ریشهی سامی «*قدح» در اصل «فشردن، سوراخ کردن، جرقه زدن» معنی میداده که این به دو تعبیر «خوار ساختن، نکوهش کردن» و «ظرفِ تراشیده، جام» تعمیم یافته است. در زبانهای باستانی ایرانی از این بن چنین کلماتی برخاستهاند: ܩܕܰܚ (قْدَح: سوراخ کردن، فشردن، کافر) سریانی، קָדַח (قادَح: سوراخ کردن، فشردن) آرامی، hdqm (مَقْدَح: جام، سبو) یمنی کهن،
در زبانهای زندهی ایرانی هم این واژگان از این ریشه زاده شدهاند: «قَدَح» (جام، کاسه) و «قَدْح» (نکوهش) پارسی و عربی، «قَدَح» (سبو، کاسه) ترکی.
مشتقهایی از این بن در زبانهای دیگر هم دیده میشوند: ቀድሐ (کَدْحا: فشردن، سوراخ کردن، آب کشیدن از چاه) و መቅድሕ (مَکْدِح: جام، سبو) حبشی گئز.
ریشهی «*قدح» از سویی با «*قطع» خویشاوند است و از سوی دیگر با «*قدد» که این بن اخیر هم «بریدن، تراشیدن» را میرساند و در زبان عربی این واژگان را برساخته است:«قَدَّ» (تراشیدن)، «قادّ» (کشاندن، راهنمایی کردن)، «تَقَدُّد» (به صورت نوار بریدن، جدا کردن، خشک کردن و هوا دادن خوراکی) و «قَداد» (همستر، موش خرما [چون چیزها را میجود و سوراخ میکند]). این بن در زبانهای باستانی این کلمات را پدید آورده است: קָדַד (قادَد: تراشیدن، سوراخ کردن) آرامی، קָדַד (قادَد: تراشیدن، سوراخ کردن) عبری، ܩܰܕ (قَدّ: برکندن، تراشیدن) سریانی، ቀደ (کَدّا: شکافتن، از هم دریدن) حبشی گئز.
در پارسی از این ریشه کلمهی «قد» به معنای «قامت، بلندا» باقی مانده است. معنای اصلی آن «ریخت، شکل ظاهری، پیکر» بوده، که به خاطر ترکیبهایی مثل «کوتاه قد» و «بلندقد» و «قد و قامت» و «سهیقد» و «سروقد» به معنای «بلندای قامت» تحول یافته است.
نام «میمون قداح» که از پیشوایان نهضت قرمطیان بوده نیز از همینجا آمده است. با این اشارت که بخش اول آن «میمون» در معنای فرخنده و مبارک مترادف با «فرهمند» است و «قداح» در اینجا «روشن کننده، جرقه زننده» معنی میدهد. یعنی این اسم نیست و لقبی است به معنای «فرهمندِ روشنگر».
واژگان برآمده از این ریشهها در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده است:
رودکی سمرقندی: «چاکرانت به گه رزم چو خیاطاناند گرچه خیاط نیاند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر»
بابا طاهر عریان: « شب تاریک و سنگستان و مو مست قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت وگر نه صد قدح نفتاده بشکست»
انوری ابیوردی: «ای خواجه درازیت رسیده است به جایی كز اهل سماوات به گوشت برسد صوت
گر عمر تو چون قد تو بودی به درازا تو زنده بماندی و بمردی ملكالموت»
خیام نیشابوری: « پیشآر قدح كه باده نوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز كنشت»
مولوی بلخی: « راهب دیر اگر مرا ره به کلیسا دهد خنب و قدح تهی کنم دیک و تغار بشکنم»
حافظ شیرازی: «در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را»
و: «چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان کآید به جلوه سرو صنوبر خرام ما»
عشرت فراهانی: « موذن بیند ار آن قد و قامت به «قد قامت» بماند تا قیامت »