سیمرغ


آخرین به روزرسانی:
سیمرغ


ریشه‌ی هندواروپایی «*kei/ *keh/ *skeh» به معنای «تاریک، سایه» مشتقی پدید آورده به صورت «*kyeynos/ *kyehinos» که یعنی «پرنده‌ی شکاری». این ریشه در زبان‌های کهن اروپایی چنین کلماتی را نتیجه داده است: iktinos (ایکْتینُوس: شاهین) و Sauromaoi (ساورُماتُوی: سرمت‌ها، قوم ایرانی کوچگرد مقیم شمال دریای سیاه) و skia (سْکیا: سایه) یونانی، obscurus (تیره، مبهم، مه‌آلود) لاتین، skuggi (سایه انداختن) نردیک کهن، sijwan (خاکستری) پروسی کهن، sceadu (سایه) انگلیسی کهن، ceo (مه، تیرگی) و scath (سایه) ایرلندی کهن، scod (سایه) کُرنیش کهن، squeut (سایه) برتون میانه، соя/ сѣни (سُیا/ شِنی: سایه) اسلاوی کهن شرقی، сѣнь / ⱄⱑⱀⰻ (شِن: سایه) اسلاوی کهن کلیسایی، skado (سایه) ساکسونی کهن و هلندی کهن، skade (سایه) فریزی کهن، schade/ schaduwe (سایه) هلندی میانه، scato/ skata (سایه) آلمانی کهن، 𐍃𐌺𐌰𐌳𐌿𐍃 (سْکادوس: سایه) و 𐍃𐌺𐌿𐌲𐌲𐍅𐌰 (سْکوگاوا: سایه‌ انداختن) گتی، 

در زبان‌های زنده‌ی اروپایی از این ریشه چنین واژگانی مشتق شده‌اند: šývas (خاکستری روشن) و šė̃mas (آبی سیر) لیتوانیایی، сивый (سیویج: خاکستری) و со́я (سُیا: سایه) روسی، сен /ся́нка (سِن/ سیانْکَه: سایه) بلغاری، сенка (سِنْکَه: سایه) مقدونی، се̏на, сје̏на (سِنا/ سیِنا: سایه) صربی-کروآتی، soja (سایه) لهستانی و چک، ceo (مه‌آلود، تاریک) ایرلندی، shadow/ shade/ shed (سایه [انداختن]) انگلیسی، schaduw / schad (سایه) هلندی، Schatten (سایه) آلمانی، שאָטן (شُتْن: سایه) ییدیش، skuggi (سایه انداختن) ایسلندی، skugga (سایه) سوئدی، skygga (سایه انداختن) دانمارکی، 

این بن در زبان‌های آریایی به ریشه‌ی «*سای» تبدیل شده و در بسط مفهوم «سوسو زدن» معنای «سایه» را هم به دست داده است. در زبان‌های کهن ایرانی از این ریشه چنین واژگانی برخاسته‌اند: anEas (سَئِنَه: قله، نوک) و anEasiriapu (اوپَیْری‌سَئِنَه: نام کوهی، یعنی: بالاتر از [پرواز] شاهین) و OnEasOGvrvm (مَرِغُوسَئِنُو: سیمرغ) و AnEas (سَئِنا: شاهین، سیمرغ، سینا) و amAs (سامَه: سیاه) و awAis (سیاوَه: تاریک، تیره) و ipsAwAis (سیاواسْپی: سیاه‌اسپ، اسم مرد) و naSrawAis (سیاوَرْشَن: سیاوش، در اصل یعنی: جنگاور سیاه) و agas (سَگَه: سایه) و agasa (اَسَگَه: بی‌سایه) اوستایی، «شیاوَه/ ثیاوَه» (سیاه) و «ثایَکا» (سایه) پارسی باستان،𒅆𒅀𒈠 / 𒋾𒅀𒈠 (تیاما/ شیاما: سیاه) و 𒅆𒅀𒈥𒃻 (شیامَرْشَه: سیاوش) ایلامی، श्येन (سیِنَه: شاهین) و श्याम (سیاما: سیاه) و श्याव (سیاوَه: تاریک، قهوه‌ای سیر) و श्यावाश्व (سیاواسْوَه: سیاه‌اسپ، اسم مرد) و छाया (چایا: سایه) سانسکریت، «سِنَه» (شاهین) پالی، «شا» (سیاه، تیره) پراکریت آشوکایی، 𑀲𑁂𑀡 (سِنَه: شاهین) پراکریت مهاراستری، «سِنْمورْغ/ سِنْمورْوْ » (سیمرغ) و «سایَگ» (سایه) و «سیاهَگ» (مردمک) و «سِنْدوخْت» (سیندخت، اسم زن) و «سِنَگ» (سینایی) و «سِنا» (سینا، اسم مرد) و «سیا» (سیاه) و «سایَگ» (سایه) پهلوی، «سیاو» (سیاه) و «سیاوَگ» (تیرگی) و «سیاویفْت» (سیاهی) پارتی، «سیاو» (سیاه) تورفانی، ցին (تْسین: شاهین) و սիրամարգ (سیرَمَرْگ: طاووس) و Շաւասպ (شاوسْپ: اسم مرد، یعنی [دارنده‌ی] اسب سیاه) و սեաւ (سِئاو: سیاه) و Շաւարշ (شاوَرْش: سیاوش) ارمنی کهن، սիրամարք (سیرَمَرْکا: طاووس) و սեւ (سِو: سیاه) ارمنی میانه، შავი (شَوی: سیه) و შიოშ / სიაოშ (شیُوش/ سیائُش: سیاوش) گرجی کهن، «سیمرغ» و «شنکرف» (شنگرف) و «شاوَش» (سیاوش) و «سیاک» (سایه) و «شاو» (سیاه) خوارزمی، «سیاکهْ» (سایه) و «شاو» (سیاه) سغدی، ܣܝܡܘܪ‎ (سیمور: سیمرغ) سریانی، «ساوَه/ شاوَه» (سیاه) و «ساهَوجَه» (سایه) سکایی، 

حدس می‌زنم نام «سیناتروک» که یکی از پادشاهان اشکانی بوده هم از همین‌جا آمده باشد. بخش نخست این نام احتمالا همان «سینا» باشد. هرچند درباره‌ی بخش دومش ابهام وجود دارد. این اسم در منابع گوناگون به این صورت‌ها ثبت شده است: 𐡎𐡍𐡕𐡓𐡅𐡊 (سَنْتْروک) آرامی، «سَنطروق» آرامی حرانی، Սանատրուկ (ساناتْروک) ارمنی کهن و نو، «شونطرخ/ «ساطیرون» عربی، Sinatroukhs/ Sanatroukios (ساناتْروکیُوس/ ساناتْروکِس) یونانی، Sinatruces لاتین، 

         در پارسی از این ریشه چنین واژگانی را سراغ داریم: «سام»، «سینا»، «ابن‌سینا»، «سیندخت» (یعنی دختر سیمرغ)، «سیمرغ»، «ساینا» (اسم دختر، ‌یعنی شاهین)، «سیاوش»، «سیامک»، «سیاه»، «سیاهی»، «روسیاه»، «سیاه‌پوست»، «سیاه‌بازی»، «سیهدل»، «سیه‌کاری»، «سیاهچال»، «سیاهچاله»، «سیاه‌جامگان»، «سیاه‌گوش»، «سیاهپوش»، «سیاهدانه»، «سیاه‌مشق»، «کاکاسیاه»، «سیه‌کاسه»، «سیه‌چرده»، «سایه»، «سایبان»، «سایه‌سار»، «سایه‌افکن»، «سایه‌پرور» (نازپرورده)، «سایه‌نشین»، «همسایه»، «شاتوت» (بخش نخست آن -شا- شکل گویشی سیاه است)، «شاتره»، «شابلوط»، «[انگور] شاهانی» (یعنی: انگور سیاه)، و شاید «شَهین» و «شاهین»، «آسان»، «آسانی»، «تن‌آسانی»، «آسانگیر»، «ساباط» (دالان، راهروی سرپوشیده، مرکب از: سایه + پاییدن)، «سوسو [زدن]»، «کورسو»، «سوی چشم»، «سوسوزنان»، 

در پارسی قدیم هم این واژگان خویشاوند را می‌شناسیم: «شاذَنه» (حجرالدم، نوعی سنگ سرخ)، «شاهاب» (رنگ سرخ تیره‌ی گرفته شده از گل کادیژه)، «شَنگار» (گیاهی به رنگ سرخ-سیاه)، «شَنگرف» (کانی سرخ جیوه)، «شِنگ» (سبزه‌ی صحرایی)، «شومین» (اسفناج)، «شونیز/ سونیز/ شَنیز» (سیاهدانه)، «سیسالگ/ سیسالَنگ/ شیشالَنگ» (دم‌جنبانک، صعوه)، «سابیزَگ» (مردم‌گیا، لُفّاح، مرکب از: سِو: سیاه + ویچَک: کوچک) و شاید «شَنگ/ پاشَنگ» (خیار تخمی)، «نَسا» (جایی که آفتابگیر نباشد)، «نَسار» (بخش‌سایه‌سار در کوه)، «نِشواره» (سایه)، 

«زغال اخته» هم از همین‌جا آمده و بخش آغازین آن «سیاه + آل» بوده و ربطی به زغال ندارد. نام این گیاه در گیلکی «سال» و در تاتی «زوغال» است.

عبارت «شاهین ترازو» که به بخشی نمایشگر تراز بر این ابزار اشاره می‌کند، به این خاطر چنین نامی پیدا کرده که از قدیم شبیه به سر شاهین ساخته می‌شده است. حدسم آن است که این رمزپردازی به حضور بهرام اشاره کند که ایزد پشتیبان مهر بوده و مهر هم نگهبان عهد و پیمان و درستکاری بوده‌ است.

احتمالا نام «مرغ سقا» (حواصیل، اردک) هم از اینجا آمده و بخش دوم آن همان «سیاه» باشد. نام‌های دیگر این پرنده در پارسی «سیکا» و «سیقا» است که همین حدس را تایید می‌کند. «سقاهک» که اسم دیگر دم‌جنبانک است هم احتمالا از همین‌جا آمده باشد. شکل اصلی این نام را در «سیِهْ» (اردک) سغدی و «سی» (غاز) پهلوی و «سی‌یا» (غاز) سکایی می‌بینیم و در زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم «سیکا» (اردک) در طبری و گیلکی را داریم. 

         نام شهر «سنندج» هم احتمالا از همین جا آمده است. شکل اصلی نام این شهر «سِنَه» بوده و در تاریخ‌های قدیمی همیشه به این شکل ثبت شده است. این کلمه احتمالا همان «سَئِنَه» اوستایی و «سینا»ی پهلوی است. در دوران معاصر گاه آن را به «صحنه» تحریف کرده‌اند که نادرست است و ارتباطی با این کلمه ندارد. «سنندج» شکل معرب «سِنَه‌ دژ» است و آن به دژی اشاره دارد که خاندان اردلان در دوران صفوی آنجا ساختند. 

         ریشه‌ی عربی «*سَوَد» به معنای «سیاه» هم احتمالا دخیل از پارسی باشد و از همین‌جا برخاسته باشد. این ریشه در سایر زبان‌های سامی دیده نمی‌شود و در پارسی هم شاخه‌زایی‌اش بیش از عربی است. اگر این حدس درست باشد این واژگان هم خویشاوند همین دودمان هستند: «اسود»، «سودا»، «سودازده»، «سودایی»، «حجرالاسود»، «سواد»، «سوادآموزی»، «سودان»، «مسوده» (سیاه‌مشق، نوشته)، 

در زبان‌های دیگر زنده‌ی ایرانی از این بن چنین کلماتی برخاسته‌اند: «شِنَک» (شاهین) و «ساه/ ساهیگ» (سایه) سیستانی و بلوچی، «شین/ شیهین» (شاهین ترازو) کردی، «شَیْنَه» (شاهین ترازو) آشتیانی، «نیسار» (نَسار، سایه‌سار کوه) خوانساری، սեւ (سِو: سیاه) و սիրամարգ (سیرَمَرْگ: طاووس) و Շավարշ / Շիոշ (شاوَرْس/ شیُوش: سیاوش) و «شومین» (اسفناج) و «شُونیز» (سیاهدانه) ارمنی، შიოშ/ შიოში /შიო (شیُوش/ شیُشی/ شیُو: سیاوش) گرجی، «شا» (سیاه) داردیک خوواری، «سیا» (سیاه) زازا، «سی‌یاو» (سیاه) و «نیسار» (نَسار، سایه‌سار کوه) گورانی، «سیاه/ سیَهْ» (سیاه) و «سایِه» و «آسان» ترکی، «سایِه» ترکی اویغوری، «سُیَه» (سایه) ازبکی، «سایِه» اردو، «سیا» (سیاه) تاتاری کریمه، сиёҳ (سیُهْ: سیاه) و соя (سُیَه: سایه) پارسی تاجیکی، «سُویَه» (معبد) وخی، «سایَه» (سایه) و «سُرَیْ» (نَسار، سایه‌سار کوه) پشتون، «سایِه» سنگلیجی، «سُویا» (سایه) شغنی، «سویُو» (سایه) سریکلی، hije (سایه) آلبانیایی، «شُوو» (سیاه) یغنابی، «شو» (سیاه) اشکاشمی، «ساو» (سیاه) و «ساولَگُز» (سیه‌چرده) و «ساجین» (فریب دادن، منحرف کردن) آسی، «سِیْ» (سایه) پراچی، «صَیَوان» (خیمه‌ی مجلل، معرب سایه‌بان) و «ساباط» (دالان) و «آسان» عربی، «نُسوم» (نَسا، سایه‌گیر) طبری، «نِسِّه» (سایه‌گیر) زرقانی، «سایَیْ» (نازپرورده) بستکی، 

در زبان‌های هندی از این ریشه چنین واژگانی را می‌شناسیم: साया (سایَه: سایه) و सियाह (سیاهْ) و आसान (آسان) هندی، ਸਾਇਆ (سایا: سایه) و ਸਿਆਹ (سیاه) و ਅਸਾਨ (آسان) پنجابی، শেন-চৰাই (خِن‌سُرَی: شاهین) آسامی، శ్యేనము (سیِنَمو: شاهین) تلوگو، सायो (سایو: سایه) و साओ (سائُو: سبز) و आसान (آسان) سندی، આસાન (آسان) گجراتی، আসান (اَسَن: آسان) بنگالی، आसान (آسان) مراثی و مَراوی و اَهیرانی و دُگری، 

         این واژگان در شعر و ادب پارس کاربردی فراوان داشته‌اند:

رودکی سمرقندی: « من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه   تا باز نو جوان شوم و نو کنم گناه

چون جامه ها به وقت مصیبت سیاه کنند                   من موی در مصیبت پیری کنم سیاه»

فردوسی توسی: «چنین گفت سیمرغ با پور سام                   که ای دیده رنج نشیم و کنام»

نظامی گنجوی: « چو سایه روسیاه آنکس نشیند                    که واپس گوید آنچ از پیش بیند»

سعدی شیرازی: «شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن 

‍‍                                                               تا كه همسایه نگوید که تو در خانه‌ی مایی»