ریشهی پیشاهندواروپایی «*gheysd-os» به معنای «خشمگین، وحشتناک» از بن «*gheysd» گرفته شده که یعنی «برانگیختگی، خشم». این بن در زبانهای اروپایی و آریایی دو مسیر متفاوت را طی کرده است. در زبانهای اروپایی کهن این کلمات از اینجا مشتق شدهاند: Geist (روح، شخص، دیو) آلمانی کهن، gast/ gaast (روح، موجود) و gæstan (ترساندن) انگلیسی کهن، gest (روح) ساکسونی کهن، jest (روح) فریزی کهن، gast (روح) دانمارکی کهن،
در زبانهای اروپایی نو نیز از این ریشه چنین واژگانی برخاستهاند: ghost (روح، شبح) و ghostly (هولناک؛ ۱۳۰۰م.) و aghast (مبهوت) انگلیسی، Geist (روح) آلمانی، gaist/ ghaist (روح) اسکات، geest (روح) هلندی، gast (روح) سوئدی، gejst (روح) دانمارکی، גײַסט (گَیْست: روح) ییدیش،
برخی از این واژگان در زبانهای دیگر هم وامگیری شدهاند که بینشان از همه جالبتر ゴースト (گُوسوتُو: روح، شبح) ژاپنی است.
در زبانهای آریایی بن «*گِیْس[د]» هندواروپایی به ریشهی «*زَیْش» بدل شده و در زبانهای کهن ایرانی این واژگان را زاده است: aSEaz (زَئِشَه: مخوف) و unSiOz (زُوئیشْنو: هراسان) و atSidSiOz (زُوئیشْدیشْتَه: زشتترین) اوستایی، हेड (هِدَه: خشم، نفرت) سانسکریت، «زِشْت/ زیشْت» (زشت) و «زَفَنْگَل» (گوژپشت، کوتوله) پهلوی، «زیشْت» (زشت) و «زیشْتیفْت» (زشتی، بدی) پارتی، «یْساسْتَه» (دشمن) سکایی، «ژیشْت/ جیشْت» (زشت) سغدی،
در زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین واژگانی را سراغ داریم: «زشت» و «زشترو» و «زشتکاری» و «آهیمْسا» پارسی، و احتمالا «زَوَنْگَل/ زَفَنگَل» (کوتوله، گوژپشت) پارسی قدیم، «جیشْت» (زشت) خراسانی، «زِشْد» (زشت) آشتیانی،
«زشت» در شعر و ادب پارسی زیاد به کار گرفته شده است:
رابعهی بلخی: « زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند»
اسدی توسی: « یکی زشت را کرد گیتی خدیو که از کتف مارست و از چهره دیو»
و: « مزن زشت بیغاره ز ایران زمین که یک شهر او به ز ماچین و چین»
سنایی غزنوی: «سخت سخت آيد همي بر جان ز راه اعتقاد
زشت زشت آيد همي در دين ز راه اعتبار »
و: « یافت آیینه زنگییی به راه اندر او کرد روی خویش نگاه
بینی پخج دید و رویی زشت چشمی از آتش و رخی زانگِشت
چون بر او عیبش آیینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت
آنکه این زشت را خداوند است بهر زشتیاش در ره افکنده است
گر چون من پرنگار بودی این کی در این راه خوار بودی این؟»
قدسی مشهدی: « نداند دل آزرده زیبا و زشت برِ مرده، بالین چه دیبا، چه خشت»