ریشهی هندواروپایی «*sekw» به معنای «پیروی کردن» از بن «*sec» به معنای «بریدن» گرفته شده و در پیوند با استعارهی «راه بریدن» برای این بن اخیر به معنای «پیروی کردن» به کار گرفته شده و در زبانهای اروپایی کهن طیفی وسیع از واژگان را نتیجه داده است: ‘epesqai (هِپِسْثای: دنبال کردن) یونانی، socius (رفیق) و consequentem (نتیجه) و associationem (اتحاد، دار و دسته) و associare (پیوستن) و persecutionem (تعقیب کردن، به جست و جوی کسی رفتن) و secta (گروه مذهبی، محفل دینی) و obsequi (خدمت کردن، ارادت ورزیدن) و sequi (دنبال کردن) و secundus (دومی، بعدی) و secutor (شاگرد، مرید) لاتین، seggr (دوست) نُردیک کهن، sechim (پیروی میکنم) ایرلندی کهن، consequent (منتج، پیامد) و executer (اجرا کردن؛ قرن چهاردهم) و sequestrer (طرد کردن، تکفیر کردن) و persécuter (تفتیش، استنطاق؛ قرن چهاردهم) و persecucuon (آزار دادن، اذیت کردن؛ قرن دوازدهم) و prosequer (دنبالهرو بودن، پیروی کردن) و second/ secont (دومی، بعدی) و sete/secte (فرقه) و suir/ sivre (دنبال کردن، تداوم داشتن؛ قرن دوازدهم) و suite/ sieute (دنبال کردن، شکار رفتن، دور هم جمع شدن) فرانسوی کهن، secy (رفیق) انگلیسی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی هم این واژگان را از این ریشه سراغ داریم: seku/ sekti (دنبال کردن) لیتوانیایی، consequence (نتیجه؛ قرن سیزدهم) و poursuivre (تعقیب کردن، پیگیر بودن) و porsivre (دنبال کسی دویدن) و sequelle (صف پیروان) و sequence (پاسخ دادن جمعیت به برخی جملات در سرودهای دینی) و sociable (صمیمانه) و social (اجتماعی؛ قرن چهاردهم) و société (جماعت) فرانسوی، segue (پینوشت در قطعهی موسیقی، نغمهی دنبالهرو) ایتالیایی،
در انگلیسی چنین واژگانی از این بن برخاستهاند: social (اجتماعی؛ ۱۴۰۰م.) و associate (رفیق شدن، معاشرت کردن؛ میانهی قرن پانزدهم) و association (اتحاد، دست به یکی کردن؛ ۱۵۳۰ م.) و consequence (نتیجه، فرجام؛ اواخر قرن چهاردهم) و consequent (منطقی، قاطع؛ اوایل قرن پانزدهم) و dissociate (دوستی را به هم زدن، فتنه کردن؛ ۱۶۱۰ م.) و ensue (راهی را دنبال کردن، پیگیر بودن؛ ۱۴۰۰ م.) و execute (اجرا کردن؛ اواخر قرن چهاردهم) و extrinsic (برونزاد، غیرذاتی؛ ۱۵۴۰ م.) و intrinsic (درونزاد، ذاتی، اواخر قرن پانزدهم) و sequester (طرد کردن، حصر کردن؛ اواخر قرن چهاردهم) و obsequious (وفادارانه، نیکخواهانه، ارادتمندانه؛ اواخر قرن پانزدهم) و persecute (تفتیش عقاید، تکفیر؛ میانهي قرن پانزدهم) و persecution (سرکوب دینی، تفتیش مذهبی؛ میانهی قرن چهاردهم) و prosecute (پیروی کردن، دنبالهروی؛ اوایل قرن پانزدهم) و pursue (تعقیب کردن، پیجویی؛ اواخر قرن سیزدهم) و sect (فرقه؛ میانهی قرن چهاردهم) و sequacious (غیراصیل، دنبالهرو، ضعیفالنفس؛ ۱۶۳۰م.) و sequel (صف پیروان؛ اوایل قرن پانزدهم، داستان دنبالهدار؛ ۱۵۱۰.م) و sequence (سرود دینیای که در کلیسا بعد هالهلویا و قبل موعظهی انجیلی میخوانند؛ اواخر قرن چهاردهم) و sociable (دوستانه، صمیمانه؛ ۱۵۵۰ م.) و social (اجتماعی؛ ۱۴۰۰ م.) و society (جماعت؛ ۱۵۳۰م.) و subsequent (پیامد؛ میانهی قرن پانزدهم) و sue (دنبال کردن، ادامه دادن؛ ۱۲۰۰م.) و suit (دستهی دوستان، گروه پیروان، برازنده بودن؛ ۱۳۰۰م.) و suite (صف پیروان؛ ۱۶۷۰م.) و suitor (مرید، شاگرد؛ ۱۳۰۰م.) انگلیسی.
کلمهی انگلیسی soccer/ socker برای «فوتبال» هم از همینجا آمده و شکل کوتاه شده و عامیانهی football association است که در ۱۸۸۹ م. به صورت socca ابداع شده و تا ۱۸۹۵ م. به شکل کنونی در آمده است. کلمهی second هم در انگلیسی و فرانسوی علاوه بر معنای اصلی لاتینیاش (دومی، بعدی) را حمل میکند، اما در ضمن «ثانیه» هم معنا میدهد و این را از متون نجومی ایرانی که به زبان عربی نوشته میشده گرتهبرداری کرده است. شکل لاتین این کلمه در اصل secunda pars minuta بوده، یعنی «دومین جزء از بخشِ کوچک». این کلمه از قرن چهاردهم به انگلیسی و فرانسوی وارد شده است.
از این کلمههای اروپایی «سکانس» و «سوسیولوژی» به پارسی وارد شده است.
این بن در زبانهای آریایی به «*هَشییَه» تبدیل شده و دو کلمهی مهم را به دست داده است. یکی «هخامنش»، که یعنی «اندیشهی دوستانه»، و دیگری «شاگرد» است. بنونیست البته شاگرد را از ترکیب «*هَشا/ اَشا» و «کْرْتا» مشتق دانسته که یعنی «پرورندهی پارسایی و عمل کننده به راستی». اما به احتمال زیاد این تفسیر نادرست است و «شاگرد» از «هَشییا» و «کْرْتا» تشکیل شده که یعنی «دوستانه و پیروانه حرکت کردن» و بخش دوم آن رفتن و حرکت کردن را میرساند، نه انجام دادن را.
خویشاوندانِ این واژهها را در زبانهای کهن ایرانی عبارتند از: maSah (هَشَم: دستیار موبد) و Ixah/ ISah(هَشی/ هَخی: دوست، همکار) اوستایی، «سَکْهیِه» (دستیار کاهن) و «سَکْهایْ» (دوست، همکار) سانسکریت، «هَشاگیرْد» (شاگرد) پهلوی و پارتی و تورفانی، աշակերտ (اَشَکِرْت: شاگرد) ارمنی کهن، «شکر» (بردن، هدایت کردن) و «شیکر» (راهبری، هدایت) و «شقرینی» (راهنما، راهبر) سغدی،
در زبانهای زندهی ایرانی از اینجا چنین کلماتی برخاستهاند: «شاگرد» و «شگرد» و «هخامنشی» پارسی، աշակերտ (آشاکِرْت: شاگرد) ارمنی، შეგირდი (شِگیرْدی: شاگرد) گرجی، «شاقِرْد/ شاجِرْد» (شاگرد) عربی، «شاگیرْد» ترکی آذری، шәкерт (شاکِرْت: شاگرد) باشکیر، «شاگیرْد/ شاگیرْت» کردی و ترکی عثمانی.
در این میان واژهی «شگرد» به معنای ترفند و شیوه هم مشتقی از «شاگرد» است .احتمالا کلمات پارسی قدیم «شِکَردن» (چارهجویی، علاج کردن) و «شَکَردَه» (چالاک و ماهر) هم از اینجا آمده باشد و وامگیریهایی از زبان سغدی باشد. دو خویشاوند محتمل دیگر این واژگان عبارتند از «چِگِرْد» (راه و روش، شیوه) زرقانی و «چِکِرد» (نتیجهی کار، دستاورد) دوانی.
حدس میزنم نام شهر مشهور «چگل» در ترکستان هم از همینجا آمده باشد و به معنای «راه، مسیر» بوده باشد. چون این شهر از کانونهای جمعیتی سر راه ابریشم بوده و نام شهرهای بسیاری در تمدن ایرانی به معنای راه اشاره میکند که ری و حران نمونههای دیگرش هستند. چگل در نزدیکی خلخ و طراز قرار داشته و بتخانهی مشهوری داشته است. مردمش هم به زیبارویی و چالاکی در کمانگیری شهرت داشتهاند. اصطلاح «بت چگل» و «شمع چگل» برای اشاره به زیبارویان از اینجا آمده است. فردوسی توسی میگوید:
«بدو داد ترک چگل سی هزار سواران و شایستهی کارزار»
تلفظ اصلی آن هم «چَگِل» بوده است. چنان که از این بیت شاهنامه برمیآید:
«مهان را همه خواند شاه چگل ابا جنگ لهراسپشان داد دل»
در زبانهای هندی هم این کلمات به این شکل وامگیری شدهاند: শাগরেদ (ساگْرِد: شاگرد) بنگالی، शागिर्द (ساگیرْد: شاگرد) هندی،
در میان این کلمات «شاگرد» به ویژه زیاد در ادب پارسی به کار گرفته شده است و «شگرد» و «هخامنشی» در شعرهای کلاسیک رایج نبودهاند.
فردوسی توسی: «ابا هریکی مرد، شاگرد سی ز رومی و بغدادی و پارسی»
خیام نیشابوری: «یک روز ز بند عالم آزاد نیام یک دم زدن از وجود خود شاد نیام
شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیام»