ریشهی پیشاهندواروپایی «*uen/ *unsk» در معنای «خماندن، پیچاندن» در زبانهای اروپایی زایا نبوده و در زبانهای آریایی ریشهی «*واس» را با همین معنا به دست داده است. این ریشه در پارسی دری قدیم چنین کلماتی را پدید آورده است: «تلواسه» (اضطراب؛ تل: منگ و حیران+ واسیدن: پیچ خوردن)، «تاسه واسه» (پیچ و خم)، «هاژ» (متحیر)، «هاژیدن» (خیره نگریستن)، «واج» (حیرت)، «هاج و واج» (خیره و متحیر)، «واسه» (دلهره، نگرانی). حدسم آن است که عبارت عامیانهی «واسه چی؟» به جای «برای چی؟» از همین واژهی آخری برخاسته باشد.
در زبانهای ایرانی دیگر مشتقهایی کمشمار از این ریشه رواج داشتهاند: «واس» (پیچاندن، تافتن) سکایی، «تَسَیْ وَسَیْ» (پیچ و تاب، پیچ خوردگی) آسی، «تَلْواسَگ» (اضطراب) بلوچی، «هاژ و واژ» (هاج و واج) کردی، «هَج وَج» (هاج و واج) خراسانی، «هَژْوَژ» (حیرت) گورانی
واژگان برخاسته از این ریشه به ندرت در شعر پارسی به کار گرفته شدهاند. این نمونههای ولی شیوهی دلالتشان را نشان میدهند:
نظامی گنجوی: «آن یکی را گرفته تلواسه که خورد بیشتر ز همکاسه»
بابا طاهر عریان: «بی تو تلواسه دیرَم (دارم) ای نکویار زهر در کاسه دیرَم (دارم) ای نکویار
میام خون گریه ساقی ناله مطرب مصاحب این سه دیرَم (دارم) ای نکویار»
فیض کاشانی: «گهی کم گه زیاد از عشق شد مَه ز عشق افروخت خورشید و هاج»