ریشهی پیشاهندواروپایی «*guia» به معنای «رگ، رشته» در زبانهای کهن اروپایی چنین واژگانی را زاده است: bios (بیُوس: زه کمان) یونانی، жила(ژیلا: رگ، زردپی) اسلاوی کهن کلیسایی، pette gislo (سیاهرگ) پروسی کهن، gieu (زردپی) ولش میانه،
از این بن در زبانهای زندهی اروپایی چنین کلماتی را سراغ داریم: жи́ла (ژیلا: رگ، زردپی) بلغاری و مقدونی، gysla (رگ، عصب، رشته) لیتوانیایی، dzisla (رگ) لاتویایی،
این بن در خانوادهی زبانهای آریایی به ریشهی «*جْیَه/ *جیَکَه» تبدیل شده که به طور خاص به زه کمان اشاره میکرده است. این ریشه در زبانهای کهن ایرانی چنین واژگانی را پدید آورده است: Ayj (جیا: زه) اوستایی، जिया (جیا: زه کمان) و (جْوا: رشته، رگ) سانسکریت، «جییا» (زه) پالی، «زیهْ» (زه) و «زیگ» (رشتهی اعداد، جدول نجومی) و «*زیجَک» (سوسیس، گوشت به رشته کشیده شده) پهلوی، «زیگ» (رشته، دنباله) تورفانی، «ازیک» (زه) خوارزمی، «جیِه» (زه) سکایی، ջիլ (جیل: رشته) ارمنی کهن، kij (جیک: رشته، زیج) پازند،
در پارسی از اینجا چنین کلماتی را میشناسیم: «زه»، «زهوار/ زِوار»، «زوار دررفته»، «زیگ/ زیج» (جدول نجومی)، «زیجَک/ زِویج/ زیچ/ زیچَک» (سوسیس)، «زِهْتاب»،
در سایر زبان های زندهی ایرانی از ریشه لغاتی از این دست برخاستهاند: «جیگ/ جِگ» (زه) و «زی» (بند،قید) بلوچی، «ژی» (زه) گورانی، «سینْجُق» (سوسیس) و «ژِیْ» (زه، رشته) کردی، «ژَیْ/ ژِیْ» (زه) پشتون، зиҳ (زیهْ: زه) پارسی تاجیکی، «قیوْ» (زه) آسی، «زِه/ جیر» (زه) پراچی، «ژیُو» (زه) یدغه، «جَل» (زه) وخی، «زیل» (زه) شغنی، «زیگَه» (کلفتی دور نان) سیستانی، «جی» (زه) کلاشی، «صوجوق» (سوسیس، معرب زیجک) ترکی، «زیق/ زیج» (زیج، تقویم) و «سُجُق» (سوسیس) عربی، ջիլ (ǰil), ջիղ (جیل/ جیغ: زردپی، رگ) و սուջուղ / սուճուխ / սճուղ / սուջուխ (سوجوغ/ سوچوخ/ سْچوغ/ سوجوخ: سوسیس) ارمنی، mzith (زانو، زردپی زانو) آلبانیایی،
برخی از این واژگان به زبانهای دیگر نیز راه یافتهاند: soutzouki (سوتْزوکی: سوسیس) یونانی نو، суджу́к (سودْژوک: سوسیس) بلغاری، суџук (سودْژوک: سوسیس) صربی-کروآتی و مقدونی، suguic (سوسیس) رومانیایی،
این واژه در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد به دست جهان پهلوان در نهاد»
و: «کمان را به زه کرد زال سوار خدنگی بدو اندرون راند خوار»
ابوسعید ابوالخیر: «بز در کمرست و توز در بلغارست زه کردن این کمان بسی دشوارست»
حافظ شیرازی: «سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست»