زرافه


آخرین به روزرسانی:
زرافه


         اغلب کتاب‌های مرجع ریشه‌شناسی قدیمی خاستگاه «زرافه» را زبان‌های آفریقایی می‌دانستند. اما تا جایی که امروز معلوم شده، نام این در جانور در زبان‌های آفریقایی شباهتی به «زرافه» ندارد. تنها واژه‌ی مشابه ጅራተ ቀጭን (گِراتا کَچّین) در حبشی امهری است که یعنی «دُم باریک» و صفتی برای زرافه است. اما بعید است این واژه به زرافه تبدیل شده باشد. به ویژه که در زبان‌های دیگر حبشی مثل گئز و تیگره و تیگرینیا مشتقی از همان «زرافه» را داریم که احتمالا با واسطه‌ی عربی وامگیری شده است. با این حال اشاره به دم برای نامیدن زرافه در برخی از زبان‌های آفریقایی دیگر هم دیده می‌شود و شباهتی آوایی در کار است که جای توجه دارد. به عنوان مثال ዞዖታ (زُوئُوتا) و ገረ (گَرا) ساهو، «گَرا» آفاری، «جِرا» خامتانگا، ጅራት (گِرات) حبشی امهری همگی هم معنی «دُم» می‌دهند و هم «زرافه». با این همه بخش دوم واج‌بندی «زرافه» در اینجا غایب است و شاید اینجا نوعی تداخل یا همگرایی آوایی در کار بوده باشد.

بر این مبنا بسیاری از مراجع جدید از جمله تارنمای Wiktionary خاستگاه این واژه را پارسی میانه دانسته‌اند. در این حالت به احتمال زیاد از ترکیب «زُرنا/ سُرنا» و «پا» ساخته شده و به شکل پای این جانور و شباهتش با ساز مشهور سرنا اشاره می‌کند. بنابراین خاستگاه این واژه زبان‌های ایرانی است و مسیر وامگیری این واژه بر خلاف تصور مرسوم از زبان‌های آریایی به سامی بوده و نه برعکس.

         نام این جانور در زبان‌های باستانی چنین بوده است: זַרְנָפָא‎ (زَرْناپا) آرامی، «*زُرناپا/ سُرناپا» پهلوی، զուռնափայ (زورْناپای) ارمنی میانه، ܙܪܝܦܐ (زاریپا) و ܙܪܢܦܐ (زَرناپا) و ܙܵܪܝܼܦܬܵܐ (زَریپْتا: زرافه‌ی ماده) سریانی، 

         در زبان‌های زنده‌ی ایرانی نیز این شکل‌ها از «زرافه» را می‌بینیم: «سُرناپا/ زورناپا» ترکی استانبولی، «زَرّافَه» عربی، 

         نام این جانور در اغلب زبان‌های دیگر نیز از همین‌جا گرفته شده و شکلی دگرگونی یافته از «زرافه» است: giraffe و giraffa ایتالیایی، giraffe و girafe فرانسوی، girafa کاتالان و پرتغالی، jirafa اسپانیایی و باسک، giraffe انگلیسی و آلمانی، zyrafa لهستانی، zirafa سیسیلی، ዘራት (زارَت) حبشی گئز، ዘራፍ (زارَف) حبشی تیگرینیا، ዘራፍ (زَراف) بلین، 

         «زرافه» در پارسی دری از قدیم رواج داشته و در متون شعر و ادب گهگاه دیده می‌شود:

اسدی توسی: «زرافه چهل گردن افراشته                 همه تن چو دیبای بنگاشته»

نظامی گنجوی: «ز برگستوان‌های گوهرنگار    همان چرم زرافه‌ی آبدار»

ملک‌الشعراء بهار: «اژدهایش ز سر شاخ بلند   گشته بر گردن زرافه کمند»