ریشهی هندواروپایی «*sem» به معنای «هم، همان» در زبانهای اروپایی کهن این کلمات را به دست داده است: ‘omo (هُومُو-: پیشوند شباهت) و anomalos (آنُومالُوس: ناجور) و ‘omos (هُومُوس: شبیه، جور) و ‘umaruas (هومادْرواس: پری جنگلی، هُومُو-+ دْریاس: پری) و ‘ufhn (هوفِن: خط فاصله، ربط) و ‘omilos (هُومیلُوس: جماعت) و ‘aploos (هاپْلُوئُوس: تک) و anomalia (آنُومالیا: نابرابری) یونانی، anomalus (ناجور، نابهنجار) و assimulare (شبیه شدن) و simplex (بسیط) و homonymum (همنام) semper (همیشه) و simplus (ساده) لاتین، samr/ same (همان، شبیه) و soema (محترم شمردن، تطابق یافتن) و soemletr (زیبا، چشمنواز) و soemligr (محترم، جور) و sumr (چند) و -samr (پسوند شباهت) نُردیک کهن، samana (هم) و sama (شبیه، همان) و samana (باهم) و sums (چند) گُتی، zisomane (باهم) و sama/ samant (همان) و -sam (پسوند شباهت) آلمانی کهن، zamelen (گرد آوردن، جمع کردن) هلندی، sum (چند) ساکسونی کهن، Assembler (به هم پیوستن، با هم جور شدن؛ قرن یازدهم م.) و homilie (مراسم مذهبی) و resembler (شبیه بودن) و sempiternal (همیشگی، جاویدان، قرن سیزدهم) و simple (ساده؛ قرن دوازدهم) و simulacre (شباهت) و sengel (تک) فرانسوی کهن، Swa same (همسان با) و som (توافق) و seman (آشتی کردن) و sum (چند) و -sum (پسوند شباهت) انگلیسی کهن، semen (رفع کدورت، آشتی) انگلیسی میانه،
در زبانهای اروپایی نو از این بن چنین واژگانی برآمدهاند: zusammen (باهم) و sum (چند) آلمانی، samin (همان) لیتوانیایی، samizdat (انتشارات زیرزمینی، در اصل یعنی خود-چاپ کردن؛ ۱۹۶۷م.) و samovar (سماور، در اصل یعنی خود-جوشیدن) روسی، ensemblée (یکپارچه، سرهم) و homélie (مراسم مذهبی) و similair (شبیه) و simplicité (سادگی) و singulier (تنها) فرانسوی،
در زبان انگلیسی از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: Anomalous (نابهنجار؛ ۱۶۴۰م.)، anomaly (ناهنجاری؛ ۱۵۷۰م.)، assemble (سرهم کردن؛ اوایل قرن چهاردهم)، assimilate (جذب کردن غذا؛ اوایل قرن پانزدهم، شبیه شدن؛ ۱۶۲۰م.)، facsimile (رونوشت دقیق؛ ۱۶۹۰م.)، fulsome (فراوان؛ میانهی قرن سیزدهم)، hamadryad (نام علمی نوعی پروانه و مار و میمون؛ قرن نوزدهم)، haploid (دارای یک سری کروموزوم؛ ۱۹۰۵م.)، hendiadys (استفاده از دو اسم پشت سر هم در جمله که یکیشان نقش صفتی پیدا کند، برآمده از یونانی ‘hn dia duoin- هِن دیا دوئُون: یکی به جای دوتا؛ ۱۵۸۰م.)، henotheism (همه-یکخداانگاری؛ ۱۸۶۰م.)، heterodox (بدعت دینی؛ ۱۶۳۰م.)، heterosexual (غیرهمجنسگرا؛ ۱۸۹۲م.)، homosexual (همجنسگرا؛ ۱۸۹۲م.)، hetero- (پیشوند تفاوت، برساخته شده از هُومو: هم + تِرو: دیگر)، homeopathy (پزشکی جایگزین؛ ۱۸۲۵م.)، homily (مراسم مذهبی، اواخر قرن چهاردهم)، homeostasis (تعادل؛ ۱۹۲۶م.)، resemble (شباهت داشتن؛ میانهی قرن چهاردهم)، same (همان)، seem (به نظر رسیدن، اواخر قرن دوازدهم)، simplicity (سادگی؛ اواخر قرن چهاردهم)، simple (ساده؛ ۱۲۰۰م.)، simulacrum (شباهت، همانندی؛ ۱۵۹۰م.)، verisimilitude (واقعنما، محتمل؛ ۱۶۰۰م.)، simulate (تقلید کردن؛ ۱۶۲۰م.)، simulation (تقلید؛ میانهی قرن چهاردهم)، single (تک؛ اوایل قرن چهاردهم)، simplex (بسیط، یکپارچه؛ ۱۵۹۰م.)، singular (یگانه، تنها؛ میانهی قرن چهاردهم)، some (برخی، چند)، -some (پسوند شباهت؛ )، similar (شبیه؛ ۱۶۱۰م.)، homogeneous (همگن؛ ۱۶۴۰م.)، homoiousian (همسرشت؛ ۱۶۸۰م.)، homologous (همتا؛ ۱۶۵۰م.)، homonym (همنام؛ ۱۸۰۷م.)، homophone (جناس آوایی؛ ۱۸۴۳م.)، hyphen (خط فاصله؛ ۱۶۲۰م.)، sempiternal (جاودانه، تغییر ناپذیر؛ اوایل قرن پانزدهم)، sanskrit (زبان سانسکریت، ۱۶۱۰م.)، simultaneous (همزمان؛ ۱۶۵۰م.)
در میان این واژگان، «هاپلوئید»، «هُموژن»، «هُمولوگ»، «هوموستازی»، «هوموسکسوئل»، و به تازگی «هتروسکس»، «هومیوپاتی» و «سینگل» در پارسی وامگیری شده است. «سماور» (به معنی خود-جوش) هم که از روسی به پارسی راه یافته، در همین جرگه جای میگیرد. هرچند برخی آن را از «سَنابار» تاتاری مشتق دانستهاند که یعنی «قوری چای»، و نادرست مینماید.
این ریشه در زبانهای آریایی به صورت «*هَم» دیده میشود. از این ریشه در زبانهای کهن ایرانی دیگر چنین کلماتی را میبینیم: mah(هَم: هم) و ahgnas (سَنْگْهَه: جماعت مومنان زرتشتی، در اصل یعنی همه با هم) و amah (هامَه: همه) و aqara (اَرَثَه: تکلیف، موضوع) اوستایی، «هَم» (هم) و «هَمّه» (همسان) و «همَپیتَر» (برادر، همپدر) پارسی باستان، «اَمُو» (هم) بلخی، «سَم/ سَمَه» (هم) و «سَمَه» (همه) و «سَمَهَه» (یک جوری) و «سَمْسارَه» (چرخهی تناسخ، در اصل یعنی: خود-جاری شدن) و «سَنگْهَه» (جماعت مومنان بودایی) و (کنار هم چیده شده، متشکل، منسجم) و «اَرْتْهَه» (همهدف) و «اَرْتْهین» (کوشا) و «سَماَرْتْهَه» (شریک) سانسکریت، «هَم» و «هَمْبَر» و «هامُون» و «هَمال» و «هَمَکَ» (همه) و «هَمْناف» (خویشاوند) پهلوی، «هامناف» (خویشاوند) و «هامدِس» (همسان) و«هَماگِن» (هامون، هموار) و «هامشَهْر» (همهی دنیا، سراسری) و «هامکیشْوَر» (آسمانها و زمین) تورفانی، «هامچیهْرَگ» (همسرشت) و «هاوسار» (نظیر) و «اَنْجار» (هنجار) پارتی، «ام/ ان» (هم) و «آمارذ» (همال، شریک) سغدی، «هَم» (هم) و «هَمَه» (همان) و «آمَه» (همین) سکایی،
در پارسی کلمات مهمی از این بن زاده شدهاند: «هم»، «همان»، «باهم»، «همین»، «همانا»، «همسان»، «همگون»، «هموار»، «همشهری»، «همه»، «همراه»، «همدست»، «هنجار»، «هماهنگ»، «همهمه»، «همکار»، «همتا»، «هماورد»، «همواره»، «همیشه»، «درهم و برهم»، «همسایه»، «همراز»، «همگانی»، «همدل» و «همسر». واژگانی مثل «هامون» (در اصل یعنی هموار و مسطح) و «هَمال» (شریک و قرین) و «هَمْوَرْد» (تیر سقف) و «همبر» (حریف) هم که به پارسی قدیمتر تعلق دارند از این ریشه آمدهاند.
این بن در زمانهی ما بسیار زایا بوده و در دهههای گذشته «اینهمانی»، «باهَماد»، «هموند»، «درهم» (دربارهی میوه)، «همخانه»، «هموطن»، «همجواری» و «هممیهن» را پدید آورده است. ترکیبهای فراوان دیگری نیز با این واژه داشتهایم که برخیشان امروز کمتر کاربرد دارند.
برخی از این واژهها زیر تاثیر همتاهای فرنگیشان تغییر معنایی دادهاند. مثلا «همگن» که در اصل به معنی همپایه و همرتبه بوده، در برخورد با «هموژن» فرانسوی در معنی یکنواخت و همریخت به کار گرفته شده است. معنای قدیمی آن را در این بیت فردوسی میتوان دید:
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «یْمَیْ/ اَیْمَیْ» (هم) آسی، «هوم/ هَم» (هم) پشتون، «اَپ/ هَم» (هم) پراچی، «هَن/ هَم» (هم) و «هَمْبورِل» (بوسیدن) و «هَنْدَرْتِل» (آرام گرفتن) و «هَنْچار» (هنجار) و «هَماک» (همه) و «هَمْگونَک» (همگون) و «هَمْبون» (همذات) و «هَمَشْخَرْهیک» (همشهری) ارمنی، «هِمو» (همه) کردی، «هَمَنْد» (هامون) طبری.
این واژگان در شعر و ادب پارسی بیشماربار به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «چرا پیش تو کاوهی خامگوی کند چون همالان همی سرخ روی؟»
و: «ز پیوند مهراب و از مهر زال از آن ناهمالان گشته همال»
و: «سواران ما هم دلاورترند یکی با صد از چینیان همبرند»
و: «که ما همگنان این نبینیم رای که هر باد را تو بجنبی ز جای»
ناصرخسرو قبادیانی: «شیر بیابان را با مرد جنگ همسری و همبری و شرکت است»
سعدی شیرازی: «خوش بود عیش با شکردهنی ارغوانروی و یاسمنبدنی
روز و شب همسرای و همدکّان در دکان مرد و در سرای، زنی»
مولانای بلخی: «در عشق گشتم فاشتر و همگنان قلاشتر وز دلبران خوشباشتر، مستان سلامت میکنند».
فکری اصفهانی: «تو همزانوی غیر و من ز غیرت به خون دیده تا زانو نشسته»