زمستان


آخرین به روزرسانی:
زمستان


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*ghey» به معنای «زمستان» مشتقی به شکل «*gheyom» به دست داده که «سرما، برف، سال» معنی می‌دهد و همین بن اخیر است که در زبان‌های آریایی به صورت «*زَم» باقی مانده است و «سرما، یخزده» معنی می‌دهد. 

         این بن‌های پیشاهندواروپایی در زبان‌های کهن اروپایی این واژگان را به دست داده‌اند: ceima (خِیْما: زمستان، کولاک) و ciwn (خیون: برف) یونانی کهن، hiems (زمستان) و hibernus (زمستانی) و hibernaculum (خانه‌ی زمستانی، قشلاق) و hibernare (گذراندن زمستان) و hibernationem (گذران زمستان‌، زمستان‌خوابی) لاتین، 𐌲𐌰𐌹𐌳𐍅 (گایْدو: فقر، نیاز) گتی، зима (زیما: زمستان) اسلاوی کهن شرقی، ⰸⰹⰿⰰ (زیما: زمستان) اسلاوی کهن کلیسایی، 

         در زبان‌های زنده‌ی اروپایی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: зіма́ (زیما: زمستان) بلاروسی، зима́ (زیما: زمستان) و зимова́ть (زیمُووات: گذران زمستان، زمستان‌خوابی) و ози́мый (اُزیمییّ: پاییز، در اصل یعنی پیش از زمستان) روسی، зима́ (زیما: زمستان) بلغاری و اوکراینی و مقدونی و صربی-کروآتی، zima (زمستان) چک و لهستانی، žiema (زمستان) لیتوانیایی، hibernate (گذراندن زمستان، به خواب زمستانی رفتن؛ ۱۸۰۲م.) و hibernation (زمستان‌خوابی، گذران زمستان؛ ۱۶۶۰م.) و hibernacle (خانه‌ی زمستانی، قشلاق؛ ۱۷۰۸م.) و hiemal (زمستانی؛ ۱۵۵۰م.) و انگلیسی، hivernail (خانه‌ی زمستانی، قشلاق) فرانسوی، 

         در اغلب فرهنگ‌های ریشه‌شناسی خاستگاه cimaira (خیمَیْرا) یونانی و chimaera لاتین و chimera انگلیسی و chimere فرانسوی را همین بن دانسته‌اند و آن را «هیولای زمستانی» ترجمه کرده و همچون شکلی تشخص یافته از دیو سرما در نظر گرفته‌اند. چرا که این نام هیولایی بوده با دو سر شیر و بز و دمی همچون مار که به دست پهلوانی به نام بلروفون کشته می‌شود. پیشتر در نوشتاری نشان داده‌ام که این اشتقاق نادرست است و این نام‌ها شکلی تحریف شده از «کیمِر» آشوری و پارسی باستان و «گیمِر» اکدی است که اسم قومی ایرانی بوده که با مادها خویشاوندی داشته و در آناتولی و اروپای شرقی مستقر بوده‌اند و هم آشوری‌ها و هم یونانی‌ها را تهدید می‌کرده‌اند. این واژه تازه در قرن ۱۳-۱۴م. از لاتین و یونانی به زبان‌های اروپایی دیگر منتقل می‌شود.

         در زبان‌های کهن ایرانی از ریشه‌ی «*زم» این واژگان برخاسته‌اند: 𒄀𒈠𒀭 (گیمَن: زمستان) هیتی، lyz (زیاو: زمستان) و akamvz (زَمَکَه: بوران) و mayz-Otasirq (ثْری‌سَتُو زیَم: عصر یخبندان، در اصل یعنی: سیصد زمستان) ‌اوستایی، हिम (هیما: سرما) و हेमन्/ हेमन्त (هِمَن/ هِمَنْتَه: زمستان) و «هیمالایا/ هیماوَنْت» (ستیغ هندوکوش، یعنی: پوشیده از برف) و «سَتَه‌هیمَه» (صدساله) و «هیمیکا» (ژاله، شبنم) و «هایَنَه» (سال) سانسکریت، 𑀳𑀺𑀫 (هیما: برف) و 𑀳𑁂𑀫𑀁𑀢 (هِمَمْتَه: زمستان) پراکریت، «هیمَه» (برف) و« هِمَنْتَه» (زمستان) پالی، «دَیَن» (سرما، زمستان) پارسی باستان، «زَمیسْتان/ دَمیسْتان» (زمستان) و «زَم» (سرما) و «پاتِز» (پاییز) پهلوی، «دَمِسْتان» (زمستان) و «پادِز» (پاییز) تورفانی، «زَمَگ» (سرما) و «نیزْمان» (باران ریز، مه) پارتی، «زمکانچ» (یخبندان، سرمازدگی) خوارزمی، «زماک/ زمیّ» (زمستان) و «پَتیز» (پاییز) سغدی، «پَسا» (پاییز) و ‌«یْسومی» (سرما) و «یْسَمانَه» (زمستان) سکایی، *daimena (زمستان) پیشا آلبانیایی، ձմեռն (جْمِرْن: زمستان) و խիստ ձմեռն (خیسْت‌جْمِرْن: زمستان سخت) و ձմերային (جْمِرایین: زمستانی) و ձմերոց(جْمِرُوتْس: خانه‌ی زمستانی، قشلاق) ارمنی کهن، ձմեռ (جْمِر: زمستان) وձմերուկ (جْمِروک: هندوانه [اشاره به ارتباط این میوه با آیین شب یلدا]) ارمنی میانه،

         در پارسی از این ریشه چنین کلماتی پدید آمده‌اند: «زمستان»، «پاییز/ پاریز/ پادیز» (*پَتی + *زیَه: یعنی نزدیک زمستان)، «دَمَه» (باد یخ، کولاک)، «زیز» (ریزه‌ی برف)، «زمهریر»، «دَی» (زمستان و سرما)، «دیجور»، «زَم» (سرما)، «دمق شدن»، 

         در میان این واژگان به نظرم ریشه‌ی «دَی» به معنای «سرما» با نام ماه «دِی» تفاوت دارد و دومی همان «دِئوس/ دیو» است که لقب ایزد باد بوده است. چرا که نام ماه‌های سال ایرانی یا از امشاسپندان و مقدسان زرتشتی گرفته شده و یا ایزدان باستانی اوستایی و بسیار بعید است کلمه‌ای عام به معنای سرما در آن میان آمده باشد. دی که با ماه انامک (بی‌نام/ اسمشو نبر) هخامنشی برابر است، ‌قاعدتا همتاست با زروان یا اهریمن و باید همان «دیو» باشد. 

همچنین ریشه‌ی «*شَم» به معنای «سرد» نیز احتمالا از همین جا برخاسته باشد. احمد کسروی نوشته که «شمران» از اینجا آمده و در کنار «تهران» به معنای «جای سرد» در برابر «جای گرم» بوده است. این ریشه در جاینام‌های زیادی به کار گرفته شده که «پاریز» در نزدیکی کرمان نمونه‌ای دیگر از آن است.

         تقارن جالب دیگری که درباره‌ی این ریشه دیده می‌شود آن است که اسم «هندوانه» در بسیاری از زبان‌های ایرانی از «زمستان» گرفته شده، و این در حالی است که این میوه گرمسیری است و تابستان می‌رسد. دلیلش به نظرم آن است که هندوانه را در مراسم شب چله و در اوج زمستان می‌خورده‌اند و بر این مبنا دامنه‌ی گسترش این دلالت از «زمستونی» به معنای هندوانه دایره‌ی گسترش مراسم شب چله و حضور این میوه در سفره‌ی آن را نشان می‌دهد. بر این مبنا رواج کلمه‌ی ceimwniko (خِیْمونیکُو: هندوانه) یونانی و σ̌αμανικό/siamaniko (شَمَنیکُو/ سیامَنیکُو: هندوانه) یونانی کاپادوکی جای توجه دارد، چون هردوی اینها «زمستانی» معنی می‌دهند.

         در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی از این ریشه چنین واژگانی زاده شده‌اند: «زیویسْتان» (زمستان) کردی،

dimër (زمستان) و dimëror(دی‌ماه) آلبانیایی، зымӕг (زیمَیْگ: زمستان) و «زویْمُون» (فصل سرد) و «ساو-زیم» (زمستان سیاه [بدون برف]) و «زومَرغ» (سهره، یعنی: مرغ زمستانی) و «فَیْزَّیْگ» (پاییز) آسی، «زیم» (زمستان) ویگالی، ձմեռ(جْمِر: زمستان) ارمنی، საზამთრო (سازامْتْرُو: هندوانه، در اصل یعنی: زمستانی، در اشاره به سفره‌ی شب چله) و ზამთარი (زَمْتَری: زمستان) گرجی، «زیمْسُونی: هندوانه» و «زیمْسُون: زمستان» تالشی، «زوموسْتونی» (هندوانه) و «زوموسْتون» (زمستان) ‌تاتی، «زَمَیْ/ زِمَیْ» (سرما) و «زیَم» (رطوبت، نم) پشتون، «زیل» (ریزه‌ی برف) ابیانه‌ای، «زیز» (ریزه‌ی برف) گزی، «دَمَق» (باد و برف) عربی، «نِزْبا/ نِزْوا» (باران ریز، مه) لارستانی، «نِزْم» (باران ریز، مه) بردسیری و خراسانی و طبری و یزدی، «نَزْم» (باران ریز، مه) شهمیرزادی، «نِزِم» (باران ریز، مه) مازنی، «نِزْگ» (باران ریز، مه) سیستانی و بهدینی کرمان، «زِمِسْتان» اردو،

در زبان‌های هندی از این ریشه چنین کلماتی را می‌شناسیم: हिम (هیم: برف، یخ) و हिँव (هیوْ: برف، کولاک) و हेवंत (هِوَنْت: زمستان) هندی، ಹಿಮ (هیما: برف، یخ) و ಹೇಮಂತ (هیمَنْتَه: زمستان) کانادا، ᱦᱤᱢ (هیم: برف) سَنتالی، హిమము (هیمَمو: برف) و హేమంతము (هیمَنْتَمو: زمستان) تلوگو، இமம் (ایمَم: سرما،‌ برف) و ஹேமந்தம்/ ஏமந்தம் (هیمَنْتَم/ ایمَنْتَم: زمستان) تامیلی، «هیمون» (برف باریدن) کشمیری، «هیم» (برف) خُواری و پاشایی، හිම (هیمَه: برف) سینهالی، इंव (ایوْ: برف) کُنکاتی، हिंव (هیووَ: برف) مراثی، ਹਿੰਮ (هیمَّه: برف) پنجابی، હિમ (هیم:‌ برف) گجراتی، हिउँ (هیو: برف) گَروالی، «ایوْ» (برف) و «ایوِنْد» (زمستان) کولی، হেমন্ত (هِمُونْتُو: زمستان) بنگالی، 

کلمات برخاسته از این ریشه در زبان‌های دیگر هم وامگیری شده است: หิมะ (هی‌مَه: برف) و เหมันต์ (هی‌مَن: زمستان) تای، हिउँ (هیو: برف) نپالی، ဟေမန္တ/ ဟေမန် (هِمَنْتَه/ هِمَن: زمستان) برمه‌ای، ហេមន្ (هیمَن: زمستان) خمر، 

         واژگان برآمده از این ریشه در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده‌اند: 

فردوسی توسی: «زمستان و سرما به پیش اندر است              که بر نیزه‌ها گردد افسرده دست»

                  و: «از آن رستخیز و دم زمهریر                 خروش یلان بود و باران تیر»

اسدی توسی: «خزان و زمستان، تموز و بهار            همه ساله در گردش‌اند این چهار»

منوچهری دامغانی:«برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره به سرمای زمهریر»

طالب آملی: « اگرچه تیغ اجل بی‌گنه فراوان کشت                خدنگ ناز تو هردم هزارچندان کشت

چمن ز نوحه بیاسا که حشر نزدیک است                  بهار زنده کند هرکه را زمستان کشت»

ازرقی هروی: «با چنین برگ و نوا اندر زمستانی چنین گر سفر خواهد شد از بنده خدایا زینهار»