زغال


آخرین به روزرسانی:
زغال


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*gwelh» به معنای «درخشیدن، داغ شدن» در زبان‌های اروپایی کهن چنین واژگانی زاده است: kol (ذغال) نُردیک کهن، gual / gualach (ذغال) ایرلندی کهن، gual (ذغال) گالی اسکات، col (ذغال) انگلیسی کهن، kole (ذغال) فریزی کهن، cole (ذغال) هلندی میانه، chol (ذغال) آلمانی کهن، kol/ kul (ذغال) سوئدی کهن،

از این ریشه در زبان‌های زنده‌ی اروپایی هم چنین کلماتی را سراغ داریم: žvilti (درخشیدن) و žvillus (تابناک) لیتوانیایی، zveruot (سوسو زدن، سرخ شدن) و zvers (براق) روسی، gual (ذغال) ایرلندی، coal (ذغال‌سنگ) و charcoal (ذغال) انگلیسی، Kohle (ذغال) آلمانی، col/ coll (ذغال) اسکات، קויל (کُویْل: ذغال) ییدیش، kol (ذغال) ایسلندی و سوئدی، kul (ذغال) دانمارکی و نروژی، 

این بن در زبان‌های آریایی ریشه‌ی «*جَر/ *زْوَر» (سوختن، داغ شدن) را پدید آورده که در زبان‌های کهن ایرانی چنین واژگانی را به دست داده است: anaraks (سْکَرَنَه: سوخته، بریان) و anaraksOmvrvg (گَرَمُوسْکَرَنَه: ابزار آتش‌سازی، لوازم آتش‌افروزی) و ayriaks (سْکَیْریَه: آتش‌زنه) و raks (سْکَر: ذغال‌سنگ) و anaraks (سْکَرَنَه: سوخته، ذغال شده) اوستایی، ज्वाला (جْوالا: اخگر) و उज्ज्वल (اوجّوَلَه: تابان، سوزان، عشق، طلا) و ज्वलति (جْوَلَتی: سوختن، درخشیدن) ‌سانسکریت، 𑀚𑀮𑀇 (جَلَی: شعله) پراکریت، «جَلَتی» (سوختن، درخشیدن) پالی، «زووال» (زغال) پهلوی آذری، «سقار» (ذغال) و «اتری» (شراره‌ی ذغال) سغدی،«سْکَرَه» (ذغال) سکایی، ܙܘܓܠ‎ (زُگال: ذغال) سریانی، զողալ / զղալ/ զուղալ (زُغال/ زْغَل/ زوغَل: ذغال) و զողալի (زُوغالی: گوشت ذغالی) و و Զօհալ (زُوحَل: زحل) ارمنی میانه،

در زبان پارسی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «ذغال/ زغال/ سُکار/ ژگال/ شگال»، «جزغاله»، «ذغالی»، «ذغال‌سنگ»، «ذغال‌اخته»، «زوال»، «سُکالو/ ذغالی» (گوشت پخته شده بر ذغال)، و جاینام‌هایی مثل «آب‌ذغال‌چال» (ایستگاهی در کوهستان درکه در شمال تهران)

حدسم آن است که «شعله» و مشتق‌هایش -«شعله‌ور» و «مشتعل» و «اشتعال» و «مشعل»- نیز از همین‌جا آمده باشند. هرچند در این کتاب بنا به روش مرسوم مدخلی جدا به آن اختصاص داده‌ام. 

کلمه‌ی «زوال» را هم در اغلب منابع ریشه‌شناسی نیاورده‌اند و در آنهایی هم که ذکر شده، ریشه‌اش را «*زول» عربی دانسته‌اند. اما چنین ریشه‌ای در زبان‌های سامی با دلالتی مربوط به این کلمه وجود ندارد و به نظرم به همین ریشه بازگردد، همچنان که فرهنگنامه‌هایی مثل حسن‌دوست هم به درستی به این نکته اشاره کرده‌اند. 

حدس دیگرم آن است که نام سیاره‌ی «زحل» نیز از همین جا آمده باشد. این کلمه را هم از بنی سامی به معنای «دوردست» مشتق دانسته‌اند که نمونه و خویشاوند دیگری جز «یزحل» (دور شدن) ندارد و احتمالا بر مبنای نام این سیاره و دور بودن مدارش از زمین بعدتر ساخته شده باشد.

این ریشه در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی چنین کلماتی را پدید آورده است: «ایشْکَر/ هیشْکَر» (ذغال) بلوچی، «اَسْکیل» (خاکستر گرم) و «زوخَل/ زوخال» (ذغال) کردی، «سْکارِه» (ذغال) و «سْکُر» (ذغال سنگ) و «سْکَرْوَتَه» (برافروخته، ذغال سرخ) پشتون، «اَیْوزَلو» (ذغال) و «سْکَیْرْنَیْگ» (اخگر ذغال) آسی، «شْکُرْچ/ سْکُرْچ» (ذغال) وخی، «کْهارُو» (ذغال افروخته) و «کارو» (ذغال) و «کْهُر» (خاکستر) داردی،զողալ / զուղալ (زُغال/ زوغَل: ذغال) ارمنی، «زَگَل/ زَنْگَل/ زَوَل/ زَوْرَک/ زُوال/ زوهَل/ زووَل» (ذغال) و «زِوال/ زیوال» (تباهی، انقراض) ترکی، «زوگال» (ذغال) خلج، «زُوقال» (ذغال) عربی، «اِسْکیل» (ذغال) لکی، «اَجْجول» (سوزان، تابان) اردو،

در زبان‌های هندی چنین مشتق‌هایی از این ریشه برخاسته‌اند: જ્વાલા (جْوالا: شعله) و જળવું (جَلْوو: سوختن) گجراتی، उज्ज्वल (اوجْوَل: سوزان، تابان) و ज्वालामुखी (جْوالا‌موکْهی: آتشفشان، در اصل یعنی: دهان آتشین) و जलना (جَلْنا: سوختن) هندی، జ్వాల (جْوالَه: شعله) و జ్వలించు (جْوَلینْتْسو: سوختن، داغ شدن) تلوگو، ஜ்வாலை (جْوالَیْ: شعله) تامیلی، জলা (زُلَه: شعله) آسامی، जळ्चे (زَلْتْسِه: شعله) کُنکانی، जळणे (جَلْنِه: شعله) مراثی، 

         واژگان برخاسته از این بن با بسامدی اندک در شعر و ادب پارسی کاربرد داشته‌اند:

نظامی گنجوی: «زغال از دود خصمش عود گردد                که مریخ از ذنت مسعود گردد»

حافظ شیرازی: «خوشا شیراز و وضع بی مثالش                  خداوندا نگه دار از زوالش»

ملا احمد نراقی: «این ذغال تن در آن آتش فکن          تا شود روشن از آن صد انجمن»

اقبال لاهوری: «گفت با الماس در معدن ذغال            ای امین جلوه‌های لازوال»

ملک‌الشعرای بهار: « حمالی ار زغال بیارد برایشان             باید که خاکه بسترد از دست و بال خویش

ور دست و بال او نشد ازگرد خاکه پاک          بایست یک درم فکند از زغال خویش»