دربارهی ریشهی «موم» ابهام فراوانی وجود دارد. برخی از نویسندگان آن را از ریشهی «*مِو» به معنای «مایع چرکین» مشتق دانستهاند و این را از بن سامی «*مو» به معنای آب/ ماء مشتق دانستهاند. ریشهی هندواروپایی «*meu» را هم در همین معنا برایش پیشنهاد کردهاند. اما از سویی این واژه در زبانهای سامی وجود ندارد و در عربی از پارسی وامگیری شده است. در ضمن معنای اصلی آن هم احتمالا با «موم/ شمع/ قیر» برابر باشد، و نه «مایع چرکین» که تحت تاثیر نام مایع کانی «مومیا»ست و به خاطر سفرنامههای فرنگیان شهرت یافته است. از آن سو چنین ریشهای در زبانهایی آریایی یا اروپایی دیده نمیشود و مشتقی جز همین واژه از آن نمیشناسیم. در این بین روشن است که این واژه در زبانهای ایرانی رواج داشته و از آنجا به سایر نقاط انتقال یافته است. از این رو حدسم آن است که از یکی از زبانهای کهن ایران زمین و احتمالا از زبانهای قفقازیای مثل ایلامی یا اورارتی یا هوری یا گوتی گرفته شده و از آنجا به زبانهای آریایی راه یافته باشد. در زبانهای کهن ایرانی این شکلها از «موم» را میبینیم: «مُوم» پهلوی، ܡܘܡܝܐ (مووْمیا: مومیا) سریانی، «موسْت» (گیاه سُعد) سغدی، «مُوم» (شمع) کردی، մոմ (مُم: موم) ارمنی کهن، մումիայ (مومیایْ: مومیا) ارمنی میانه،
این بن در پارسی به این واژهها منتهی شده است: «موم»، «مومیا» (مایعی ترشح شده از سنگ)، «مومیایی»، «مومک»، «موم عسل»، «موماندود» و شاید «مُست» ([به تازی] سُعد، ریشهی گیاهی خوشبو).
در زبانهای ایرانی نو هم این واژگان خویشاوند «موم» را داریم: մոմակերտ (مُوماکِرت: مومیایی) و մոմեղէն (مُمِغین: موماندود) و մոմ (موم) ارمنی، «موم» و «مومیاء» عربی، «موم» و «مومیا» ترکی و اردو و تاتاری و ترکمنی و ازبکی، «مُم» (موم) قرقیزی، мумиё (مومییو: مومیا) تاجیکی، «مۇمىيا» (مومیا) اویغوری. मोम (مُم: موم) و «مومیایی» هندی هم از پارسی گرفته شده است.
این واژه از پارسی به زبانهای اروپایی هم راه یافته و همیشه «موم، مومیایی» معنی میداده است: mumia لاتین، momie فرانسوی میانه، мумиё (مومیو) روسی، momia اسپانیایی، mumie فرانسوی و آلمانی، mummia ایتالیایی، mum صربی-کروآتی، mom رومانیایی، mummy (قیر؛ قرن چهاردهم، مومیایی؛ ۱۶۱۰م.) و mummification (۱۷۹۳م.) و mummify (۱۶۲۰م.) انگلیسی. در چینی هم این واژه از پارسی وامگیری شده و به صورت 木蜜亞 (مو-می-یا) وجود دارد.
«موم» و مشتقهایش در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «هرآنگه که خشم آورد بخت شوم کند سنگ خارا به کردار موم»
نظامی گنجوی: «به کس ندهد یکی جو مومیایی فلک تا نشکند پشت دوتایی»
و: «گدازنده چون موم در آفتاب به مومی چنین بسته بر دیده خواب»
حافظ شیرازی: «دل خستهی من گرش همتی هست نخواهد ز سنگیندلان مومیایی»
و: «سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا»
مولانای بلخی: «ما چو زنبوریم و قالبها ز موم خانه خانه کرده قالب را چو موم»
و: «چونک به لطفش نگری سنگ حجر چون موم شود چونک به قهرش نگری موم تو خود خاره شود»