ریشهی آریایی «*خْشَیْتَه» به معنای «درخشیدن، تابیدن» احتمالا از ریشهی «*خْشَیْ» (در اختیار داشتن، حکم راندن) مشتق شده و بنابراین با خوشهی واژگان مربوط به «شاه» و «شهر» خویشاوند است. مشتقهای این بن اخیر را در مدخل «شاهنشاه» بررسی کردهام و نامهایی مثل «افشین» و «اخشید» که آنجا شرحش گذشت، شاید از این مشتق برآمده باشند.
از ریشهی «*خْشَیْتَه» این واژگان در زبانهای کهن ایرانی برخاسته است: atEaSx (خْشَئِتَه: تابناک [نرینه]) و anEaSxa (اَخْشَئِنَه: تیره، کبود) و atEaSc-vrawh (هْوَرَهخْشَئِتَه: درخشان همچون هور، لقب خورشید) و atEaSc-amiY (ییمَهخْشَئِتَه: جمشید، در اصل یعنی دوقلوی درخشان) و inqioSx (خْشُیْثْنی: تابناک [مادینه]) اوستایی، «اّخْشَیْنَه» (بیفروغ، تیره) پارسی باستان، «خَشِن/ خَشین/ اَخْشِن» (تیره، کبود) پهلوی، «اَخْشیذ/ خْشیذ» (سرور، امیر) و «اَغسایناک» (تیره) و «اَغساینه» (کبود، نیلی) و «اَغْسیکَنذه» (اخسیکت) سغدی، «آسِّیْنا» (آبی) و «اَسّانَکَه» (کبوتر) سکایی،
نام دریای سیاه هم در اصل خاستگاهی ایرانی دارد و در زبان یونانی باستان از همین ریشه وامگیری شده است. این دریا را در متون یونانی دوران هخامنشی pontos axeinos (پُونْتُوس آیْکْسِیْنُس: دریای تیره) مینامیدند که بخش دوم آن وامواژهای از پارسی باستان است.
در پارسی از این بن چنین واژگانی را سراغ داریم که بسیاریشان نام شخصی هستند: «شید/ خورشید»، «شیده» (اسب سرخ-قهوهای، پسر افراسیاب)، «مهشید»، «جمشید»، «مهرشید»، «فرشید»، «شیداسپ» (پسر تور و پدر طورنگ)، «شیانه/ شیدانه» (درخت عناب)، «اخسیکَت» (شهری در ماوراءالنهر، مرکب از: اَخْشی: سبز + کَند: شهر)، «خَشینْسار» (مرغابی سرسفید)، «خَش/ خَشین» (بیفروغ، تیره)
عبارت «خش برداشتن/ خش افتادن» هم به نظرم از همینجا آمده و از این کلمهی اخیر مشتق شده باشد. بر این مبنا این ترکیبها هم به همین ریشه بازمیگردند: «بیخش»، «خشخشی»، «خشدار»،
در سایر زبانهای نوی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «شین» (سبز-آبی) پشتون، «اَیْخْشین» (خاکستری) و «اَیْخْسینَیْ» (بانو) آسی، «اَیْخْسِد» (شفق) دیگوری، «شینْز» (سبز-آبی) بلوچی، «شین/ هِشین» (آبی) و «شی» (اسب سرخ-قهوهای) کردی، «اَخْشیت» (سرخ-قهوهای)
این واژگان در شعر و ادب پارسی با بسامدی میانه به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «چو شیده بر و یال رستم بدید یکی باد سرد از جگر برکشید»
و: «برادرش را خواند فرشیدورد سپاهی برون کرد مردان مرد»
وحشی بافقی: « آن ساقی باقی که پی جرعهکش او خورشید قدح ساز و فلک شیشه گر آید »
خواجوی کرمانی: «برآورد یک تیر گشتاسپی نوشته بر آن نام شیداسپی»