ریشهی «*pin» گویا به لوح، بشقاب یا آوندهای تخت و پهن اشاره میکرده است، هرچند خاستگاهش معلوم نیست و تردید دارم که هندواروپایی باشد. برخی آن را با «پیناکَه» در سانسکریت خویشاوند دانستهاند که «عصا» معنی میدهد. اما این دو ربط معنایی چندانی ندارند و بعید است همتبار باشند. چنین مینماید که این واژه در پارسی از زبان یونانی باستان گرفته شده باشد. چون آنجا pinax (پیناکْس: لوح، بشقاب) و pinakion (پیناکیُون: بشقاب، تخته) و pinakidion (پیناکیدیُون: تخته تحریر) را داشتهایم. حدسم آن است که این کلمه در اصل از زبانهای بومی کهن منطقهی اژه و بالکان به یونانی باستان راه یافته باشد. از همین خاستگاه یونانی همهی مشتقهای دیگر گرفته شدهاند، که معمولا «فنجان» معنی میدهند.
در زبانهای اروپایی pinax (پیناکْس: فنجان) و pinakas (پیناکاس: پیاله) یونانی نو، pinak انگلیسی، penj روسی را داریم که همگی بر «فنجان» دلالت میکنند. همچنین filigean رومانیایی، findža اوکراینی، fildžan صربی، филджа́н(فیلْدژان) بلغاری، филџан (فیلْدژَن) مقدونی،flutzani/flitzani (فْلیتْزَنی/ فْلوتْزَنی) یونانی نو، findzsa مجاریو fližanka لهستانی هم در همین معنا با واسطهی ترکی از پارسی وامگیری شدهاند.
در زبانهای ایرانی نیز این کلمه وجود دارد و از یونانی وامگیری شده است. «پینک» عبری، «پنْگان» (ساعت آبی) و «پِنگ» (یک دهم شبانهروز، پاس) و «پَنْگَرَه» (تابه، دیگ بزرگ) در پارسی دری قدیم و «فنجان» در پارسی امروزین بازماندههای این خط وامگیری هستند. در سایر زبانهای ایرانی هم نمودهای فراوانی از آن سراغ داریم که همگی به ظرفهایی در شکلهای مختلف اشاره میکنند: «بِنکام» (ساعت آبی) و «فنجال» (کاسه) عربی، «پینَک» اردو، «پینگا» خوانساری، «پینَکی» گرجی قدیم و ფინჯანი (پینْژَنی) گرجی، ֆինջան (فینْجَن) ارمنی میانه، «پْنَک» (بشقاب) ارمنی نو، «فیگون/ فیجون» مِهری، финҷон (فینْجُن) پارسی تاجیکی، «فنجون» تهرانی، «فینْجان» ترکی، «فنیان» عربی حاشیهی خلیج پارس، هم فنجان معنی میدهند.
واژگان این خانواده به ندرت در شعر پارسی به کار گرفته شدهاند. «پنگره» را فقط یک بار در شعر ناصرخسرو داریم:
«تو خفتهای خوش ای پسر و چرخ و روز و شب همواره میکنند به بالینت پنگره»
کلمهی «فنجان» هم در شعر پارسی به کار گرفته نشده و تنها به تازگی به متون منثور ادبی نیز راه یافته است. یعنی کلمهای عامیانه محسوب میشده است. تنها شهریار در دوران معاصر در شعری ترکی یکبار آن را آورده است. با این حال شکل کهنتر آن «پنگان» در شعر رواج داشته و به ویژه ناصرخسرو و مولانا آن را زیاد به کار گرفتهاند. در زمان ناصرخسرو این کلمه بیشتر برای اشاره به ساعت آبی به کار گرفته میشده است. ناصرخسرو میگوید: «که دانست از اول چه گویی؟ که ایدون زمان را بپیمود شاید به پنگان؟»
در ساعت آبی وقتی ظرف فلزی درونی به تدریج پر میشده و به کف پنگان برخورد میکرده، صدایی میداده که نشانگر گذشتن ساعتی بوده است. اشاره به این را هم در شعر همو زیاد میبینیم:
«گر بانگ بیمعانیمان باید انگشت برزنیم به پنگانی»
با این حال معنای فنجان هم از اول وجود داشته و جالب آن که توصیفی از آن هم از شعرها به دست میآید. مثلا رنگش انگار بیشتر سبز و آبی بوده است. خاقانی میگوید:
«دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق نفخهی صور اندر این پیروزه پنگان دیدهاند»
و
«اشکال دولت کرده حل، بر تیرش از روی محل این سبز پنگان از زحل، پیکان نو پرداخته»
همچنین معلوم است که از ابتدای کار انگار رسم بوده سطحش را با نقش و نگار بپوشانند. چون ناصرخسرو میگوید:
«از بدطینتی و ناتوانایی پرمشغله و تهی چو پنگانی»
سنایی هم بیتی دارد که به نقش خرچنگ بر فنجانی اشاره میکند:
«کی آیی همچو مار چرخ ازین عالم برون تا تو بسان کژدم بیدم درین پیروزه پنگانی»
بر سطح فنجانهای قدیمی اغلب نقش و نگارهایی دیده میشود که عناصر جانوری و گیاهی دارند. بر همین اساس حدس میزنم که چه بسا اصطلاح «فیل و فنجون» از اینجا آمده باشد. احتمالا در بین این نقشها کشیدن فیل مرسوم نبوده و آوردناش در بین نقوش فنجان بیسلیقگی محسوب میشده، و به همین خاطر همنشینیشان همچون چیزی دور از ذهن و نچسب تصویرپردازی شده است. جناس فیل و فنجان و عظمت و کوچکی این دو در مقابل هم نیز احتمالا مزید بر علت بوده است. چیزهای کوچکتری مثل فلفلدانه و فلس داریم که اگر قرار بود فقط تقابل اندازهها و جناس مطرح باشد، میشد در مقابل فیل نهاده شود. بنابراین اصطلاح فیل و فنجون را نباید به ناهماهنگی اندازه فروکاست.
نکتهی جالب دیگر آن که انگار از قرنها پیش فنجان را بر ظرفی تخت مینهادهاند. مولانا در شعری زیبا میگوید:
«رفتیم بقیه را بقا باد لابد برود هرآنکه او زاد
پنگان فلک ندید هرگز تشتی که ز بام در نیفتاد»
مولانا بارها «پنگان» را در کنار «تشت» به کار برده و آشکار است که اینها نامهای قدیم «فنجان و نعلبکی» بودهاند:
«از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر چون مور شد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو»
این که چرا «پنگان و تشت» به «فنجان و نعلبکی» و بعدتر به «استکان و نعلبکی» تبدیل شده، احتمالا به این نکته باز میگردد که در دوران قاجار چای و قند از روسیه به ایران صادر میشده و به همراهش کلماتی مثل استکان و سماور هم وامگیری شدهاند.