ساعدالدوله


آخرین به روزرسانی:
ساعدالدوله


         ریشه‌ی سامی «*سعد» دو معنا دارد که عبارتند از «نیکبختی، شادمانی» و «یاری رساندن». این ریشه در زبان‌های کهن ایرانی چنین واژگانی را پدید آورده است: 𒄑𒋆𒌋𒌋𒁺 (سوآدو: گیاه اویارسلام) اکدی، סוּעֲדָא‎ (سوعْدا: اویارسلام، نخل مرداب) آرامی، ܣܘܼܥܕܵܐ / ܣܸܥܕܵܐ (سوعْدا/ سِعْدا: اویارسلام، نخل مرداب) سریانی، סָעַד (ساعَد: حمایت) عبری،

بن «*سعد» در پارسی و عربی شاخه‌زایی کرده این واژگان را در هردو پدید آورده است:‌ «سعد»، «ساعد»، «سعید»، «مسعود»، «مساعد»، «مساعده»، «سعادت»، «سعدی». بسیاری از این واژگان همچون نام مردانه نیز کاربرد دارند. مشتق‌هایی از این ریشه تنها در پارسی یافت می‌شوند و لقب اشراف را برمی‌ساخته‌اند: «سعدالدوله»، «سردار اسعد»، «ساعدالدوله»، «سعدالملک»، «سعدالدین»، «اسعدالملوک»، «امیرمسعود».

         در سایر زبان‌های ایرانی از این بن چنین کلماتی را سراغ داریم: «سُعْد» ([رده‌‌ای از گیاهان] اویارسلام) و «سِعاد» (یاری) و «سُعود» (اسم خاندان) عربی، «دارالسعاده» (لقب استانبول) ترکی، Сәғит (سَقیت: سعید) باشکیری و قزاقی. সাইদ (سَعید) بنگالی هم از پارسی وامگیری شده است.

         مشتق‌های این ریشه در شعر وادب پارسی فراوان به کار گرفته شده، و شاید بتوان گفت بسامد کاربردشان در ادب پارسی بیش از تازی است:

فردوسی توسی: «بفرمود تا سعد گوینده تفت              سوی کلبه‌ی مرد نخاس رفت»

         و: «خروشی بر آمد ز رستم چو رعد             یکی تیغ زد بر سر اسپ سعد»

حافظ: «بگیر طره‌ی مه‌چهره‌ای و قصه مخوان           که سعد و نحس ز تاثیر زهره ‌و زحل است»

مولانای بلخی: «خاصا سعدی که او به هر دم            صد دل به سعود خویش بربود»

و: «خورشید به هر برجی مسعود و نکو باشد            اما کر و فر خود در برج حمل دارد»