ریشهی آریایی «*زَو» به معنای «رشد کردن، افزایش یافتن» در زبانهای اروپایی همتایی ندارد و چنین مینماید که در شاخهی شرقی زبانهای هندواروپایی پدید آمده باشد. این ریشه در زبانهای کهن ایرانی این واژگان را پدید آورده است: vrawAz (زاوَرِه: زور، نیرو [به ویژه دربارهی پا و اسب]) و hawaz (زَوَهْ: قدرت) اوستایی، «زُور/ زاوَر» (زور، نیرو) و «نیزار» (ضعیف، نزار؛ ترکیب نی: پیشوند جهت پایین + زاوَر: زور) پهلوی، «زُور/ زُوری» (زور، نیرو) و «نیزُور/ نیزار» (ضعیف، نزار) و «اَبْزار» (توانمند) تورفانی، «زُورمَنْد» (زورمند) و «زاوَر» (زور) و «هِنْزاوَر» (زورمند، قوی) و «نیزاوَر» (نزار، ضعیف) و «نیزاوَریفْت» (ضعف، ناتوانی) پارتی، «زاور» (زور) و «نیزاور» (نزار، ضعیف) و «زاورکین» (زورمند) سغدی، «بزاوار» (ضعیف) و «نزاوار» (لاغر) خوارزمی، զաւր /զօր (زَور/ زُور: زور) و զաւրութիւն/ զաւրութիւն (زَوروتْوین/ زُوروتْئیوْن: قدرت، معجزه) ارمنی کهن،
در زبان پارسی از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «زور»، «زورمند»، «زورآور»، «زورکی» (اجباری)، «به زور» (بنا به اجبار)، «نزار»، «زورآزمایی». در پارسی قدیم هم این مشتقهای خویشاوندشان را داشتهایم: «نِهار» (لاغر شدن، کاهش)، «زَوار» (خدمتکار بیمارستان و زندان)، «زِواه» (جیرهی غذایی زندانیان).
در سایر زبانهای ایرانی از این بن چنین واژگانی برخاستهاند: «نیزُور» (نزار، لاغر) و «نیزُوری» (ضعف) بلوچی، զաւր (زاور: زور) و զորություն (زُوروتْیون: معجزه، نیرو) و «زَور» (سپاه) و «زَورَکان» (سپاهی، سرباز) و «زَورانِل» (نیرومند شدن) و «زاورِل» (توانستن) و «زَوروتیون» (لشکر، قدرت) و «هْزَور» (نیرومند) و (زَوراوُر: زورآور) و հետեւակ զօրք (هِتِوَکزُور: سرباز پیاده) و զօր առնել (زُورآرْنِل: سربازگیری) و զօրապետ (زُوراپِت: سردار، سپهبد) و «نیهار« (لاغر) و «نیهارومْن» (ضعف، ناتوانی) ارمنی،
«زور» و مشتقهایش فراوان در شعر و ادب پارسی به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «دو تن را بفرمود زورآزمای به کُشتی که دارند با دیو پای»
ناصرخسرو قبادیانی: « مشو غره به زور بازوی خویش كه باشد زور بازوها از این بیش»
سنایی غزنوی: «اگر طبع تو از فرهنگ دارد فر کيخسرو وگر شخص تو اندر جنگ زور زال زر دارد»
نظامی گنجوی: «ز مغروری کلاه از سر شود دور مبادا کس به زور خویش مغرور»
قتالی خوارزمی: «گر كار جهان به زور بودی و نبرد مرد از سر نامرد بر آوردی گرد»
محمد جان قدسی مشهدی: «زورم به یک اشارهی ابرو نمیرسد
هرگز به ناتوانی من مو نمیرسد»