سپنج


آخرین به روزرسانی:
سپنج


         این واژه احتمالا از ریشه‌ی پیشاهندواروپایی فرضی «*span» به معنای «استقبال کردن، پذیرایی کردن» گرفته شده باشد و انگار از ابتدای کار حالت موقت بودن در این معنا نهفته بوده است. این ریشه البته در زبان‌های اروپایی مشتق‌های چندانی ندارد و تنها این نمونه‌ها از آن را سراغ داریم: spank (درکونی زدن؛ ۱۷۲۷م.) و spanking (بزرگ، دلپذیر؛ ۱۶۶۰م.، اسب تندرو؛ ۱۷۳۸م.) انگلیسی، spanke (درکونی زدن، فنر؛ ۱۸۵۴م.) هلندی. 

در این کلمات چنین می‌نماید که پذیرایی کردن موقت به مواردی مثل اسب تندرو (چون پذیرای سوارکار است ولی مدت کوتاهی حملش می‌کند) و چیزهای خوب و دلپذیر بسط یافته است. بسط معنایی اصلی آن در زبان‌های اروپایی احتمالا طنزآمیز بوده و «درکونی زدن» را نوعی پذیرایی فرض کرده است. 

         این بن در زبان‌های آریایی به صورت «*سْپَنْج/ *سْپَنْچ» دیده می‌شود که همان معنای اولیه یعنی ترکیب «پذیرایی، اقامت» و «موقت بودن» را در خود حفظ کرده است. در زبان‌های کهن ایرانی از اینجا چنین واژگانی برخاسته‌اند: «سْوانْچ» (با دستان گشوده استقبال کردن) سانسکریت، «اَسْپَنْج/ اَسْپنْج» (اقامتگاه، خانه‌ی اجاره‌ای، مرکب از پیشوند -او + سْپَنْچ) پهلوی، «ایسْپینْج» (مسافرخانه) پارتی و تورفانی، «اسپانچه» (مسافرخانه، میزبان) و «سپنچیر سپن» (سرایدار) سغدی، ܐܫܦܙܟܢܐ (اشپزکنا: میزبان) و ܐܫܦܙܐ (اشپزا: اقامتگاه) سریانی، ասպ(ա)նջական (اَسْپَنْجَکان: مهمان‌نواز، میزبان) ارمنی کهن، მასპინძელი (مَسْپینْزِلی: میزبان) گرجی کهن، 

معنای دیگر این بن یعنی «دلپذیر» که در شاخه‌ی اروپایی هم نمود داشت، احتمالا در این واژگان کهن بازتاب یافته است:‌ «سْپَخْت» (جشن، سرور) پهلوی، «ایسْپَخْر» (بزم) تورفانی، «پْهاتَه» (لذت) سکایی.

         در زبان‌های زنده‌ی ایرانی شمار کمی واژه از اینجا مشتق شده‌اند که عبارتند از: «سپنج» (مهمانخانه) و «[دیر] سپنجی» (عمر، امر زودگذر، عاریه) و «سپنجاب» (نام شهری در ماوراءالنهر) پارسی قدیم، ասպնջական (آسْپَنْجاکان: مهمان‌نواز) ارمنی، მასპინძელი (مَسْپینْزِلی: میزبان) گرجی، მენძელი (مِنْزِلی: میزبان) مینگرلی، 

         در شعر و ادب پارسی این کلمه گهگاه کاربرد داشته است:

فردوسی توسی: «چنین است رسم سرای سپنج           گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج»

ناصرخسرو قبادیانی: «ای داده دل و هوش بدین جای سپنجی

بیم است که از کبر در این جای نگنجی»

اسدی توسی: «به چندین گهر در سپنجی سرای           چو من شه نماندم، که ماند به جای؟»


         و: «وز آنجا سپه راند و بشتافت تفت             به شادی به شهر سپنجاب رفت»

اسعد گرگانی: «ز هرگونه سپنجی در وی آیند            ولیکن دیرگه در وی نپایند»

فرامرزنامه: «که گیتی سپنج است و ما در گذر           به غفلت مبر عمر در وی به سر»