دربارهی خاستگاه کلمهی «سرب» مطالب چندانی در فرهنگهای ریشهشناسی وجود ندارد. اما برخی اشاره کردهاند که پیوندی میان آن و silver در زبانهای اروپایی هست. اما ریشهی کلمهی اخیر نیز نزد بیشتر نویسندگان نامشخص مانده است. بوتکان گفته قدیمیترین شکل آن zilharr (نقره) باسک بوده و بقیهی زبانها از آنجا وامگیریاش کردهاند، که با توجه به دیرآیند بودن فرهنگ باسک و غیاب چشمگیرش در تاریخ فلزکاری آشکارا نادرست است. حدس دیگر آن است که از ریشهی آریایی «*سْپی» (روشن، سپید) گرفته شده باشد که خود از بن پیشاهندواروپایی «*kuei» به همین معنی مشتق شده است.
هرچند احتمالا بن اخیر در شکلگیری «سرب» موثر بوده، ولی حدسم آن است که ریشهی اصلی همهی این کلمهها «*صرف/ *سرب» سامی کهن باشد که «گداختن، ریختهگری فلز» معنی میداده است و در زبان عربی «سَرَبَ» (جاری شدن، تراوش) و «صَرَفَ» (پخش کردن، تکه تکه کردن) را هم پدید آورده است. حدسم آن است که «سولفور» و مشتقاتش هم از همینجا مشتق شده باشد. اغلب مراجع ریشهی این کلمهي اخیر را نامعلوم دانستهاند و برخی آن را از «*gwher» پیشاهندواروپایی به معنای «گرم، داغ» مشتق دانستهاند که نادرست مینماید.
تاریخچهی این واژه یک شاخهی اروپایی را در برمیگیرد که از همین کلمهی اکدی وامگیری شده و در زبانهای کهن اروپایی چنین کلماتی را شامل میشود: sulphur (گوگرد) لاتین، silfr (نقره) نردیک کهن، seolfor/ siolufr/ sylfur (نقره) و swefl (گوگرد) انگلیسی کهن، silabar (نقره) آلمانی کهن، silver (نقره) هلندی میانه، selover/ selver (نقره) فریزی کهن، silvbar/ siluvar (نقره) ساکسونی کهن، sulfer (نقره) نورثومبری، сьрєбро / серебро (سیرِبْرُو/ سِرِبْرُو: نقره) اسلاوی کهن شرقی، сьрєбро /сърєбро - ⱄⱐⱃⰵⰱⱃⱁ / ⱄⱏⱃⰵⰱⱃⱁ (سیرِبْرُو/ سورُبْرُو: نقره) اسلاوی کهن کلیسایی، сьбро (سیبْرُو: نقره) نووگورودی کهن، sirablan (نقره) پروسی کهن، srzebro (نقره) لهستانی کهن، 𐍃𐌹𐌻𐌿𐌱𐍂 (سیلْبور: نقره) و 𐍃𐌹𐌻𐌿𐌱𐍂𐌴𐌹𐌽𐍃 (سیلوبْرِیْنْس: نقرهای، سیمین) گتی، silver/ sylver (نقره) سوئدی کهن، silf/ sylf/ sølf (نقره) دانمارکی کهن، soufre (گوگرد) فرانسوی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی هم از این تبار چنین کلماتی را سراغ داریم: sidabras (نقره) لیتوانیایی، sidras/ sudrabs (نقره) لاتویایی، srebro (نقره) لهستانی، striebro (نقره) اسلواکی، stribro (نقره) چک، серабро́ (سْیِرابْرُو: نقره) بلاروسی، серебро́ / сребро́ (سِرِبْرُو/ سْرِبْرُو: نقره) روسی و اوکراینی، сребро́ (سْرِبْرُو: نقره) بلغاری، сребро (سْرِبْرُو: نقره) مقدونی و صربی-کروآتی، zilver (نقره) هلندی، zilharr (نقره) باسک، sulfide (گوگردی) و acid sulfurique (اسید سولفوریک) فرانسوی، silver (نقره) و silverback (گوریل نر بالغ) و silverfish (نوعی حشرهی بیبال) و quicksilver (جیوه) و sulfuric (گوگردی) انگلیسی، silver (نقره) و swafel (گوگرد) سوئدی، silver/ siller (نقره) اسکات، Silber (نقره) و Schwefel (گوگرد) آلمانی، זילבער (زیلْبِر: نقره) ییدیش، sølv (نقره) دانمارکی، silfur (نقره) ایسلندی،
برخی از این واژگان به پارسی نو راه یافته است: «سولفور»، «اسید سولفوریک»، «سولفات»، «سولفید»، «سولفاته»
در زبانهای ایرانی شاخهزایی معنایی گستردهتری از این خاندان را میبینیم که به خاطر بومی بودن واژه در این حوزهی تمدنی دور از انتظار هم نیست. در زبانهای باستانی ایرانی چنین واژگانی از اینجا برخاستهاند: 𒍝𒊏𒁍𒌝 (گداختن، تصفیه کردن) و 𒀫𒁍𒌝 (سورپوم: نقره) اکدی، शुभ्र (سوبْهْرَه: [فلز] خالص) و «سوبْهْ» (درخشیدن) سانسکریت، 𑀲𑀼𑀩𑁆 (سوبّهَه: پاکیزه، خالص، سپید) پراکریت ساوراسنی، «سورْب» (سرب) پهلوی، սուրբ (سورْب: [فلز] خالص، پاکیزه و معصوم) و սրբազան (سْرْبَزان: مقدس) و սրբուհի (سْرْبوهی: معصوم، بیآلایش) و սրբիչ (سْرْبیچ: حوله) و սրբեմ (سْرْبِم: خالص کردن، تطهیر کردن، تقدیس) ارمنی کهن، «سورا» (خالص، [فلز] سره) سکایی،
ناگفته نماند که کلمهی سانسکریت शुभ्र (سوبهره) را اغلب از ریشهی فرضی «*ćubʰrás» پیشاهندواروپایی به معنای «زیبا، تمیز، درخشان» مشتق دانستهاند که مستند نیست و خویشاوندان چندانی به این ریشهی فرضی منسوب نیستند.
ریشهی سامی کهن «*سرب/ صرف» در پارسی دامنهای وسیع از واژگان را به دست داده که از شاخهزاییاش در عربی انبوهتر است: «سرب»، «سربین/ سربی»، «سراب» (در اصل یعنی: تراویده)، «صرف [کردن]» (خوردن، هضم کردن)، «صرافی»، «صِرف» (خالص، احتمالا در اصل یعنی: فلز گداخته و تصفیه شده)، «صرفاً»، «مصرف»، «صرفونحو»، «صَرفی» (در دستور زبان)، «مصرفزده»، «مصرفی»، «مصارف»، «منصرف»، «مصروف»، «تصریف»، «تصرف»، «دخلوتصرف»، «تصرفات»، «انصراف [دادن]»، «تصرف»، «متصرف»،
در زبانهای زندهی ایرانی هم این واژگان خویشاوند را سراغ داریم: «صَرَف» (خرد کردن پول) و «أَسرُب» (سرب) و «سَرَب» (تراویدن، جاری شدن) و «تَسَّرُب» (تراوش) و «سَراب» و «مَسْرَب» (ردپا، مسیر رودخانه) عربی، «صِرْف» (فقط) اردو، «سوروپ» (سرب) پشتون، «سْروپ» (سرب) بلوچی، «سْرُوپّ» (سرب) سیستانی، «سیرُف» (سرب) انارکی، «سُلْب» (سرب) سمنانی، «سُرْم» (سرب) آشتیانی، «سیرو» (سرب) گورانی، «سورْب/ سیریفْت» (سرب) کردی، «سُلْف» (سرب) تالشی، սուրբ (سورْب: [فلز] خالص، پاکیزه و معصوم) و սրբուհի(سْرْبوهی: معصوم، بیآلایش، مریم مقدس) و սրբազան (سْرْبازان: مقدس) و սրբել (سْرْبِل: خالص کردن، تطهیر کردن، تقدیس) و սրբան (سْرْبان: مقعد) ارمنی.
శుభ్రము (سوبْهْرامو: خالص، تمیز، تصفیه شده) تلوگو هم از همین ریشه گرفته شده است.
حدسم آن است که کلمهی «سُرمه» نیز از همینجا مشتق شده باشد. احتمال دیگری که برای ریشهی این واژه وجود دارد ریشهی پیشاهندواروپایی «*krmos» به معنای «خاکستری» یا «*kel» به معنای «پوشاندن، پنهان کردن» است. دکتر حسن دوست هم ریشهی «*سور» ترکی به معنای «روغنمالی کردن، مرهم نهادن» را ریشهی آن دانسته که نادرست مینماید. چون این واژه پیش از پدیدار شدن کلمات ترکی در منابع تاریخی و ورودش به حوزهی تمدن ایرانی در زبانهای کهن ایرانی وجود داشته است.
در قدیم انواعی از سرمه را از نمکهای سرب درست میکردهاند و بعید نیست خاستگاهش همینجا باشد. اگر «سرمه» هم از این خانوادهی زبانی باشد، این واژگان ایرانی نیز از همینجا مشتق شدهاند: «سَرْمَگ» (اسفناج دشتی) پهلوی، ܣܪܡܓ (سرمگ: سرمه) سریانی، «سرمق» (سُرمه) عربی، «سرمه» و «سرمهای» و «سرمهدان» پارسی.
सुरमा (سورما: سرمه) هندی هم از پارسی وامگیری شده و همچنین است این صورتهای وامگیری شدهاش در سایر زبانها: širmas لیتوانیایی، surme آلبانیایی، surma انگلیسی و فرانسوی
مشتقهای این ریشه در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
اوحدی مراغی: «متصرف شدی، شکاری کن قلعهای برگشای و کاری کن»
مولانای بلخی: «نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ درین سراب فنا چشمهی حیات منم؟»
سعدی شیرازی: « به اعتماد وفا نقد عمر صرف مکن که عن قریب تو بیزر شوی و او بیزار»
وحشی بافقی: « ابری برسد روزی و جانش به تن آید آن ماهی تفسیده که در آب سراب است »
قدسی مشهدی: « گرت میخلد خار خار کرم تواضع مکن صرف، جای درم»