ماسوره


آخرین به روزرسانی:
ماسوره

ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*mezg» به معنای «بافتن و گره زدن» همان است که «*mosghos» در معنی «مغز» نیز از آن مشتق شده است. «*mezg» چندان زایا نبوده و در زبان‌های اروپایی این کلمات را پدید آورده است: mǫskvi (حلقه، تله، گره) نُردیک کهن، max (گره، حلقه) انگلیسی کهن، masca (گره) آلمانی کهن، Masche (حلقه، دام، تله) آلمانی، megzti (گره زدن) و mazgas (گره) لیتوانیایی، mazgs (گره) لتونیایی، 

          این ریشه در زبان‌های کهن ایرانی به «*مَش» تبدیل شده و معنای اصلی خود (بافتن) را حفظ کرده است. از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «ماشوریک» (ماسوره) خوارزمی، agwSm (مَشُوگا: لباس راهبان) سریانی، մասուրայ (ماسورایْ: ماسوره) ارمنی میانه،

در زبان‌های ایرانی نو از این بن چنین کلماتی زاده شده‌اند: «ماسوره/ ماشوره » (ابزار بافندگی با نی و ریسمان) و «ماشو» (لباس پشمی فقرا) پارسی قدیم،‌ «مَشَو» (پارچه‌ی ضخیم) فارسی افغانی، «ماشی» (عبای مردانه) بستکی، «ماسولَه» (ماسوره) آشتیانی، «مَسیرِه» (رشته‌ی آب، نی) کردی، «مَشِرَه» (ماسوره) سنگسری، «مأسورَه» (ماسوره) عربی. 

در پارسی جدید وسایل شیرینی‌پزی که برای انداختن طرح گره بر خامه و شیرینی کاربرد دارد را نیز «ماسوره» می‌نامند.

          برخی از پژوهشگران ریشه‌ی ماسوره را «أسر» عربی به معنای «بستن، بافتن» دانسته‌اند. اما این به نظرم نادرست است. نخستین دلیلش آن که رواج این واژه در خوارزمی و سریانی کهن‌تر از عربی است و چنین می‌نماید که به لحاظ جغرافیایی به ایران شرقی مربوط باشد. دیگر آن که مشتق‌های این ریشه در تازی بسیار اندک و پراکنده است و در زبان‌های سامی دیگر هم رواج چندانی ندارد. بنابراین حدسم آن است که ریشه‌ی «ءسر» در عربی از روی «ماسوره» ساخته شده و مشتق‌هایی دیگر به دست داده باشد. مشهورترین این مشتق‌ها «اسیر» و «اسارت» است که در پارسی رواجی بیش از عربی دارد. دیگری «أسره/ أسری» (خویشاوند، قوم و خویش) است که در پارسی تنها به صورت اسم دختر رواج دارد اما در عربی کاربردش فراوان است. אָסַר (آسر: بستن) عبری هم تنها مشتق پرکاربرد این ریشه در سایر زبان‌های سامی است.

          بیشترین گسترش واژگان برخاسته از این ریشه‌ی عربی، «اسیر» است که پارسی میانجی‌اش بوده است: «اِسیر» کردی و ترکی آذری، «اسیر» ترکی عثمانی و اردو، եսիր (اِسیر) ارمنی، 

این کلمه در زبان‌های دیگر هم وامگیری شده و به این صورت درآمده است: असीर (اَسیر) هندی، ясир (یَسیر) تاتاری، ясы́рь (یاسیر) روسی، је̏сӣр (یِسیر) صربی-کروآتی،

          واژگان برآمده از این ریشه هرچند کم‌شمارند، اما در شعر و ادب پارسی زیاد به کار گرفته شده‌اند:

اسدی توسی: «به پیلسته دیبای چین برشکست               به ماسوره‌ی سیم بگرفت شست»

فخرالدین اسعد گرگانی:«ده انگشتی چه ده ماسوره‌ی عاج   به سرِّ هر یکی را فندقی تاج»

نظامی گنجوی: «میان آکنیده به تیر خدنگ                    چو ماسوره‌ی هندباری به رنگ»

عبدالرحمن جامی: «فرو ریخت‌اش بر سر زین زر            ز ماشوره‌ی عاج مرجان تر» 

حافظ شیرازی: «بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن         حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی»

خیام نیشابوری: «تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟        چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟»