دربارهی ریشهی سبیل چندین نظر متفاوت داریم. حسندوست آن را از بن هندواروپایی «*sip» به معنای «چرخاندن، تکان دادن» گرفته و منشیزاده میگوید از «سیپْرا» (سبیل) و «سیپْرَوَنْت» (سبیلو) سانسکریت آمده است. اما حدس نیرومندتر آن است که خاستگاهش زبانهای سامی باشد و از خانوادهی زبانی آفرو-آسیایی برخاسته باشد. در این زبانها ریشهی «*سبل» یعنی «آویختن، آویزان شدن» و در زبانهای باستانی ایرانی چنین کلماتی از آن مشتق شده است: 𒋤𒉺𒂖 (شَبَلْتوم: گوش) و 𒀭 (شوبولْتو: گوش، سنبله) اکدی، xblt (شبلت: سنبله) اوگاریتی،𒋤𒉺𒂖 (شَبَلْتوم: گوش، سنبله) ابلائی، שבלתא / שבלא (شِبَلْتا/ شِبَلا: گوش، سنبله) آرامی، ܫܶܒܰܠܬܳܐ / ܫܶܒܠܳܐ (شِبَلْتا/ شِبَلا: سنبله) و ܣܸܢܒܘܼ̈ܠܹܐ (سینْبولی: سبیل) سریانی، שִׁבֹּלֶת (شیبُّولِت: گوش، جویبار، سنبل) عبری، tlbs (سبلت: سنبله) سبایی،
این ریشه در زبانهای شاخهی آفریقایی خانوادهی آفرو-آسیایی هم وجود داشته و چنین کلماتی را زاده است: (سَبَیْر: داسهی غلات، خوشهی گندم) مصری باستان، ሰብል (سابْل: سنبله) حبشی گئز،ሰብሊ (سَبْلی: سنبله) حبشی تیگرینیا، ሰብል (سَبَل: سنبله) و ሰንበል / ሰንቡል (سَنْبَل/ سَنْبول: سنبله) حبشی امهری،
بنابراین روشن است که در اصل این کلمه به چیز آویخته و آویزان اشاره میکرده و از این رو با گوش و داسهی غلات همسنخ پنداشته میشده است.
در پارسی از این ریشه چنین کلماتی برخاسته است: «سبیل»، «سبیلو»، «سبیلدار»، «سنبله»، «سنبل»، «سنبلالطیب»، «سنبلستان»،
حدسم آن است که کلمهی عامیانهی «شومبول» که به آلت پسربچهها گفته میشود هم از همینجا آمده باشد.
همچنین «سلسبیل» که اسم چشمهای در بهشت است نیز باید از همینجا آمده باشد و به فرو ریختن جویبار از بلندی اشاره کند، همچنان که در «شیبولت» عبری مشابهش را داریم. کلمهی «سَبیل» به معنای «راه، مسیر» هم احتمالا از همینجا آمده و از دلالتی مشابه برخاسته باشد.
در سایر زبانهای ایرانی زنده از این بن چنین واژگانی زاده شدهاند: «سبله» (فروهشته، آویزان، طراز جامه) و «سَبولَه» ([گیاه] پردانه) عربی، սմբուլ (سْمْبول: سنبل) ارمنی، სუმბული (سومْبولی: سنبل) گرجی، «سومْبول/ سیمْبیل» (سنبل) و «سیمْبِل» (سبیل) کردی، «زیبِلی/ زیمْبِلی» (سبیل) زازا، «سِبیل» گیلکی، «سَبِل/ سُبِلَه/ سُبیل» (سبیل) کرمانجی، «شومْبول» (سنبل) و «شومْبولا» (اسم دختر، یعنی: سنبله) هندی، «سُنْبُل» اردوی و سندی، «سونْبول» (سنبل) ترکی و ازبکی،сүмбіл (سومْبیل: سنبل) قزاقی، zymbyl (سنبل) آلبانیایی، «گولسومْبَلِه» (گل سنبل) یدغه،
«سنبل» در زبانهای اروپایی هم به این شکلها وامگیری شده است: sumbal انگلیسی، зюмбю́л (زومْبیول) بلغاری، soumpouli (سومْپولی) یونانی، зумбул (زومْبول) مقدونی، zambilăرومانیایی، зу̀мбул (زومْبول) صربی-کروآتی،
این کلمات در شعر و ادب پارسی با بسامدی پایین به کار گرفته شدهاند:
قطران تبریزی: « بر کران سوسن او حلقههای غالیه در میان شکر او چشمه های سلسبیل
از روان من سبیل داغ دوری گشت دور تا به شادی یافتم بر سلسبیل او سبیل »
هاتفی خرجردی: « دهی آبش از چشمهی سلسبیل بر آن بیضه گر دم دمد جبرئیل»
وحشی بافقی: « نرگس غمزهزنش اینهمه بیمار نداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت »
فخرالدین عراقی: «مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی»