فریب


آخرین به روزرسانی:
فریب


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*lei» به معنای «لزج و چرب» مشتقی داشته به صورت «*leip» (چربی، روغن‌مالی کردن، اندودن) که در زبان‌های کهن اروپایی چنین واژگانی را پدید آورده است: lipos (لیپُوس: چربی) و liparein (لیپارِئین: پافشاری کردن، اصرار ورزیدن) و leparos (لِپارُس: چرب، دنبه‌دار، براق) و lepainw (لِپایْنو: روغن مالیدن) و aleifa (آلِیْفا: چربی، سریش، چسب) و aleifein (آلِیْفِئین: تدهین کردن، روغن مالیدن) یونانی، adipem (پیه) لاتین، lif (حیات، بدن) و lifa (باقی‌مانده، دوام‌دار) و lifr (جگر) و An-leifr ([اسم مرد] اولاف، یعنی:‌ یادگار نیاکان، بازمانده‌ی اجداد) نُردیک کهن، lifer (جگر) و læfan (حفظ کردن، ابقا کردن) و belæfan (پشت سر نهادن، عقب انداختن) و belifan (ته‌مانده، باقی‌مانده) و life (حیات) و liffæst (حیاتی، جاندار) و lifian (زیستن، زنده بودن) انگلیسی کهن، bilaibjan (پشت سر نهادن) و liban (زیستن) گُتی، delaiier (به تعویق انداختن) و relais ([در شکار] صف کردن سگ سگاری در مسیر شکار برای جایگزین کردن سگهای خسته با تازه نفس) فرانسوی کهن، leva (ترک کردن) و lif (حیات) و libba (زنده بودن) و livere (جگر) فریزی کهن، farlebid (بازمانده، ته‌مانده) و lif (حیات) و libban (زیستن) ساکسونی کهن، lipet (چسبیدن) اسلاوی کهن کلیسایی، lib (حیات) و lebara (جگر) آلمانی کهن، levere (جگر) هلندی میانه، 

         در زبان‌های اروپایی نو هم از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم: bleiben (باقی ماندن) و Leib (بدن) و leben (ماندن، زیستن) و lebenswelt ([در فلسفه] زیست‌جهان؛ ۱۹۲۰) و lebensraum ([در ژئوپولیتیک] فضای حیاتی؛ ۱۹۰۵م.) و Olaf ([اسم مرد] یعنی:‌ یادگار نیاکان) آلمانی، lipti (چسبیدن) لیتوانیایی، lijf (زندگی) و lever (کبد، جگر) هلندی، Lif/ leif (حیات) اسکات، Liv (حیات) دانمارکی و نروژی، lif (حیات) ایسلندی، לײַב‎ (لَیْب: حیات) ییدیش، lipt/ laipns (فریبکار) لاتویایی، 

         در زبان انگلیسی از واژگان از این بن برخاسته‌اند: adipose (دنبه، [بافت] چربی)، beleave (پشت سر نهادن)، delay (به تعویق انداختن؛ ۱۳۰۰م.)، leave (ترک کردن)، life (زندگی)، lifestyle (سبک زندگی؛ ۱۹۲۹م.)، alive (زنده؛ ۱۲۰۰م.)، lifespan (عمر، دوران حیات؛ ۱۹۱۸م.)، lipoma (غده‌ی چربی؛ ۱۸۳۰م.)، liposuction (عمل خارج کردن بافت چربی؛ ۱۹۸۳م.)، live (زیستن، زنده بودن)، lively (سرزنده؛ اوایل قرن سیزدهم)، livestock (رمه، گله؛ ۱۵۲۰م.)، liver (جگر)، relay (جایگزینی سگهای تازه نفس، مخابره کردن و ارسال)

در زبان‌های آریایی این بن به ریشه‌ی «*رَیْپ» منتهی شده که «اندودن، روغن‌مالی کردن، فریفتن» معنی می‌داده است. تعمیم مفهوم «روغن مالیدن، اندودن» به «گول زدن» در زبان‌های ایرانی مشابه است با اصطلاح «سر کسی را شیره مالیدن» که البته به شکلی پیچیده‌تر از موقعیت‌ها اشاره می‌کند. از این ریشه در زبان‌های کهن ایرانی چنین کلماتی زاده شده‌اند: रिप् (ریپ: چسبیدن، فریب دادن) و लिम्पति (لیمْپَتی: مالیدن، آلودن، فریب دادن) و रिपु (ریپو: شیاد) و «ریپْرَه/ رِپَه» (چرک) و रेपस् (رِپَس: لکه، خال) و लेपयति (لِپایَتی: آغشتن، آلودن، لکه‌دار کردن) و लेप (لِپَه: چسب، روغن، پماد) و लिप्त (لیپْتَه: آلوده، لکه‌دار) سانسکریت، «فْرِب» (فریب) پهلوی، դհունաղհունար (دْهونَل‌هونَر: چرب کردن) و հունաղհունար (هونَل‌هونَر: روغن‌مالی کردن) ارمنی کهن، 

در زبان‌های ایرانی نو هم از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم: «فریب» (فْرَه-رَیْپَه: سراسر آلودن، سراپا روغن‌ مالیدن) و «فریبکار» و «فریفتن» و «فریبنده» و «فریبا» پارسی، «رِپِپیتَه/ رِرِپیتَه» (فریفته شدن) و «رِپِن/ رِپِنْتَه» (گول زدن) و «بْرِپ» (کلک زدن، حقه‌بازی) بلوچی، «فَیْلیوین» (گول زدن) آسی، «لِب» (فریب دادن) کردی، «رُف» (اندودن، آلودن) سریکلی، 

در پارسی قدیم علاوه بر ترکیب «فریب: فره + ریب»، ریشه‌ی اصلی «ریو/ ریب» هم در این واژگان باقی مانده است: «ریو» (حیله) و «ریونیز» (زیرک و مکار [نام پهلوانی شاهنامه‌ای]) و «ریمَن» (مکار، حیله‌گر) و «ریواس» (حیله). سنایی غزنوی می‌گوید: 

«به ریواس ار توان لعبت روان کرد              روان نتوان به او دادن به ریواس»

و سلطان ولد چنین بیتی دارد: «مرگ آن را بود که پر ریو است در لباس بشر نهان دیو است»

همچنین این حدس وجود دارد که تعمیمی از این مفهوم به «کشک» انجام پذیرفته باشد و «لول» (کشک) و «لور» (دلمه‌ی پنیر) و «لُرَک» (شیر غلیظ جوشیده) را نتیجه داده باشد. صورت‌های دیگری از این کلمات در زبان‌های ایرانی دیگر نیز یافت می‌شوند: «لُر» تالشی، «لور» طبری و دماوندی به معنای «کشک» و همچنین «لَرَک» کردی و «لِرِک» دوانی و «لورَک» سیوندی و زرقانی به معنای «دلمه‌ی پنیر، سرشیر».

         واژگان مشتق از این ریشه فراوان در شعر و ادب پارسی به کار گرفته شده است:

فردوسی توسی: «ز کشتی گرفتن سخن بود دوش                  نگیرم فریب تو، زاین در مکوش

                  ... بسی گشته‌ام در فراز و نشیب                  نی‌ام مرد گفتار و بند و فریب»

حافظ شیرازی: «فریب جهان قصه‌ی روشن است                 ببین تا چه زاید؟ شب آبستن است»

         و: «چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی             به سیب بوستان و شهد و شیرم؟»

سعدی شیرازی: «بس خلایق فریفته‌ست این سیم          که تو لرزان بر آن چو سیمابی»

مولانای بلخی: «خاک درگاهت دلم را می‌فریفت          خاک بر وی کاو ز خاکف می‌شکیفت»

پروین اعتصامی: «ما را به رخت‌وچوب شبانی فریفته‌ست       این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست»