زن


آخرین به روزرسانی:
زن


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*guen» به معنای «زن، همسر» به احتمال زیاد مشتقی است از بن «*gen» به معنای «زادن». این ریشه به ویژه در زبان‌های آریایی بسیار شاخه‌زایی کرده است. در زبان‌های اروپایی کهن این واژگان از این ریشه مشتق شده‌اند: gunh (گونِه: زن، همسر) و androgunos (آندْرُوگونُس: اوا خواهر، دوجنسه) و gunaikokratia (گونایْکُوکْراتیا: زن‌سالاری) و gignesqai (گیگْنِسْثای: رخ دادن، واقع شدن) و ageneios (آگِنِئیُوس: بی‌فرزند، اجاق کور) و gonos (گُنُوس: انسان، مخلوق) و gennukos (گِنوکُس: نجیب‌زاده) ‌و genos (گِنُوس: اصل، تبار، نژاد) و polugunhs (پُلوگونِس: مردِ چندزنه) یونانی، genitor (زاینده) و gignere (پدید آوردن، رخ دادن) و genus (جنس) و genetric (مادر، زاینده) لاتین، kona (زن) و kvaen (همسر) و kvanfang (زن گرفتن) و kvanlauss (عزب، بیوه) نردیک کهن، жена / жона (ژِنَه/ ژُنَه: زن) نووگورودی کهن، жена (ژِنَه: زن) اسلاوی کهن کلیسایی، жена (ژِنَه: زن) اسلاوی کهن شرقی، genna (زن) پروسی کهن، bean (زن) گالی کهن، be/ ben/ bee (زن) وbean sidh (زن-پری، جن مادینه) ایرلندی کهن، ben (زن) ولش کهن، ban (زن) برتون، benen (زن) کُرنیش کهن، qino (زن) و qens/ 𐌵𐌴𐌽𐍃 (ملکه) و quens (همسر) گتی، cwen (ملکه، همسر) و cwene (زن رعیت‌، کنیز) انگلیسی کهن، quan (زن رعیت، همسر) ساکسونی کهن، quena (زن، همسر) و kind (بچه) آلمانی کهن، queen (همسر، زن رعیت) هلندی میانه، 

         در زبان‌های اروپایی نو هم این کلمات را از این تبار سراغ داریم: жана́ (ژَنَه: زن) بلاروسی، жена́ (ژِنَه: زن) روسی، жона́ (ژُنَه: زن) اوکراینی، жена (ژِنَه: زن) مقدونی و صربی-کروآتی و چک، zona (زن) لهستانی، benyw/ menyw (زن) ولش، banshee (پری شومی که با خواندن آواز مرگ کسی را پیشگویی می‌کند؛ ۱۷۷۱م.) ایرلندی، gynécologie (پزشکی زنان) فرانسوی، quean (زن روستایی، زن قوی‌هیکل) و queen/ when (ملکه) اسکات، Kind (بچه) و Kindergarten (کودکستان) و Kone (همسر) آلمانی، kvinna (زن) سوئدی، kvinde (زن) دانمارکی، cuina (ملکه) اسپانیایی، androgynous (مرد زن‌نما، اوا خواهر؛ ۱۶۲۰م.، نرماده؛ ۱۶۵۰م.) و gynarchy (زن‌سالاری؛ ۱۵۷۰م.) و gynecology (پزشکی زنان؛ ۱۸۴۷م.) و gynecomastia ([ناهنجاری مردانه‌ی] داشتن پستان بزرگ زنانه؛ ۱۸۸۱م.) و misogyny (نفرت از زنان، زن‌ستیزی؛ ۱۶۵۰م.) و polygyny (چند همسری؛ ۱۷۸۰م.) و queen (ملکه) و genus (جنس، طبقه؛ ۱۵۵۰م.، گونه‌ی جانوری یا گیاهی؛ ۱۶۰۰م.) و genius (زاینده، نابغه؛ اواخر قرن چهاردهم) و gentle (نجیب‌زاده، ظریف) انگلیسی

          برخی از این کلمات در زبان‌های دیگر نیز وامگیری شده‌اند: ကွင် (کْوانگ: ملکه) برمه‌ای، クイーン / クィーン (کوئین/ کْوین: ملکه) ژاپنی، (کْوین: ملکه) کره‌ای، ควีน (کْویین: ملکه) تای، 

         در زبان‌های آریایی این بن به ریشه‌ی «*زَن/ *زَث/ *جَنی» تبدیل شده و همان معنای «زن، همسر» را حفظ کرده است. در زبان‌های کهن ایرانی از این بن چنین واژگانی برخاسته‌اند: 𒉿𒈾𒀜𒋾𒅖 (واناتّیس: زن) لوویایی، inaj/ AnG/ inag (گَنی/ غْنا/ گِنا: زن) و Siniaj (جَیْنیش: همسر) و lz (زاء: زاییدن) و naz (زَن: زاییدن جانوران اهورایی) و naza (اَزَن: زادن، خلق کردن) و nazsu (اوسْزَن: زادوولد) و aqaz (زَثَه: آفرینش) و arqaz (زَثْرَه: زایش، ولادت) و utnaz (زَنْتو: ناحیه، طایفه) و atAzOdah (هَدُوزاتَه: همخون، خویشاوند نزدیک) و atAzA (آزاتَه: آزاده، اشرافی) و ansA (آسْنَه: فطری، ذاتی) و nazarf (فْرَزَن: فرزند) و anazOWrs (سْرْوُوزَنَه: نژاد شاخدار، گونه‌ی جانور شاخدار) اوستایی، 𐏀𐎴 (زَنَه: انسان، قبیله) و 𐎱𐎽𐏀𐎴 (پَروزَنَه: زایا، پرفرزند) و 𐎻𐎿𐎱𐏀𐎴 (ویسْپَزَنَه: همه‌کس، همگان) و *𐎠𐏀𐎠𐎫 (آزاتَه: آزاد، نجیب‌زاده) پارسی باستان، जनि (جَنی: زن، مادر، همسر، زاینده) و जनति (جَنَتی: زاییدن) و आजान(آجانَه: زایش، زادگاه) و आजानि (آجانی: زایمان) و जन(جَنَه: شخص، مردم، نژاد) و जन्यु (جَنْیو: مخلوق، زاده شده) و जन्य(جَنْیَه: ملت، خَلق) و जनुस्(جَنوس: زایش، تولید، جنس) و जानपद(جانَه‌پَدَه: اتباع، اهالی یک سرزمین) و जनपद(جَنَپَدا: کشور، دولت) و जना (جَنا: خاستگاه، منشأ) سانسکریت، «زَن» و «زَهَگ» (بچه، فرزند) و «زاتَن/ زایْ» (زاییدن) و «فْرزَنْد» (فرزند) و «آزات» (آزاد، نجیب‌زاده) و «آسْن» (فطری، ذاتی) و «آزْناوَر» (پهلوان، دلیر) و «آزادیهْ گوفْتَن» (آزادی گفتن، آفرین گفتن) پهلوی، «زَن» و «زَنیهْ» (نکاح) و «فْرَزِنْد» (فرزند) و «آزْن» (نجیب، رها) و «آزادَگ» (آزاده) و «آزادیهْ» (آزادی) و «زایْ/ زادَن» (زاییدن) و «زَنَگ» (نوع، رده) و «زاذَغ» (پسر، زاده) و «نُخْزاذ» (نخست‌زاد، پسر مهتر) و «آژَیْ» (تناسخ) تورفانی، «ژَن» (زن/ همسر) و «ژَنُون» (زنان/ همسران) و «زَهَگ» (بچه، توله) و «فْرَژِنْد» (فرزند) و 𐭀𐭆𐭀𐭕 (آزات: رها، نجیب‌زاده) و «آزادیفْت» (آزادی) پارتی، «جینْشْکا» (زن) و «آیْسْنا» (نجیب، رها) و «آیْسافَه» (زن نجیب‌زاده) و «یْسَن» (زادن) و «یْسَیْ» (زاده شدن) و «یْسَنْتْهَه» (تولد، زایش) و «یْسَنَه» (گونه، جنس) و «یْسَنی» (خویشاوند) و «اَیْسَمْگَّه» (ابتر، سترون) سکایی، «جیسْکا» (زن، دختر، در اصل: جَنی+سْکا) ختنی، կին (کین: زن) و ժնիկան (ژْنیکَه: شبستان، حرم شاه) و ձագ (جاگ: نوزاد، بچه) و (جاگی‌دِغ: نوعی گیاه، در اصل به معنای: علف بچه) و ձագախոտ (جاگاخُت: نوعی گیاه) و ազատ (آزات: آزاد، نجیب‌زاده) و ազատութիւն (آزاتوتیون: آزادی، شرف) و ազատանի (آزاتانی: اشراف‌زاده) و ազատքեղ (آزادکِغ: [گیاه] جعفری) ارمنی کهن، «سَم» (زن) تخاری الف، «سَنَ» (زن) تخاری ب، zino (زینُو: زن) و zado (زادُو: زاده) بلخی، «اینْچ/ اِنْچ» (زن) و «زاک» (بچه، فرزند) و «آزْتی» (آزاد، رها، نجیب) و «آزات» (متولد، زاده) و «آزایت/ آجی» (زادن) و «زَن» (بچه آوردن) و «زاتیّ» (پسربچه) و «زنگ» (نوع، گونه) و «آزاتچ» (زن اشرافی) سغدی، «ذین» (زن) «اوزاچ» (حامله) و «زادیک» (پسر، زاده) و «بزایس» (کمک کردن به زائو، قابله) و «بزاسیک» (قابله) و «زاچیکمینچ» (زایمان) خوارزمی، ܥܝܢܨ‎ / ܝܢܨܗ (اینچ/ ینچ: زن) سریانی مانوی، ܙܓܐ (زَگا: جوجه) و ܙܢ (زَن: زاییدن) و ܐܵܙܵܕ‎ (آزاد) سریانی، 

         در پارسی از این ریشه چنین کلماتی زاده شده‌اند: «زن»، «زنانه»، «زنباره»، «زنیکه»، «زن دادن/ گرفتن»، «زن‌وبچه»، «زادن/ زاییدن»، «فرزند»، «زایمان»، «زائو»، «زایا»، «نازا»، «نوزایی»، «زایندگی»، «زایش»، «زایشگاه»، «زادگاه»، «آزاد»، «آزادی»، «آزادکوه»، «آزاده»، «آزادانه»، «آزادمرد»، «آزادی‌خواه»، «زهدان»، «فرزندخوانده»، «نوزاد»، و نام‌های شخصی مثل «شهرزاد»، «مهرزاد»، «مهزاد»، «فرزاد»، «بهزاد»، «پریزاد»، «نوشزاد»، «پیرزاد»، 

در پارسی قدیم هم از اینجا چنین واژگانی را می‌شناسیم: «اَزناوَر» (پهلوان، دلیر)، «زاج» (زن تازه زاییده)، «پازاج» (قابله)، «زاق» (بچه)، «زِه» (زایمان)، «زَهْک» (آغوز، اولین شیر مادر)، «زهیدن» (زاییدن)

         به نظرم روشن است که کلمه‌ی «نژاد» هم از اینجا آمده است. در این حالت این واژگان هم به همین ریشه بازمی‌گردند: «نژادی»، «بهنژادی»، «نژادپرست»، «بدنژاد»، «نیکونژاد»، «نژاده»، 

         واژه‌ی «سیسمونی» هم به احتمال زیاد از همین ریشه آمده است. دکتر علی اشرف صادقی نخستین بار چنین حدسی را مطرح کرد و دکتر محمد حسن‌دوست آن را نقل کرد، که به نظرم درست است. «زایِسفان/ زایِسپان» (یعنی: جشن زایمان) نام جشنی بوده که در ابتدای ماه هفتم بارداری می‌گرفته‌اند و در آن خانواده‌ی عروس خانواده‌ی داماد را دعوت می‌کرده و لوازم مربوط به نگهداری نوزاد را به دختر باردارشان هدیه می‌داده‌اند. احتمالا همین واژه است که به «سیسمونی» دگردیسی یافته است. 

         حدسم آن است که عبارت تحسین «زِه/ زَهی» به معنای «آفرین» و «زَهازَه» (بانگ تحسین جمع) هم از اینجا آمده باشد. شهدی بر این نظر آن که در ایران هنگام تحسین افراد به زایش نیک و آفرینش بی‌نقص‌شان اشاره می‌کرده‌اند. خود «آفرین» که معنای خلقت دارد معنی «تحسین کردنی، سزاوار ستایش» را هم می‌رساند، و «آزادی [گفتن/ کردن]» هم در پارسی قدیم با معنای «سپاس گفتن، قدر شناختن» کاربرد داشته و این واژه هم به معنای «زاده شده، مادرزاد» است. بنابراین «زه/ زهی» یعنی «چه نیکو زایشی، چه خوش فرزندی زاده شده». رودکی یکی از قدیمی‌ترین کاربردهای این کلمه در پارسی دری را چنین ثبت کرده است: 

«زه دانا را گویند که داند گفت           هیچ نادان را داننده نگوید زه»

همچنین حدسم آن است که کلمه‌ی «زناء» در عربی و ریشه‌ی «*زنی» از همین‌جا وامگیری شده باشد و در اصل سامی نباشد. این ریشه تنها در عربی وجود دارد و مشتق‌هایش هم از پارسی محدودتر هستند و در زبان‌های سامی اغلب به شکل وام‌واژه از پارسی به کار گرفته می‌شوند. در پارسی اما مشتق‌های زیادی از آن را داریم که بخشی‌ از ارکان‌شان بر اساس باب‌های عربی صرف شده‌اند: «زنا»، «زانی»، «زنا کردن»، «زناکار»، «زانیه»، «زنازاده»، «ولدالزنا»

         در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی زاده شده‌اند: «ژین/ ژَن» (زن) و «ژینا» (اسم دختر، یعنی زایا/ زن) و «سَک» (بچه، نوزاد) و «آزاد» و «آزا» (شجاع) و «زان/ زائیم» (زاییدن) کردی، «ژینی» (زن) زازا،‌ «ژَنی» (زن) گورانی، «جینْچ» (زن) پراچی، «ژینْکُو» (زن) یدغه، «غین» (زن) و «جین‌جیتْس» (عروسک، جوجه‌ی کبک) شغنی، «غین» (زن) سریکلی، «ژینْجَگ» (مادینه) یزغلامی، կին (کین: زن) و նազելի կին (نازِلی کین: زنِ ناز) و սոսկալի կին (سُسْکالی کین:‌ زنِ ترسناک) و կին մարդ (کین‌مَرْد: انسان مادینه، آدم مؤنث) و ձագ (جاگ: جوجه) و (پارْزَنْد: فرزند) و ազատութիւն (آزاتوتیون: آزادی، شرف) و ազատանի (آزاتانی: اشراف‌زاده) و ազատքեղ (آزادکِغ: [گیاه] جعفری) و (هَرَزَت: همخون، [برادر و خواهر] تنی) و (زَن: گونه، نوع) و (زَنازَن: گوناگون) و (آزْن: مردم، ملت) و (آزْنیو: نجیب، شریف) ‌ارمنی، ზაქი (زاکی: بچه، توله) و აზატი (آزاتی: آزاد) ‌گرجی، «جَن» (زن) و «زَهْگ» (بچه) و «زایْ/ زاهْ» (زاییدن) بلوچی، зӕнӕг (زَیْنَگ: بچه‌ها، زادگان) وзайин /зайун (زَیین/ زَیون: زاییدن) آسی، ӣнч / е̄нч (اینْچ/ اِنْچ: زن) یغنابی، «نْجِلِیْ/ جونی/ جْنِی» (زن) و «زَگ» (بچه) و «زُو» (زاییدن) و «زُی» (پسر) و «-زَیْ» (پسوند نام، یعنی: -زاده) و «زِگِد» (زاده شده) و «هَمْزُلَی» (همسال، همسن) و «زَلْمای/ زَلْمی» (داماد) و «پَرْجَنْدانَه» (زن پا به ماه) پشتون، «یَن» (زن) کارینگانی و هرزنی، «ژِن» (زن) تالشی، «زَنا/ زَنی» (زن) مازنی، азат(آزات: آزاد) و перзент (پِرْزِنْت: فرزند) قزاقی، озод(آزاد) پارسی تاجیکی، «اُزُود» (آزاد) ازبکی، «آزاد/ آزات» (آزاد) ترکی، «آزاد» اردو، «اَنازا» (فرزندخوانده) آشتیانی، «زاچ» (زن تازه زاییده) خراسانی، «زَچَه» (زن تازه زاییده) و «زَچَه‌خانَه» (خانه‌ای که نوزاد در آن آمده) پارسی افغانی، «جَن» (زن) پارسی یهودی،

         در زبان‌های هندی از این ریشه چنین کلماتی را می‌شناسیم: आज़ाद (آزاد) هندی،‌ જણવું (جَنْوو: زاییدن) گجراتی، জন (زُن: شخص، فرد، آدم) آسامی، জন (جُن: شخص، فرد، آدم) و ফরজন্দ (فُرْزُونْد: فرزند) و আজাদ(اَزَد: آزاد)‌ بنگالی، ਜਨ (جَن: شخص، آدم) و ਆਜ਼ਾਦ(آزاد) ‌و ਫ਼ਰਜ਼ੰਦ (فَرْزَنْد) پنجابی، జనుడు (جَنودو: شخص، فرد) تلوگو، 

         برخی از این واژگان به زبان‌های دیگر نیز راه یافته‌اند: ជន (چوَن: شخص، فرد) خمر، азат (آزات: آزاد) تاتاری. در ضمن نام خانوادگی لویی آزناوور خواننده‌ی مشهور فرانسوی هم پارسی است و همان «اَزْناوَر» پارسی و «آزْناوَر» پهلوی به معنای «دلیر، پهوان» است.

«زن» و مشتق‌هایش در شعر و ادب پارسی بیشمار بار به کار گرفته شده است:

رودکی سمرقندی: « عیال نه، زن و فرزند نه، معونت نه        ازین همه تنم آسوده بود و آسان بود »

ابوالمؤید بلخی:‌ «دلیری که ترسد ز پیکان تیر            زن زاج خوانش، مخوانش دلیر»


سنایی غزنوی: « دل منه با زنان از آنکه زنان           مرد را کوزه‌ی فقع سازند

تا بود پُر زنند بوسه بر آن               چون تهی شد ز دست بندازند»


خاقانی شروانی: «مادر نحل که افکانه کند هر سحرش   چون شفق خون شده زهدان به خراسان یابم»

مولانای بلخی: « زمین چون زن فلک چون شو خورد فرزند چون گربه

                                                      من این زن را و این شو را نمی‌دانم نمی‌دانم»

قاآنی شیرازی: « داند ضمیر اوکه سعیدست یا شقی               هر نطفه را نرفته به زهدان ز پشت باب»