فیض


آخرین به روزرسانی:
فیض


         بن *فیض» یعنی «جوشیدن چشمه، سیل» که معنایش به «لطف داشتن، مرحمت کردن» هم تعمیم یافته است. این ریشه عربی فرض شده و در پارسی هم واژگانی به دست داده که بر اساس باب‌های عربی صرف شده است. با این حال این بن در زبان‌های سامی وجود ندارد و واژگان برآمده از آن هم در عربی کم‌شمار هستند و به ندرت به کار می‌روند. از این رو حدس می‌زنم در عربی بنی دخیل باشد و در پارسی بر اساس صرف تازی شاخه‌زایی کرده باشد. ریشه‌ی اصلی آن درست روشن نیست، اما با توجه به معنای «اضافه» که در پی خواهد آمد، شاید خاستگاه اصلی‌اش «افزودن» پارسی و پهلوی بوده باشد. 

         در پارسی از این ریشه چنین کلماتی برخاسته‌اند: «فیض»، «فیاض»، «فیضان»، «پرفیض»، «به فیض رسیدن»، «فیضیه»، «فایض» (اسم مرد)، «افاضات»، «افاضه‌ی کلام»، «مستفیض»، «استفاضه»، «فیض‌الله»، «فیض‌بخش»،  

         در عربی از این ریشه چنین کلماتی را می‌شناسیم: «فَیْض» (لبریز شدن، فراوانی) و «فَیَضان» (سیل، توفان) و «فائِض» (اضافی، زیادی) عربی، و ফয়েজ (پْهُیِج: فیض، لطف) و ফওজান/ ফয়জান (پْهوجَن/ پْهُیَن: فیضان) بنگالی را هم داریم که از پارسی وامگیری شده است.

         حدسم آن است که بن «*أضف» به معنای «زیاد، افزون» هم از تحریف همین ریشه پدید آمده باشد. این بن هم به همین ترتیب در پارسی شاخه‌زایی بیشتری کرده و در زبان‌های سامی غایب است و تنها در عربی به صورت محدود به کار گرفته می‌شود. از این بن در پارسی چنین کلماتی برخاسته‌اند: «اضافه»، «اضافی»، «مضاف»، «مضاف‌الیه»، «اضافت»، «اضافه‌کاری»، «حذف‌واضافه»، «مضاف بر این»، «مضافاً». 

در عربی از این میان «إِضافَه» (افزوده، زیادی) را داریم و بقیه در عربی و سایر زبان‌های ایرانی کاربردی بسیار محدود دارند.

         «اضافه» با همین معنا به زبان‌های دیگر نیز راه یافته‌ است: idafa هلندی و انگلیسی و مجاری، ида́фа (ایدافَه: اضافه) روسی

         این واژگان در شعر پارسی کاربرد چندانی نداشته‌ و بیشتر در نثر رایج بوده‌اند:

ناصر خسرو قبادیانی: « همه جهان خود را با منی مضاف کنند

ابر چه او فتد این من بگوی وریش مخار»

سعدی شیرازی: « با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت                با روی تو نیکو نبود مه به اضافت»

                  و: « پیش مردان آفتاب صفت            به اضافت چو کرم شب تابی»