ریشهی سامی «*زلف» به معنای «نزدیک شدن، پیشروی کردن» با بن «*سلف» خویشاوند است و مشتقی از آن محسوب میشود. مشتقهای این ریشه در زبانهای ایرانی عبارتند از: ܙܠܦܐ / ܙܠܦܬܐ (زَلْپا/ زِلْپَتا) سریانی و «زَلَفه/ زِلْفَه» عربی به معنای «گوشماهی، صدف مروارید»، «زُرْفِیْن» (حلقهی در، سرستون با تزئینات حلقوی) و «زُرّوف» (موی فر) و «زَلَّف» (اغراق کردن، پیشدستی کردن) عربی، «زُلفین»، «زُرْفین/ زُفْرین» (حلقهی در)، «زَرْفَن» (فر زدن مو، حلقه کردن) پارسی.
از همین ریشه «زُلفه» (پارهای از شب) و «زُلفِین» (زنجیر) در عربی پدید آمده که احتمالا به آمدن پیاپی ساعتهای شب یا حلقههای زنجیر اشاره میکند. یکی یا هردوی اینها در پارسی وامگیری شده و «زلف» به معنای موی سیاه و بلند را نتیجه داده است. «مُزَلّف» (خودآرا، سوسول) و «زُلفیه» (اسم دختر) مشتقهایی از این کلمه در پارسی هستند. «زلف» در این معنا در عربی کاربرد ندارد، اما از راه پارسی در سایر زبانهای ایرانی انتشار یافته است: «کولْپ» (زلف) بلوچی، «کیلْپَیْ» (مجعد، ژولیده) آسی، «زولف/ زولوف» (زلف) ترکی، «زُلْف» اردو، «زولْف/ زیلْف/ زیلیف» کردی،
در زبانهای هندی هم «زلف» را به این صورتها میبینیم: জোলফ (جُلَپْهَه) بنگالی میانه، জুলফি (زولْفی) بنگالی، ज़ुल्फ़ (زولْف) هندی. Zuluf (گیسو، زلف) رومانیایی هم از همینجا وامگیری شده است.
«زلف» در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شده است. هرچند مشتقهای دیگر این بن در پارسی چندان رواج نداشتهاند:
رودکی سمرقندی:«به زلف چوگان نازش همیکنی تو بدو ندیدی آن گه او را که زلف چوگان بود»
عسجدی مروزی: «اي روي تو چون باغ و همه باغ بنفشه خواهم که بنفشه چنم از زلف تو يک مشت
آنکس که ترا کشت، ترا کشت و مرا زاد و آنکس که مرا زاد مرا زاد و ترا کشت »
اسدی توسی: «فروهشتن تاب زلف دراز خم جعد ر ا دادن از حلقه ساز»
سعدی شیرازی: « به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست»
حافظ شیرازی: «زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چارهگر از چارسو ببست»