بن سامی کهن «*شکن» احتمالا «خاکسار بودن، کرنش کردن» معنی میداده و از اینجا چنین واژگانی در زبانهای باستانی ایرانی زاده شده است: 𒈦𒆕𒂗 (موشْکِنوم: فقیر، مسکین، طبقهی کشاورزان فروپایه) و «شوکِنوم» (تعظیم کردن، رو به خاک مالیدن) اکدی، מִסְכֵּן (میسْکِن: مسکین، بدبخت) عبری، מִסְכֵּינָא (مِسْکِنا: مسکین) آرامی، ܡܶܣܟܸܐܢܳܐ / ܡܶܣܟܸܢܳܐ / ܡܶܣܟܸܝܢܳܐ/ ܡܣܟܢ (مِشْکانا/ مِشْکِنا/ مِشْکینا/ مِشْکِن: مسکین، ورشکسته) و ܡܣܟܝܢܐܝܬ (مِسْکِنائیت: فقر، بدبختی) و ܡܣܟܝܢܘܬܐ (مِسْکِنوتا: مسکنت، گدایی) سریانی،
در زبانهای زندهی ایرانی از این تبارنامه واژههای «مِسکین» و «مسکنت» در پارسی و عربی باقی مانده و صورتهای دیگرش در زبانهای دیگر ایرانی: «میسْکین» ترکی و ازبکی، و মিসকিন (میسُکین) بنگالی هم از همینجا وامگیری شده است.
«مسکین» در زبانهای دیگر نیز وامگیری شده است: ሚስኪን (میسْکین) حبشی حراری، መስኪን (ماسْکین) تیگرینیا، ምስኪን (مَسْکین) حبشی امهری و گئز،
این واژهها در شعر و ادب پارسی زیاد به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «بپیچید ز آموزگاران سرت تو رفتی و مسکین دل مادرت»
مولانای بلخی: « چونک شه بنمود رخ را اسب شد همراه پیل
عقل مسکین گشت مات و جان میان برد و مات»
حافظ شیرازی: «چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشای تو بست»
و: «گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد»