ریشهی سامی «*سکک» به معنای «ضرب کردن، کوفتن، حک کردن» با بن «*سکن» (مستقر شدن) خویشاوند است و در زبانهای باستانی ایران به این واژگان انجامیده است: و 𒄑𒆕 (سیکَّتو: میخ، گُوه، اهرم) اکدی، סִכָּה (سیکّا: میخ، سنجاق، سوزن) و סָךְ (ساک: همه، کل) عبری، ܣܰܟ (سَکّ: سکک: میخ کوبیدن، چسباندن) ܣܟܐ (ساکا: کل، مطلق) و ܣܟܬܐ (سِکِتّا: میخ، اهرم) سریانی، סְכַךְ (سکک: میخ کوبیدن، چسباندن) و סִכָּא (سیکّا: میخ، سنجاق) آرامی،
در زبانهای ایرانی نو از این بن چنین واژگانی برخاستهاند: «سکه» و «سرسکه» و «سکهزنی» و «سکاکی» و «سکاک» و «مسکوکات» پارسی، «سَکّ» (میخ، گوه، سرسکه) و «سکّاک» و «سَکِّی» (میخ) عربی،
در شعر و ادب پارسی «سکه» و مشتقهایش بارها به کار گرفته شدهاند:
نظامی گنجوی: «پر از کله شد کوی و بازارها دگرگونه شد سکهی کارها»
و: «یکی سکه بر نقد فرهنگ زد یکی لاف ناموس و نیرنگ زد»
حافظ شیرازی: «هزار نقد به بازار کاینات آرند یکی به سکهی صاحب عیار ما نرسد»
مولانای بلخی: «امروز خود آن ماهت در چرخ نمیگنجد وآن سکهی چون چرخت پهنای دگر دارد»