ریشهی پیشاهندواروپایی «*stemb / *stemp/ *step» به معنای «محکم کردن، حمایت» در زبانهای کهن اروپایی چنین واژگانی را پدید آورده است: stefan (سْتِفان: تاج گل، نام مرد، در اصل یعنی: پیروزی) و stefeien (سْتِفِیِن: محاصره کردن، پیروز شدن) و stafulh (سْتافولِه: خوشهی انگور) و stafulopoleion (سْتافولُوبُولِئیُون: چرخشت، سبد آبگیری از انگور) و astemfhs (آسْتِمْفِس: تزلزلناپذیر) یونانی، stephanus (پیروزی، تاج گل، اسم مرد) و لاتین، ᛋᛏᛡᛒᛡ (سْتابا: استوار، ستون) پیشانردیک، stafr (عصا) نردیک کهن، staben (خشک، سفت) و stap (عصا) آلمانی کهن، stabis (سنگ) پروسی کهن، стоборъ (سْتُبُرو: ستون) اسلاوی کهن کلیسایی، stapol (ستون) و stæf (عصا) و arstafas (یاری، پشتیبانی) و āþstæf (سوگند) و candelstæf (شمعدان) و gleostæf (شادمانی) و wrōhtstafas (متهم کردن) انگلیسی کهن، 𐍃𐍄𐌰𐍆𐍃 (سْتافْس: عصا) گتی، staf (عصا) ساکسونی کهن و هلندی میانه، stabas (بت، ستون مقدس) لیتوانیایی کهن، estoffer (آراستن) فرانسوی کهن،
از این ریشه در زبانهای زندهی اروپایی چنین واژگانی را سراغ داریم: Stephen (نام مرد) و Stab (عصا) و staffieren (مجهز کردن) آلمانی، Steve/ Steven/ Stephen (نام مرد) و staff (عصا، میلهی پرچم؛ قرن چهاردهم، سربازانی که زیر یک پرچم میجنگند؛ ۱۷۰۲م.، کارمندان یک شرکت؛ ۱۸۳۷م. ) و pikestaff (میل پرچم با نوک تیز فلزی؛ ۱۵۴۰م.) و flagstaff (میل پرچم؛ ۱۶۱۰م.) و staphylococcus (استافیلوکوک، نوعی باکتری خوشهای؛ ۱۸۸۲م.) انگلیسی، etoffer (آراستن) و staff (عصا) فرانسوی، staff (عصا) ایتالیایی، stafe/ staff/ estafe staff (عصا) و Steban (نام مرد) پرتغالی، stabas (ستون، دیرک) و stambinti (زیادهروی، اضافه کردن) لیتوانیایی، stafur (عصا) ایسلندی، stav (عصا) نروژی، stab/ stav (عصا) دانمارکی، stav/ staf (عصا) سوئدی، staf/ stef (عصا) اسکات، stabo (عصا) اسپرانتو، stab (عصا) مجاری، sztab (عصا) لهستانی، штаб (شْتاب: عصا) روسی و مقدونی و چک،
برخی از این واژگان به زبانهای دیگر نیز راه یافتهاند. مثلا staff (کارمند) انگلیسی بعد از جنگ جهانی دوم به スタッフ (سوتافّو) ژاپنی و 스태프 (سِئوتایْپِئو) کرهای با همین معنا تبدیل شده است.
دربارهی ریشهی نام یونانی «استفان» که در پارسی هم وارد شده نظر دیگری هم وجود دارد و برخی آن را از ریشهی هندواروپایی «*steg» به معنای «پوشاندن، حمایت کردن» گرفتهاند. فعل stefeien (سْتِفِیِن: محاصره کردن) هم از همینجا آمده است. با این حال به لحاظ واجبندی ارتباط این کلمات با بن «*stebh» نمایان است و احتمالا معنای اصلی این بن در یونانی «فتح کردن، استوار ماندن در میدان نبرد» بوده باشد که به «محاصره کردن» و «تاج گل، نماد پیروزی» تعمیم یافته است.
این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*سْتَمْب» تبدیل شده و در زبانهای کهن ایرانی چنین واژگانی را زاده است: arwUats (سْتَوْرَه: استوار، نیرومند) و abmvts (سْتَمْبَه: ستنبه، زمخت) اوستایی، स्तम्भ (سْتَمْبْهَه: ستون) و स्तभ्नाति (سْتَبْهْناتی: حمایت میکند) و स्तम्भते (سْتَمْبْهَتِه: سفت، شق) و स्तभ्नाति (سْتَبْهْناتی: استوار ساختن، تقویت کردن) و «سْتَبَکَه» (دسته، بافه، گیس) و «سْتَمْبین» (انبوه، پرگیاه) و «سْتَمْبَه» (دستهی گیاه، الیاف) سانسکریت، «تْهَمْبْهَه» (ستون) پالی، «سْتَوْر» (ستبر) و «اُسْتَوار» (استوار) و «ستَفْت» (سخت، خشن، محکم) و «واتْسْتافْت» (تندباد، توفان) و «سْتَمْبَک» (ستمگر، لجوج) پهلوی، «ایسْتَبْر» (استوار، قوی) و «ایسْتَفْتیفْت» (ستم، خشونت) و «ایسْتَفْت» (خشن، قاهر) پارتی، «ایسْتَبْر» (استوار) و «ایسْتَبْریهْ» (استواری) و «اَوِسْتْوار» (استوار) و «ایسْتَمْبَگ» (ستنبه، زمخت) و «ایسْتَمْبَگیهْ» (زمختی، خشونت) تورفانی، «سْتَورَه» (شدید، قوی، سخت) سکایی،
در پارسی از این ریشه چنین کلماتی را میشناسیم: «ستبر»، «استوار»، «سِتَنبَه» (درشت اندام، نتراشیده و کریه)،
در سایر زبانهای زندهی ایرانی نیز از این بن چنین واژگانی برخاستهاند: «آسْتَوَیْ» (تنها، بیکس، ترکیب آ: نه + سْتَوْ: حامی) پشتون، «سْتَیْوْد» (ضخامت) آسی، «أَسْتَبْرَق» (پارچهی ابریشمی ستبر) عربی، «سْتووْد» (انبوه، غلیظ) یزغلامی، (سْتَمْبَک: سخت، شدید، بیرحم) و (اَسْتَورَک: پارچهی ابریشمی ستبر) ارمنی،
در زبانهای هندی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: থাম (تْهَم: ستون) آسامی، ਥੰਮ੍ਹ (تْهَمّهْ: ستون، تیرک) پنجابی، ଥମ୍ବ (تْهُمْبُو: ستون) اوریا، स्तंभ (سْتَمْبْهْ: ستون) هندی و مراثی،ಸ್ತಂಭ (سْتَمْبْهَه: ستون) کانادا، స్తంభము (سْتَمْبْهَمو: ستون، عصا، تیرک) تلوگو، স্তম্ভ (سْتُمْبْهْ: ستون) بنگالی،
برخی از این واژگان به زبانهای دیگر نیز راه یافتهاند: สดมภ์ (سَهدُم: ستون) تای، स्तम्भ (سْتَمْبْهَه: ستون) نپالی،
مشتقهای این ریشه در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «ازآن پس عقاب دلاور چهار بیاورد و بر تخت بست استوار»
و: «یکی عهد باید کنون استوار سزاوار مهری بر او یادگار»
ناصرخسروی قبادیانی: «واندر حریر سبز و ستبرقها سیب و بهی چو موسی و هارون است»
فرامرزنامه: «ستبر و بلندی و بس زورمند گریز ای جوان زاین بلای گزند»
اسدی توسی: «به سنگ فلاخن ز صد گام خوار بدوزند در خره میخ استوار»
اسعد گرگانی: «ستنبه دیو مهر آمد به جنگش بزد بر دلُش زهرآلوده چنگش»
مولانای بلخی: «گبر دیدی کاو پی سگ میرود؟ سخرهی دیو ستنبه میشود؟»
قدسی مشهدی: «به جان میخرد گر فروشد به جان ستبری ز دیوار او آسمان»