیکلی زاده از وی صد الست و صد بلی»
تعبیر «هفت هیکل» هم که از رموز عرفانی بوده را شاه نعمتالله ولی بسیار به کار گرفته است:
«دل بود آیینهی گیتینمای هفت هیکل را اگر خوانی دل است»
و: «اسم اعظم که صورتش ماییم جمع معنی هفت هیکل ماست»
پیش از او سهروردی هم تعبیری مشابه را در ترکیب «هیاکل نور» به کار گرفته که به همین معنی دلالت میکند