ریشهی پیشاهندواروپایی «*kophos» به معنای «سُم» از بن «*kop» به معنی «ضربه زدن» مشتق شده و در زبانهای اروپایی کهن این مشتقها را به دست داده که همگی «سم» معنی میدهند: hofr نُردیک کهن و ایسلندی کهن، huof آلمانی کهن، hof انگلیسی کهن و ساکسونی کهن و فریزی کهن، копыто (کُپیتُو) اسلاوی کهن کلیسایی، hoef هلندی میانه،
در زبانهای زندهی اروپایی از اینجا چنین واژگانی در معنای «سُم» زاده شده است: hoof انگلیسی، Huf آلمانی، hov دانمارکی و نروژی و سوئدی، hoef هلندی، kopyto لهستانی و چک و اسلواکی، копы́то (کُپیتُو: سم) روسی و بلاروسی، копи́то́ (کُپیتُو: سم) بلغاری و اوکراینی و مقدونی و صربی-کروآتی، kabi (سم) استونی، kapuio/ kavio (سم) فنلاندی، hofur (سم) ایسلندی،
در زبانهای آریایی بن «*kop» به ریشهی «*سوب/ *سونْب/ * سَپ» تبدیل شده و همان معنای «ضربه زدن، سوراخ کردن» را حفظ کرده است. از اینجا چنین کلماتی در زبانهای کهن ایرانی پدید آمده است: afas (سَفَه: سم) و Arwus (سووْرا: سیخ، تیر) و afas (سَفَه: سم) اوستایی، शफ (سَپْهَه: سم) و «سَپْهَکَه» (گیاهی با برگ شبیه سم) و «هیسومْبْهَه» (کشتار) سانسکریت، «سَپْهَه» (سم) پالی، «سومْب» (سم) و «سوفْتَن» (سفتن، سوراخ کردن) پهلوی، «سومْب» (سم، سوراخ کننده) و «سوبْت» (سوراخ کردن، سفتن) سغدی، «سنب» (سوراخ کردن، سفتن) و «سوفتک» (سوراخ، سُفتِه) و «سبد» (سم فیل یا شتر) خوارزمی، brps (سپرب: مغاک، حفره) آرامی، «سَهَه» (سم) سکایی، սմբակ (سَمْبَک: سم) و սմբակաւոր (سَمبَکاوُر: سمدار، سمآور) ارمنی کهن، սնպակ (سَنْپَک: سم) ارمنی میانه،
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی برخاسته است: «سُنبه»، «سوراخ سنبه»، «سُفتن»، «سفته»، «ناسفته»، «سَوَل/ سَپَل» (ستم شتر و فیل)، «زرهسُم» (سوراخ کنندهی زره، صفت پیکان)، «سم/ سُنب»، «سمکوب»، «سمدار» و شاید «پیلسُم» (اسم مرد، یعنی: [پهلوان] فیلکُش). حدسم آن است که صدای «پِتیکو پِتیکو» که برای نامیدن صدای تاختن اسب به کار گرفته میشود، از زبان کودکانه نیامده باشد و نامآوا هم نباشد، بلکه تحریفی از «کُپیتو» در زبانهای اسلاوی باشد به معنای «سم، کوفتن سم». همچنین کلمهی «سمند» (اسب زردرنگ) شاید از اینجا آمده باشد.
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از این بن چنین کلماتی برخاستهاند: «سومْب» (سوراخ کردن) بلوچی، «سُنْتین» (سوراخ کردن) و «سیم» (سُم) کردی، «سُنْبَک» (سم) عربی، սմբակ (سَمْبَک: سم) ارمنی، «سْوَه» (سم) و «سَپَل» (گردهی پای شتر) و «سَپَلپایْ» (پاگُنده، لنگ دراز) پشتون، «سَیْفْتَیْگ» (سم) آسی، «سورْوْ» (کنهی چارپا) شغنی، «سورْوَغ» (کنهی چارپا) روشانی،
این واژهها در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «برانگیخت آن رخش رویینه سم برآمد خروشیدن گاودم»
ابوشکور بلخی: « ز سم سواران و گرد سپاه زمین ماهروی و زمینروی ماه »
سیفالدین فرغانی: «آنکس که اسب داشت، غُبارش فرو نشست گَرد سُم خران شما نیز بگذرد»
حافظ شیرازی: «از نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست»