غروب


آخرین به روزرسانی:
غروب


         ریشه‌ی پیشاسامی «*غرب» به معنای «افول کردن، غروب کردن» شاید با بن «*قرب» به معنای «نزدیک شدن» خویشاوند بوده و در ابتدای کار بر «نزدیک شدن به افق،‌ فرو رفتن در افق» دلالت می‌کرده است. در زبان‌های کهن ایرانی از این ریشه چنین کلماتی مشتق شده‌اند: עָרַב (عارَب: غروب کردن) و עֶרֶב (عاراب: شب، عصر) آرامی، ܥܪܶܒ‎ (عْرِب: غروب) و ܡܥܪܒܐ (مَعْرِبا: مغرب) ‌سریانی، עֶרֶב (عاراب: غروب، عصر) ‌و עָרֵב (عارِوْ: زیبا) و מַעֲרָב (مَعَراب: مغرب) عبری، 

این بن در پارسی این کلمات را زاده است: «غرب»، «غروب»، «مغرب»، «غریب»، «غریبه»، «غربت»،‌ «غربتی» (کولی)، شاخه‌زایی این بن در زبان عربی و پارسی همسان بوده و در تازی هم بخش عمده‌ی این کلمات را داریم.

در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم این واژگان از این ریشه دیده می‌شوند: «قوروب» (غروب) و «گورْبِت» (غربت) ترکی آذری، «گوروب» (غروب) و «گورْبِت» (غربت) ترکی استانبولی، 

         مشتق‌های این ریشه در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شده‌اند:

خاقانی شروانی: «ماه چون در جیب مغرب برد سر               آفتاب از دامن خاور بزاد»

مولانای بلخی: « شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من                 شرق تا مغرب گرفته از قطار

شرق و مغرب چیست اندر لامکان       گلخنی تاریک و حمامی به کار»

نظیری نیشابوری: « مرد تاجر كه ز غربت به وطن می‌آید       تحفه‌ای خوب‌تر از نامه ی اخوانش نیست»

صائب تبریزی: «طالعی کو که گشایم در گلزار تو را؟  مغرب بوسه کنم مشرق گفتار تو را»

قاضی قمی: «چون بلبلی که با قفس آید به گلستان                 رفتم به کشور خود و در غربتم هنوز»