ریشهي پیشاهندواروپایی «*neu/ *newh» به معنای «فریاد، زوزه، بانگ» در زبانهای اروپایی چندان شاخهزایی نکرده و این واژگان را پدید آورده است: nuall (فریاد شادمانی، بانگ) ایرلندی کهن،
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*نَوْ» تبدیل شده و همان معنای «غریدن، بانگ زدن» را حفظ کرده است و جاهایی در ترکیب با ریشهی آریایی «*وَک» (گفتن) معنای «سرود خواندن» به خود گرفته است. در زبانهای کهن ایرانی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: नवते (نَوَتی: غریدن) و नव्य (نَوْیَه: ستودنی) و «ناوَه» (سرود، هلهله) سانسکریت، «نووْ» (صدا، بانگ) سغدی و خوارزمی، «نووَیْن» (بانگ زدن) و «نووَیْندَه» (زوزه کشیدند) سکایی، «نو» (غریدن) تخاری،
در زبان پارسی از اینجا چنین واژگانی زاده شدهاند: «نویدن/ زِنودن» (بانگ زدن، غریدن)، «نویه/ نیوه» (فریاد و فغان)، «نوا» (ناله)، «نَوَند» (اسب، اسب شیههکش)، «نوِستَن» (نالیدن)، «نوف» (غوغا، همهمه، انعکاس صدا در حمام یا کوه)، «نوفه» ([در پارسی قدیم] شور، غوغا، [در پارسی نو] حشو، صدای اضافی، مترادف noise)،
حدسم آن است که ریشهی سریانی «*نقش» (ܢ-ܩ-ܫ) به معنای «تلنگر زدن، درد گرفتن، صدا در آوردن» هم از همینجا آمده باشد و صورتی سامی شده از همین بن باشد. اگر چنین باشد «ناقوس» و «ناووس» هم از همینجا آمدهاند که اولی زنگ بزرگ کلیساهاست و دومی زنگ مشابه آتشکدهها که قدیمیتر هم هست و کلیساها قاعدتا از آن سرمشق گرفتهاند. در سایر زبانهای ایرانی هم این کلمات از این خاستگاه برخاستهاند: «نَکیسا» (اسم مرد، در اصل یعنی خنیاگر) پهلوی، ܢܩܘܫܐ (ناقوشا: ناقوس) سریانی، «ناقوس» عربی. नाक़ूस (ناقوس) هندی هم از پارسی وامگیری شده است.
این ریشه در سایر زبانهای زندهی ایرانی چنین واژگانی را زاده است: «نُوْیَه» (صدا، بانگ) و «نویُک» (زوزه) یغنابی، «نِوْ» (گریاندن) سریکلی، «ناو» (گریستن) و «ریناو» (گریاندن) شغنی، «نِوْ» (گریستن) وخی، «اَنووْ» (ماغ کشیدن گاو) یدغه، «نیوین» (زوزه کشیدن) آسی،
این ریشه را در شعر و ادب پارسی به ندرت به کار گرفتهاند:
رودکی سمرقندی: «وز چکاوک نوف بینی رستخیز دشت برگیرد بدان آوای تیز»
و: «روز جستن تازیانی چون نوند روز دن چون شستساله سودمند»
فردوسی توسی: «بیاورد ضحاک را چون نوند به کوه دماوند کردش به بند»
عنصری بلخی: «از تک اسب و بانگ نعرهی مرد کوه بر نوف شد هوا پر گرد»
اسدی توسی: «قلا دید در لشکر افتاده نوف از آن زخم و آن حملهی صفشکوف»
ورقه و گلشاه: «ز بس مِطرَد و رایت خوبرنگ ز بس نوفهی شیرمردان به جنگ»