ریشهی پیشاهندواروپایی «*geng» به معنای «غده» یا بن آریایی «*زی/ *زا» به معنی «باقی گذاشتن، ترک کردن» احتمالا خاستگاه «زنگ» در پارسی است. در زبانهای اروپایی از این ریشه چنین واژگانی را میشناسیم: goggros «گُگْرُوس/ گُنْگْرُوس: گال زیتون، نوعی بیماری درختان» یونانی کهن،
در زبانهای ایرانی کهن از ریشهی «*زی/ *زا» چنین کلماتی را سراغ داریم: «زَنْگ» و « زَنْگیک» (زنگزده) پهلوی، «ژَنْگ» (زنگ) و «ژَنْگِن» (زنگزده) پارتی، ժանգ (ژَنْگ: زنگ) و ժանգոտ (ژَنْگُوت: زنگزده) و ժանգառ (ژَنْگار: زنگار) و ժանգաւոր (ژَنْگاوُر: رطوبت، مایهی زنگزدگی) ارمنی کهن، ܙܢܓܪܐ / ܙܘܢܓܪܐ (زَنْگارا/ زونْگَرا: زنگار) سریانی،
این واژگان از این ریشه در زبانهای زندهی ایرانی بازماندهاند: «زنگ» و «زنگار» و «زنگزدگی» و «ضدزنگ» پارسی، «ژِنْگ/ جِنْگ» (زنگار) کردی، «زَنْگ» بلوچی، ժանգ (ژَنْگ: زنگ) و ժանգոտ (ژَنْگُوت: زنگزده) و ժանգառ (ژَنْگار: زنگار) ارمنی، ჟანგი / ჯანგი (ژَنْگی: زنگ) و ჟანგიანი (ژَنْگیانی: زنگزده) و ჟანგარო (ژَنْگارُو: زنگار) گرجی، زەڭ (زِنْگ: زنک) و زەڭگەر (زِنْگِّر: زنگار) ترکی اویغوری، «زَنْگ» ترکی و ازبکی و چغتایی و اردو، «زِنْجار» (زنگار) عربی، зангор (زَنْگُور: زنگار) پارسی تاجیکی و ازبکی، зәңгәр (زَنْجْگار: زنگار) باشکیری، «زِنْگار» (زنگار) ترکی آذری، «یْزْگَیْ» (زنگ) آسی، «ژَیْ» (زنگ) ابوزیدآبادی،
در زبانهای هندی هم این واژه به این صورت از پارسی وامگیری شده است: জাম (زَم: زنگ) بنگالی، ज़ंग (زَنْگ) هندی،
این واژگان در شعر و ادب پارسی زیاد به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «چو پولاد زنگار خورده سپهر تو گفتی به قیر اندر اندوده چهر»
سعدی شیرازی: «آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ»
کلیم کاشانی: «آینه از باطن صاف است محنتکش ز زنگ شیشه از روشندلی، بیداد خارا میکشد»
بیدل دهلوی: «صفا آیینهی زنگار دارد فلک دود چراغ آفتاب است»