ریشهی «*مَیْث» در زبانهای ایرانی باستانی به معنای «اقامت کردن» بوده و در برخی از کتابهای ریشهشناسی آن را از بن فرضی هندواروپایی «*meit(h)» مشتق دانستهاند. اما این بن در زبانهای اروپایی زایا نبوده و تنها در زبانهای ایرانی کلمه پدید آورده است. در زبانهای ایرانی کهن از این ریشه این کلمات را داشتهایم: tEam (مَئیت: اقامت کردن) و anaqEam (مَئِثَنَه: اقامتگاه) و aynaqEam (مَئِثَنْیَه: خانه، منزل) اوستایی، «مِهْمان» و «مِهَن» (میهن) پهلوی و پارتی، «پَرْمیها» (روستا) سکایی، «-میت/ -میث/ -مِثَن» (پسوند اسم مکان) سغدی،
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی مشتق شدهاند: «میهن»، «مهمان»، «مهمانی»، «مهماندار»، «مهمانخانه»، «مهماننواز»، «میهنپرست»، «هممیهن»،
در سایر زبانهای ایرانی نو هم این کلمات را از این بن سراغ داریم: «مِتَگ» (منزل) بلوچی، «میهْوَن/ مِوان» (مهمان) کردی، «مِمین/ مِیْمُو» (مهمان) بختیاری، «مینَس» (مهمان) و «مینَسَیْ» (مهمانی) آسی، «مِلْمَه» (مهمان) پشتون، «مهمان» و «مهماندار» ترکی، «میهْمَن» (مهمان) ترکمنی.
این کلمات در برخی از زبانهای دیگر هم وامگیری شدهاند. مثل মেহমান (مِهْمَن: مهمان) بنگالی و mitu (اقامتگاه) لتونی.
این بن در چندین اسم مکان هم به یادگار مانده است: «ترمذ» (در اصل: *تَرَ- مَیْثَه، یعنی: آنسوی [جیحون، به سوی] اقامتگاه) که شهری بوده مهم در ماوراءالنهر، «خُرمِیْثَن» (در اصل: *خُوَر-مَثَنَه، یعنی اقامتگاه خورشید) که روستایی بوده در نزدیکی بخارا،
حدس میزنم که اسم «میثم» که عربی شمرده میشود، از همینجا آمده باشد. آوردهاند که در عربی «میثم» یعنی «رد نشستن یا ایستادن شتر بر خاک»، که در این حالت مشتقی دوردست از همان مفهوم «استقرار» را نشان میدهد. با این حال چنین کلمهای با این معنا بسیار به ندرت به کار گرفته شده و در زبانهای سامی هم ریشهای که آن را توجیه کند را نداریم. از سوی دیگر نخستین اشاره به «میثم» در تاریخ اسلام به «میثم تمّار» مربوط میشود که مردی ایرانیتبار از منطقهی نهروان یا فارس بوده و از موالی بنی اسد محسوب میشده است. بنابراین این نام به احتمال زیاد پهلوی (یا شاید سغدی) بوده و از ریشهی «*میث» گرفته شده و شاید که شکلی کوتاه شده از «مَیثَمان» (اهل محل، صاحبخانه) سغدی بوده باشد. اسم میثم همچنان در میان ایرانیان بیش از اعراب رواج دارد و در زبانهای سامی دیگر خویشاوندی برایش نمیتوان یافت.
مشتقهای این بن در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند. فردوسی در بخش مشهوری از شاهنامه وقتی داستان ورود فریدون به کاخ ضحاک و خبر بردن این داستان برای شاه ماردوش را روایت میکند، با معنی «مهمان» در معنای «مستقر شده، ماندنی» بازی کرده است، آنجا که ضحاک ابلهانه اصرار میورزد که شاید فریدون مهمانی باشد که تازه از راه رسیده:
« بدو گفت ضحاک شاید بُدن که مهمان بُود، شاد باید بُدن!
چنین داد پاسخ ورا پیشکار که مهمان ابا گرزهی گاوسار؟
به مردی نشیند به آرام تو زتاج و کمر بسترد نام تو
به آیین خویش آورد ناسپاس چنین گر تو مهمان شناسی شناس
بدو گفت ضحاک چندین منال که مهمان گستاخ بهتر به فال
چنین داد پاسخ بدو کندرو که آری شنیدم تو پاسخ شنو
گرین نامور هست مهمان تو چه کارستش اندر شبستان تو؟»
شاعران دیگر نیز کلمات برآمده از این بن را بسیار به کار گرفتهاند:
اوحدالدین کرمانی: «با رفیقانت ار به مهمانی ببرد دوستی به پنهانی...»
مولانای بلخی: « خوان کرم گستردهای مهمان خویشم بردهای
گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم
نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم»
اوحدی مراغهای: « قراری چون ندارد جانم اینجا دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
سر عاشق کلهداری نداند بنه کفشی، که من مهمانم اینجا»