ریشهی پیشاهندواروپایی «*klei» به معنای «خم شدن» را در مدخل «کلید» وارسی کردهام. این بن در زبانهای آریایی ریشهی «*سْرَیْش» را هم پدید آورده که یعنی «چسبیدن، پیوستن» و این واژگان را در زبانهای کهن ایرانی زاده است: SEars (سْرَئِش: چسبیدن) و SEarsmah (هَمْسْرَئِش: به هم چسباندن) اوستایی، श्लिष्यति (سْلیسْیَتی: چسبیدن) و श्लिष् (سْلیس: متصل شدن، بند کردن) و «سْلِسا» (آمیزش، اتصال) و «سْرایَتی» (تکیه کردن) و «سْلِسْمَن» (چسبناک، لعابدار) سانسکریت، «شیلیمْهَه» (صمغ) پراکریت، «سْریشْتَن» (چسبیدن) پهلوی، «سْرِشیشْن» (آمیزش) پارتی، «سْسیس» (به دست آوردن) سکایی، «بشی» (گشاده، باز) و «بشت ذست» (گشاده دست) خوارزمی، շրէշ (شْرِش: سریش) ارمنی میانه،
از این در زبانهای زندهی ایرانی چنین واژگانی پدید آمده است: «سرشت» و «سرشتن» و «سریشُم/ سریش/ سیریش» (چسب) و «بدسرشت» و «نیکوسرشت» و «سرشته» و «نَشَلیدن» (گرفتن، درآویختن، به هم چسباندن، مرکب از: نِه: زیر + سْرَیْش: شرشتن) پارسی، «شِلْگ» (گل چسبناک سیاه) و «شِلْم» (صمغ) پارسی قدیم، «سیریشْت» (سرشت) کردی، «نْخَت» (چسبیدن، گیر کردن) و «سَرِخ» (سریش) پشتون، «خیرْخ» (سرشتن، آمیختن) سریکلی، «شیل/ شیلیم» (صمغ) پارسی تاجیکی، «سَسْم» (چسب) آسی، «چِریشَه» (چسب) تاکستانی، «سِریشْک/ سِرِشْک» (چسب) تربت حیدری، «سِرِیش» (سریش) و «إِشْراس» (چسباندن) عربی. सरिश्त (سَریشْت: سرشت) هندی هم از پارسی وامگیری شده است.
این کلمات در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «درختی که تلخ است وی را سرشت گرش بر نشانی به باغ بهشت»
ناصرخسرو قبادیانی: «بار خدایا گر از روی خدایی گوهر انسان ز آخشیج سرشتی»
سوزنی سمرقندی: «او کمر بخل بست و سخت براندود باب مروت به قیر و شلم و سریش»
نظامی گنجوی: «صقلش از مالش سریشم و شیر گشته آیینهوار نقشپذیر»
سعدی شیرازی: «شنیدم که جمشید نیکوسرشت سر چشمهای بر به سنگی نوشت»