ریشهی پیشاهندواروپایی «*pel» بر «جستن، کاویدن، هل دادن» دلالت میکرده است. در زبانهای کهن اروپایی این کلمات از این ریشه برخاستهاند: pallein (پالِئین: مجهز بودن، سلاح در دست چرخاندن) و psallein (پْسالِّئین: نواختن چنگ) و katapelths (کاتاپِلْتِس: منجنیق) و pelemizein (پِلِمیزِئین: لرزاندن) یونانی، pellere (راندن، هل دادن) و pultare (ضربه زدن، حمله کردن) و catapulta (منجنیق) و compellere (با هم به جایی راندن، با هم جایی بردن) و dispellere (از هم جدا کردن) و expellere (تبعید کردن، راندن) و filtrum (صافی برای مایعات) و impulsus (ضربه، هل) و interpellationem (وقفه، مهار، مداخله) و propeller (پیش راندن، به جلو هل دادن) و repeller (عقب راندن) و interpolates (صیقلی، نو نوار) لاتین، plŭstĭ (راندن، هل دادن) اسلاوی کهن کلیسایی، anfilt (سندان) و felan (لمس کردن، حس کردن) و felt (نمد) انگلیسی کهن، pele (نواختن ناقوس، شکایت) انگلیسی میانه، anvilt (سندان) و vilt (نمد) هلندی میانه، anafalz (سندان) و vuolen (لمس کردن) و filz (نمد) آلمانی کهن، gifolian (لمس کردن) و filt (نمد) ساکسونی کهن، fela (لمس کردن) فریزی کهن، falam (چنگ زدن، کورکورانه جستن) نُردیک کهن، apeler (طرح شکایت کردن؛ قرن یازدهم) و compeller (وا داشتن، مجبور کردن) و feutre (نمد، کلاه نمدی) و peloter (با توپ زدن چیزی) و pelote (توپ) و polir (صیقل زدن، صاف کردن؛ قرن دوازدهم) و poliss (صیقلی) و poulser (هل دادن، راندن) پ rapel (احضار) و rapeler (فرا خواندن، برانگیختن) و repeller (طرد کردن، حذف کردن) فرانسوی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی هم این واژگان از این بن مشتق شدهاند: voelen (لمس کردن) و aanbeeld (سندان) هلندی، ambolt (سندان) و filt (نمد) دانمارکی، fühlen (لمس کردن، حس کردن) و filz (نمد) آلمانی، apeler (فرا خواندن، متهم کردن) و appeller (شکایت کردن) و catapulte (منجنیق) و compeller (برانگیختن، وا داشتن) و filtre (نمد، صافی) و pouls (ضربان) و pousser (هل دادن) و rapeler (فرا خواندن، به یاد آوردن) و rappeler (دوباره احضار کردن) و repoussé (تزئینات معماری دلنشین، در اصل یعنی: به عقب رانده شده) فرانسوی،
در انگلیسی هم این نمونهها را از این خانواده داریم: anvil (سندان، استخوان کوچک گوش میانی؛ ۱۶۸۰م.) و appeal (شکایت کردن، عریضه دادن؛ اوایل قرن چهاردهم) و catapult (منجنیق؛ ۱۵۷۰م.) و compel (برانگیختن، متقاعد کردن؛ میانهی قرن چهاردهم) و dispel (تاراندن، منصرف کردن؛ ۱۴۰۰م.) و expel (راندن، طرد کردن؛ اواخر قرن چهاردهم) و feel (لمس کردن) و feeling (احساس) و felt (نمد، نمدمالی؛ اوایل قرن چهاردهم) و filter (صافی؛ اوایل قرن پانزدهم) و filtrate (تصفیه کردن؛ ۱۶۱۰م.) و impel (هل دادن، جلو راندن؛ اوایل قرن پانزدهم) و impulse (رانش، ضربه؛ اوایل قرن پانزدهم، هیجان، انگیزه؛ ۱۶۴۰م.) و interpellation (شکایت، شکوائیه؛ اواخر قرن پانزدهم) و interpolation (بازنویسی و تکمیل کردن متن؛ ۱۶۱۰م.) و peal (نواختن ناقوس، زنگ زدن؛ میانهی قرن چهاردهم، سرو صدا به پا کردن؛ ۱۶۳۰م.) و pelt (پیاپی ضربه زدن؛ ۱۵۰۰م.) و polish (صیقل زدن؛ اوایل قرن چهاردهم) و propel (دور کردن، تبعید؛ میانهی قرن پانزدهم) و pulsate (ضربه زدن خفیف، ضربان داشتن؛ ۱۷۴۱م.) و Pulsation (ضربان؛ اوایل قرن پانزدهم) و pulse (نبض؛ اوایل قرن چهاردهم) و push (هل دادن، اذیت کردن؛ ۱۳۰۰م.) و rappel ([تکنیک کوهنوردی] از دیواره پایین آمدن) و repeal (دوباره فراخواندن، احضار مجدد؛ اواخر قرن چهاردهم) و repel (پس زدن، دفع کردن؛ اوایل قرن پانزدهم) و repousse ([در معماری] تزئینات ظریف دیواری؛ ۱۸۲۵م.)
حدسم آن است که ریشهی پیشاهندواروپایی «*pel» در زبانهای آریایی به بن «*پَل» تبدیل شده و همان «جستن و کنکاش» را برساند. شکلهای باستانی این بن را در این نمونهها میبینیم: «پَلَلَه» (خمیر) سانسکریت، «اَفْرُوشَگ» (حلوا) و «فْروشَک» (آغوز) پهلوی، «فْرُوشَگ» (حلوا) تورفانی، «پْهْرّوما» (آغوز) سکایی، «فْرَخْواگ» (آبگوشت) سغدی، «افروشیک» (حلوا) خوارزمی، «ابروشک» (حلوا) آرامی تلمودی،
«پالیدن» (جستجو کردن، منتظر ماندن) و «فَلِه» (منعقد، درهم و برهم) و «فَرْشَه/ هُرشَه// افروشه» (آغوز) در پارسی قدیم سرراستترین بازماندههای این بن است. معنای تصفیه کردن که در «فیلتر» اروپایی دیده میشد و در پارسی هم وامگیری شده، در همین ریشهی ایرانی نیز نهفته است و «پالیده» به معنای «صاف و تصفیه شده» را به دست داده و این متفاوت است با معنای دیگر «پالودن» یعنی «بیرون ریختن، جاری شدن» که ریشهای دیگر دارد. سنایی غزنوی در «حدیقهالحقیقه» میگوید:
«چرخ مالیدگان نکوخو از او عمر پالیدگان به نیرو از او»
و حزین لاهیجی میگوید:
«ساقی به لبم بادهی پالیده فرو بار در پرده دلم خون کن و از دیده فرو بار»
همین فعل است که به «پالودن» تغییر شکل داده و همچون متضادی برای «آلودن» فراوان در شعر وادب پارسی تکرار شده است. فردوسی در داستان ضحاک چنین بیتی دارد:
«ره داور پاک بنمودشان ز آلودگی پس بپالودشان»
و در وصف کیومرث میگوید:
«چنان شاه پالوده شد از بدی که تابید از او فرّه ایزدی»
و همچنین در شرح پادشاهی شاپور:
«چو مغز و دل مردم آلوده گشت به نومیدی از رای پالوده گشت»
نام خوراکی مشهور «فالوده» که در شکل کهناش «پالوده» بوده، ممکن است از همین جا آمده باشد. نظامی که فعل پالودن را فراوانتر از همه به کار گرفته، در «خسرو و شیرین» بیتهایی دارد که نشان میدهد این خوراکی در روزگار او با قند و شکر و زعفران و روغن درست میشده و زردرنگ و کمشیرین بوده، یعنی تا حدودی به شلهزرد امروزین شباهت داشته است:
«بخوردی زآن نواله لقمهای چند چو مغز پسته و پالودهی قند»
«ملک نقل دهان آلوده میخورد به امید شکر پالوده میخورد»
«هرآن پالودهای کاو خود بود زرد به چربی یا به شیرین توان خوَرد
من آن پالودهی روغنگذارم که جز نامی ز شیرینی ندارم»
«بسی پالودههای زعفرانی به شکرخندشان دادم نهانی»
علاوه بر مفهوم «پالودن»، دلالت «خمیر، له شده» نیز به این ریشه منسوب شده که باز در نام خوراکیها خود را نشان میدهد. احتمالا از بن «*پل» در زبانهای آریایی ریشهی «*فْرَوش» هم مشتق شده که «سفت، غلیظ، له شده» معنی میدهد. از این ریشه کلمهی «افروشه» پارسی قدیم برآمده که نام نوعی حلواست و در واژگان باستانی نقل شده ردپایش را میبینیم.
همچنین اصطلاح پارسی عامیانهی «پلکیدن» به معنای ولگردی و بیهدف راه رفتن شاید از همینجا برخاسته و بسطی در مفهوم جستجو کردن باشد. شکل اصلی این فعل «پِلِکونْدَن/ پِلِکودَن» (درخاک و گل فرو رفتن) لری و «[تو گل] پِلِکونْدَن» ([در مراسم عزاداری] خود را با گِل و لجن آلوده کردن) اهوازی است.
از این ریشه در سایر زبانهای زندهی ایرانی چنین واژگانی را میشناسیم: «پَلَتَل» (جستجو، تفحص کردن) و «وورْژَه» (آغوز) پشتون، «پَلَک» (جستن، جوریدن) و «فَلَه/ پَلَّه» (فله، لخته) سیستانی، «پال پال کِردَن» (جستجو کردن) اسفراینی، «گورپال» (گورکن) خراسانی، «هْروشَک/ خْروشَک» (حلوا) ارمنی، «فلق» (تهدیگ شیر [به گزارش ادیشیر]) و «فَحْفَرَه» (سبوس غله، نان سیاه) عربی، «فِلَّه» (لخته شده، بسته شده) یزدی، «هْرِش» (آبگوشت) کرینگانی، «هَرَش» (آبگوشت) طالقاتی، «هُرُش» (حلوا) طاری، «رُش» (فرشه، آغوز) افتری،
بسط معنایی همین ریشه احتمالا مفهوم «انگشت» را هم به دست داده است. «پولوک» (انگشت شست) وخی و شاید «پِنک» (نیشگون) پارسی و «پِنْدیک» (نیشگون) طبری هم از همین جا آمده باشند. بسط موازی مشابهی را در زبانهای اروپایی هم میبینیم که palet (انگشت) روسی و pollex (انگشت شست) لاتین از آن مشتق شدهاند. اغلب لغتنامهها این کلمات را از ریشهی «*polo» میدانند به معنای «متورم، چاق»، اما پیوند انگشت با معانی یاد شده چشمگیرتر است.
در شعر و ادب پارسی این کلمات کمیاب هستند:
فرخی سیستانی: « نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله»
ادیبالممالک فراهانی: «کبیده پست و به دوره مر آن که زله کند
فروشه حلوا سخت و همی بود زناج »