دربارهی خاستگاه «ملخ» چند نظر وجود دارد. زمرنی به ریشهی آریایی «*مَدَخ/ *مَدَکَه» قایل است به معنای «جویدن». اما برخی هم آن را ترکیبی دانستهاند و به صورت «*هَم- اَد-کَه» بازسازیاش کردهاند که در آن بن پیشاهندواروپایی «*اَد» به معنای خوردن مرکزیت دارد. در این بین چنین مینماید که در زبانهای کهن ایران شرقی ریشهی مشابهی در معنای خاص «ملخ» وجود داشته باشد و حدسم آن است که این بن مشتق از فعل نباشد و از ابتدا اسمی برای این حشره بوده باشد.
صورتهای گوناگون این واژه در زبانهای کهن ایرانی چنیناند و معنایی یکسان دارند: acaDam (مَذَخَه) و karam (مَلَک) اوستایی، मटची «مَتَچی» سانسکریت، malaco (مَلَخُو) بلخی، «مَثْخ» خوارزمی، մարախ (مَرَخ) ارمنی کهن، «مَلَک» پازند،
در زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی برخاستهاند: «ملخ» و «ملخک» و «ملخی» و «» پارسی، «مَلَخ» پشتو و یدغه، «مَلِخ» و «مَتَهْ» بهدینی، «مَدَک/ مَدَگ» بلوچی، мӕтых (مَیْتیخ) آسی، «مَلَخ» ترکی. ಮಿಡಿತೆ / ಮಿಡಿಚೆ (میدیتِه/ میدیچِه: ملخ) کانادا هم از همینجا آمده است.
در پارسی علاوه بر «ملخ» و «ملخک»، به بندپای آبزی خوراکی هم «میگ» و «میگو» و «میتک» میگویند که شکلی دیگر از همین واژه است. این واژه هم در زبانهای دیگر وامگیر شده و همهی اینها با «میگو» مترادفاند: «مَرَخ» ارمنی، «مِلاقَّه» آشتیانی، «مَلَک» نایینی، «مَیْگی/ مِگی» بستکی، «مَیْگ» دوانی، «مَلُو» کردی، «مِیْگِه» لارستانی، «مِخ» اورموری،
«ملخ» و مشتقهایش در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند، گذشته از «ملخ بوستان خورد و مردم ملخ» و «یک بار جستی ملخک» و تعبیرهایی مثل «مور و ملخ»، تصویرهایی زیبا هم با این کلمه برساخته شده است:
فردوسی توسی: «بیابان سراسر چو مور و ملخ بجوشید گفتی همه ریگ و شخ»
مولانای بلخی: «تن تو همچو خاک آمد دم تو تخم پاک آمد
هوسها چون ملخها شد نفسها چون حبوب آمد»
و: «میدان فراخ است ای پسر، تو گوشهای ما گوشهای
همچون ملخ در کشت شه، تو خوشهای ما خوشهای»
نظامی گنجوی: «سپاهی چو مور و ملخ تاختند نبردی جهان در جهان ساختند»
سعدی شیرازی: «گران است پای ملخ پیش مور برد هرکسی بار در خورد زور»
و «چو گنجشک روز ملخ در نبرد به کشتن چو گنجشک پیشاش چه مرد»