ریشهی پیشاهندواروپایی «*ghwel» به معنای «گول زدن، فریب دادن، لغزش» با ریشهی «*skar» به معنای «تلو تلو خوردن، زمین خوردن» همریشه است و این دومی همان است که «شگرف» و «سکندری خوردن» را در پارسی پدید آورده است. «*ghwel» در دو شاخهی شرقی و غربی این خانوادهی زبانی دو مسیر تحول متفاوت را طی کرده و همخوان اولش به ترتیب به «ز» و «ف» دگردیسی پیدا کرده است.
در زبانهای اروپایی کهن از این ریشه چنین کلماتی مشتق شدهاند: falsus (فریب خورده) و fallere (فریب دادن) و fallax (فریبآمیز، گول زننده) و fallacia (فریب، حقهبازی) لاتین، fallace (اشتباه، فریب) و falir (ناموفق ماندن، مردود شدن) و fals/ faus (خطا، فریب؛ قرن دوازدهم) و fausete (فریب، خطا) و fausset (سوراخ، دهنهی لوله) و fausser (خراب کردن، رخنه کردن) فرانسوی کهن، falso (اشتباه، خطا) و falso amigo (رفیق ناباب) و fallar (خطا کردن، فریب خوردن) و fallir (شکست خوردن، ناکام ماندن) اسپانیایی کهن و پرتغالی کهن، fals (بیایمانی، اشتباه) انگلیسی کهن، falsk (خطا، دروغ) و falschede (نادرستی، تقلب) فریزی کهن، falhar (خطا کردن، فریب خوردن) اوکسیتان کهن،
در زبانهای اروپایی نو از این بن چنین واژگانی را سراغ داریم: falso (اشتباه، خطا) و falso amigo (رفیق ناباب) و falaz (فریبآمیز، گول زننده) و falhar (خطا کردن، فریب خوردن) و faltar (ناقص بودن، معیوب شدن) و falta (نقص، تقصیر) اسپانیایی و پرتغالی، fallare (خطا کردن، فریب خوردن) و fallace (لغزش، خطا) و falsetto (صدای زیادی بالای خوانندهها، در اصل یعنی: مصنوعی، زورکی؛ قرن هجدهم) ایتالیایی، faillir (مردود شدن، خطا کردن) و faux (اشتباه، فریب) و faussete (فریب، خطا) فرانسوی، falsch (خطا، فریب) و Falschheit (نادرستی، تقلب) آلمانی، valsch (خطا، فریب) و valschheid (نادرستی، تقلب) هلندی، falkshet (نادرستی، تقلب) سوئدی، falsk (خطا، دروغ) دانمارکی، false (خطا، دروغ) و falsehood (نادرستی، تقلب؛ ۱۳۰۰م.) و fallacy (لغزش، خطا) و faucet(سوراخ، تناقض؛ ۱۴۰۰م.) و fail (مردود شدن؛ ۱۲۰۰م. از عهده بر نیامدن؛ اوایل قرن سیزدهم، عیان شدن خطا) و fallible (جایزالخطا) و falsify (ابطال کردن؛ میانهی قرن پانزدهم) انگلیسی، zlaya (خبیث) و zloj/ zloe (حقهباز) روسی، atžulas (یاغی) و žurle (نوعی پیچک) لیتوانیایی، zvelt (غلتاندن، کتک زدن) لتونیایی،
در زبانهای آریایی این بن به ریشهی «*زور/ *زْوَر» بدل شده که «فریب و دروغ و ستم» معنی میدهد. در زبانهای کهن ایرانی از این ریشه چنین واژگانی روییدهاند: rabz (زْبَر: کج راه رفتن، رفتنِ اهریمنی) و aqrabz (زْبَرَثَه: پا [اهریمنی]) و harabz (زْبَرَه: تپه، جای شیبدار) و CirAbzIw (ویزْباریش: کجی، خمیدگی) و haruz (زورَهْ: دروغ، ستم) و atajOruz (زورُوجَتَه: خائنانه کشتن، با فریب به قتل رساندن) اوستایی، «هْوَلَتی» (منحرف شدن، راه کج رفتن، اشتباه کردن) و «هْوَرَس» (مانع، سد) و «هْوَرَتِی» (تلو تلو خوردن) و «هْروت» (مانع) و «اَبْهیهْروت» (حادثه، گزند) و «اَبْهیهْروتی» (خباثت، توطئه) و «ویهْروتَه» (بیمار، معیوب) و «هْوارَه» (مار، در اصل یعنی: پیچنده، کج و کوله) و «پَریهْورْتی» (آزار، اذیت) و «هْوَلَه» (خطا) و «هْوالَه» (شکست، ناکامی) سانسکریت، «زورَه» (بدی، ستم) و «زورَکارَه» (بدکار، ستمگر) پارسی باستان و مادی، «زور» (دروغ، ستم) پهلوی، 𐭦𐭥𐭫 (زور: دروغ، فریب) پارتی، «زور» (دروغ، ستم) و «زْبَر» (در، درگاه) و «زورْواش» (دروغگو) و «زوریگ» (فریبکارانه، دروغآمیز) و «زورْگوگای» (شهادت دروغ) تورفانی، «ازبر» (عبور کردن، گذشتن) و «زوایر» (رساندن، انتقال) سغدی، «سیر» (معیوب، خراب) سکایی،
در پارسی از این خاستگاه چنین کلماتی مشتق شدهاند: «زور»، «زورگو»، «بهزور»، «زورکی» (نمایشی، با ظاهرسازی)، «زورمدار».
این بن در ضمن به عربی هم وارد شده و «*زور» (دروغ) را پدید آورده بنا به بابهای سامی صرف شده و «تزویر» و «مُزور» را پدید آورده که به پارسی هم وارد شده است. دو کلمهی «زور» (فریب و ستم و ناکامی) و «زور» (قدرت و نیرو و بالندگی) معناهایی تقریبا متضاد با هم دارند و ریشههایشان متفاوت است. برای فهمیدن این که هریک از چه ریشهای آمدهاند، باید دید که دلالتی اهورایی دارند یا اهریمنی، و بر امری مثبت دلالت میکنند یا منفی. نام «بازور» در شاهنامه هم احتمالا از همین بن گرفته شده است:
«ز ترکان یکی بود بازور نام به افسوس هرجای گسترده کام»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی هم این ریشه به این شکلها واژهزایی کرده است:، «زور/ زوری» (دروغ) زازا، «زْوَر/ زْوِر» (چرخاندن، منحرف کردن) یغنابی، «زیرین» (چرخیدن، دور چیزی گشتن) آسی، «زَوِر» (غم، درد) پشتون، «زور» (فریب، ستم) و «زورَبان» (چاخان) و «زْرَدَت» (دروغ) و «زْرَخاوس» (وراج) ارمنی.
«زور» و مشتقهایش در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «از اویست شادی از اویست زور خداوند کیوان و ناهید و هور»
و: «دل گیو خندان شد از زور خشم که چون چشمه بودیش دریا به چشم»
مولانای بلخی: «دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود درهم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود»
حافظ شیرازی: «سکندر را نمیبخشند آبی به زور و زر میسر نیست این کار»
و: «من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردمآزاری ندارم»