ریشهی پیشاهندواروپایی «*ku» به معنای «تیز، نوکدار، میخ» شکلی از بن «*hek/ *hku» است به معنای «نیش، تیز» که مشتقهایش در زبانهای اروپایی در مدخل «سینا» وارسی شده است.
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*سَوک» تبدیل شده و معنای «سوراخ کردن، فرو کردن» را میرساند. در زبانهای کهن ایرانی از اینجا چنین واژگانی زاده شدهاند: anvrukus (سوکورَنَه: تشی، خارپشت) اوستایی، «سوچیگْرْهَکَه» (سوزندان) سانسکریت، «سُوزَن» (سوزن) و «سوکّور» (تشی، خارپشت، مرکب از: سوکَه: سوزن + وَر: پوشاندن) پهلوی، «سومْجْسَمو/ سَوجْسَنَه» (سوزن) سکایی،
در پارسی از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم: «سوزن»، «سوزندوزی»، «سوزنبان»، «سیخ»، «سیخول/ سیخور»، «شُغُر»، «سوک» (نوک تیز غلات، داسهی گندم)، «سُک زدن»، «سُک» (مهمیز چوبی)، «سُک زدن» (برانگیختن، نهیب زدن)، «سَنْگُر» (خار تشی)، «سُگُر/ شِگَنَه» (تشی، خارپشت)، «سوژه» (خشتک شلوار)، «سوزندان/ سوزنیام» (جاسوزنی)، «سوزنک» (سنجاقک)، «سنجاق»، «سنجاقک»، «سَنجُق» (درفش، نیزهی آراسته)، و احتمالا «شوکا» و «شاک» (بز نر)
کلمهی «سنجاق» را اغلب منابع ترکی دانستهاند و ریشهی پیشاترکی «*سَنْچْگَک» را برایش جعل کردهاند به معنای «نیزه، درفش». ولی چنین بنی در زبانهای ترکی وجود ندارد و خویشاوند و مشتق دیگری هم از آن سراغ نداریم. حدسم آن است که این واژه از زبان سکایی به ترکی راه یافته و در شکل ترکیاش به پارسی بازگشته باشد. در زبان ترکی کلمات «صانْجیمَق» (فرو کردن چیزی تیز، با چاقو زدن) و «صَنْجی» (دلدرد) از اینجا آمده ولی قدیمی نیست و آشکارا بر اساس مفهوم «سنجاق» ساخته شده است.
برخی از نویسندگان نام شهر «سوسنگرد/ سوزنگرد» را هم از اینجا مشتق دانستهاند و آن را به رواج صنعت نساجی و سوزندوزی در این منطقه مربوط دانستهاند. اما بعید میدانم چنین باشد. بخش دوم این نام که بیشک «-گِرد» به معنای شهر است، و بخش نخست آن ممکن است شکلی از «شوش» باشد، یا به گیاه «سوسن» مربوط باشد که در آن نواحی جاینامهای زیادی را پدید آورده است.
در سایر زبانهای زندهی ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «سْتَن» (سوزن) و «سوقِدَل» (فرو کردن، فرو شدن) و «شْکون/ شْکُن» (تشی، خارپشت) و «سونْگور/ سونْگون» (خارپشت، جوجه تیغی) پشتون، «سوجین» (سوزن) و «سَیْگ» (شوکا، بز وحشی) آسی، «سَنْچین/ سینْچین» (سوزن) یغنابی، «سیچین» (سوزن) پراچی، «شینی» (سوزن) و «سوگ» (داسهی غلات) اورموری، «شینْجُو» (سوزن) یدغه، «شیژْنَه» (سوزن) و «خَرْشیژْن» (جوالدوز) مونجی، «اَشْتَن» (سوزن) سنگلیجی، «شَتَن» (سوزن) اشکاشمی، «سیچ» (سوزن) وخی، «سیج» (سوزن) شغنی، «سونْچِن/ سیشین» (سوزن) بلوچی، «سوژین/ شوژین» (سوزن) کردی، «سیزَه/ سیزَن» (سوزن) بختیاری، «سوزِنوگ» (سوزن) بهدینی کرمانی، սանճախ/ սանջակ (سَنْچِخ/ سَنْجَک: سنجاق) ارمنی،санжақ (سَنْجَق: سنجاق) قزاقی، «سانْجاق» (سنجاق) ترکی اویغوری، «شوکا» (بز نر) طبری،
«سنجاق» در زبانهای دیگر نیز وامگیری شده است: санджа́к(سَنْدْژاک) روسی، санджа́к(سَنْژاک) بلاروسی، санджа́к (سّنْدْژاک) بلغاری، са̀нџак (سَنْدْژَک) صربی-کروآتی، sangeac رومانیایی، sandżak لهستانی، sandžak چک و اسلواکی، szandzsak مجاری، санџак(سَنْدْژَک) مقدونی، sangiacco ایتالیایی، sanjacado اسپانیایی،sanjaco پرتغالی، sanjak/ sanjakate انگلیسی، sandjak/ sangiac فرانسوی، Sandschak آلمانی،
این واژگان در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت کسی چشم دین را به سوزن ندوخت»
و: «به یک سوزن این زآن فزونتر نبود همان تیر زاین تیر برتر نبود»
فرخی سیستانی: «سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین لاله رخانا ترا میان و مرا تن
زر به بها بیشتر ز سیم ولیکن زرین سوزن فدای سیمین سوزن»
سنایی غزنوی: «شد جهان بر چشم من چون چشم سوزن تنگ و تار
از پی رغم مرا شمشاد بر سوسن زدی
رشته تو کس نداند تافت کز شوخی و کبر
سوزنی کردی مرا پس کوه بر سوزن زدی»