ریشهی پیشاهندواروپایی «*ghel» به معنای «درخشیدن» در زبانهای کهن اروپایی این واژهها را پدید آورده است: Cloh (خُلُوئِه: جوانه، ساقهی جوان) و clwros (خْلورُوس: زرد-سبز) و colhra (خُولِرا: حصبه) و colh (خُولِه: صفرا) و (خْلُوریس: ایزدبانوی گلها) و melancoli (مِلانْخُولیا: افسردگی) و clidon (خْلیدُون: آرایه، زیور) یونانی، helvus (زرد) و chloris (ایزدبانوی گلها) و glacialis (یخبندان، منجمد) و glaesum (کهربا) و galbus (سبز-زرد) لاتین، gulr (زرد) و gall (صفرا) و gylla (آب طلا دادن) و glaðr (درخشان، شادمان) و gler (شیشه) و glja (درخشیدن، برق زدن) و gly (شادی، تفریح) و glotta (نیشخند زدن) و glitra (برق زدن) و gloa (درخشیدن) و gull (طلا) نُردیک کهن، glass (سبز، آبی-خاکستری) ایرلندی کهن، gelo (زرد) و galle (صفرا) و gladmod (خوشحال) و glas (شیشه) و glimo (درخشش) وglidan (سُر خوردن) و gold (طلا) ساکسونی کهن، gelo (زرد) و galla (صفرا) و ubergulden (آب طلا دادن) و glitan (سُر خوردن) و gluoen (درخشیدن) و gold (طلا) آلمانی کهن، gel (زرد) و galle (صفرا) glaren (درخشیدن) و glim (جرقه) و glibberich (براق و صیقلی) و glimmern (برق زدن، درخشیدن) و glotzen (خیره نگریستن) آلمانی میانه، ghele (زرد) و glimmen (برق زدن، پرتو افکندن) و glaren (درخشیدن) و glas (شیشه) و gout (طلا) هلندی میانه، gulþ (طلا) گُتی، glisse (درخشش) دانمارکی کهن، gletta (نگاه انداختن) نروژی، glacier (سُر خوردن) و glaciere (بخشی صیقلی از زره) و glace (یخ) و jaunice (یرقان) و jalnice (زردی، قرن دوازدهم) فرانسوی کهن، злато (زْلاتُو: زرد) و златикъ (زْلاتیکو: زرین) و zelenu (سبز) اسلاوی کهن، geolu (زرد) و geolca/ geloloca (زرده) و gyldan (آب طلا دادن) و glæd (درخشان، خوشحال) و glæs (شیشه) و glær (کهربا) و glæm (درخشش، زیبایی) و gliu (تفریح، لهو و لعب) و glidan (سُر خوردن) و glisnian (برق زدن) و glomung (غروب) و glowan (درخشیدن) انگلیسی کهن، glenten (برق زدن) انگلیسی میانه،
در زبانهای اروپایی نو هم این واژگان را از این تبار سراغ داریم: glas (آبی) ولش، gelb (زرد) و glatt (صاف، صیقلی) و glimmen (درخشیدن، سوسو زدن) و gleiten (سُر خوردن) و glitschen (سُر خوردن، لغزش) و geld (طلا) آلمانی، geel (زرد) و glas (شیشه) و glad (صیقلی) و gloos (درخشش) و goud (طلا) هلندی، glad (خوشحال) glar (شیشه) دانمارکی، gul (زرد) و glenta (برق، بارقه) سوئدی،colere (صفرا) و cholestrine (کلسترول؛ ۱۸۲۷م.) و glisser (سُر خوردن؛ قرن سیزدهم) و jaune (زرد) و chlorophyle (سبزینهی گیاهان؛ ۱۸۱۸م.) فرانسوی، Geltonas (زرد) و žalias (سبز) و žélti (سبز-زرد) لیتوانیایی، zelt (سبز-زرد) لاتویایی، zoloto (طلا) و zeltyj (زرد) و zelenyj (سبز) و жёлтый (ژُولْتیّ: زرد) روسی، zlato (طلا) چک، złoto (طلا) و zloty (واحد پول لهستان؛ ۱۸۴۲م.) و żółty (زرد) و zielony (سبز) لهستانی،
در زبان انگلیسی هم این کلمات از این بن مشتق شدهاند: chloe (اسم دختر، یعنی ساقهی سبز) و chloral (مادهی حاصل از اثر الکل بر کلر؛ ۱۸۳۳م.) و chloride (کلورید؛ ۱۸۱۲م.) و chloroform (تری کلرو متان، مادهی بیهوش کننده؛ ۱۸۳۴م.) و chlorine (کلر؛ ۱۸۱۰م.) و choler (صفرا؛ اواخر قرن چهاردهم) و chloroplast (کلروپلاست؛ ۱۸۸۴م.) و cholecyst (سنگ مثانه؛ ۱۸۴۶م.) و choler و cholera (حصبه؛ اواخر قرن چهاردهم) و glass (شیشه؛ ) و glaze (لعاب زدن، صیقل زدن؛ اواخر قرن چهاردهم، لعاب؛ ۱۷۸۴م.) و glad (خوشحال) و gild (آبطلا زدن) و gleam (سوسو زدن؛ ) و glee (سرگرمی، تفریح، اواخر قرن هجدهم) و gloaming (غروب) و gloat (خیره نگاه کردن؛ ۱۵۷۰م.) و gloss (صیقلی، براق؛ ۱۵۳۰م.) و yellow (زرد) و cholestrole (کلسترول؛ ۱۸۹۴م.) و cholinergic (گیرندههای استیل کولین؛ ۱۹۳۴م.) و cloris (اسم دختر) و gall (ترشحات کبد، صفرا؛ ۱۸۸۲م.) و glide (سُر خوردن) و glider (هواپیمای بیموتور) و glimmer (درخشیدن، پرتو افکندن؛ اواخر قرن چهاردهم) و glimplse (بارقه؛ ۱۴۰۰م.) و glint (برق، بارقه؛ ۱۷۸۷م.) و glissade (نوعی رقص؛ ۱۸۴۳م.) و glow (درخشیدن) و gold (طلا) و glisten (برق زدن) و glister (برق زدن، اواخر قرن چهاردهم) و glitch (لغزش صدا در رادیو؛ ۱۹۵۳م.) و glower (با چشمان دریده نگریستن) و guilder (سکهی طلای هلندی؛ قرن پانزدهم) و jaundice (یرقان) و glib (براق، صیقلی؛ ۱۵۹۰م.) و melancholic (مالیخولیایی؛ اواخر قرن چهاردهم) و glitter (برق زدن؛ ۱۳۰۰م.) و glitzy (خودنما، خودآرای بدسلیقه؛ ۱۹۶۶م.) و yolk (زرده؛ ) و glance (سُراندن اسلحه روی هدف؛ میانهی قرن پانزدهم، نگاه گذرا؛ ۱۵۸۰م.) و glare (نور افشاندن، منور) و glacial (یخبندان؛ ۱۶۵۰م.) انگلیسی
بسیاری از این واژهها از فرانسوی در زبان علمی پارسی جدید وامگیری شدهاند: «کلر»، «کلرید»، «کلروفیل»، «استیل کولین»، «کلسترول»، «کلروپلاست»، «کلروفرم»، «گلایدر»، «گیلاس» (به معنای لیوان شیشهای). در پارسی قدیم هم «مالیخولیا» را داریم که مستقیم از یونانی وامگیری شده است.
ریشهی پیشاهندواروپایی «*ghel» در زبانهای ایرانی به «*زَر/ *هَل» تبدیل شده و در زبانهای ایرانی کهن این واژگان را به دست داده است: aynaraz (زَرَنیَه: زر) و anEanaraz (زَرَنَئِنَه: زرین) و onvraz (زَرَنُو: [سنگ/ معدن] طلا) و iraz (زَری: زرد، طلایی) و irAz (زاری: زرین) و iriaz (زَیْری: زرین) و anoagiriaz (زَیْریگَئُونَه: زرین، سبز-زرد) و arAz (زارَه: زهره، زردآب) و anoag,iriaz (زَیْریگَئُونَه: زرینگون، زرد-سبز) و inamunvraz (زَرَنومَنی: دارای گردنبند زرین، لقب عقاب؟) و iraWiriaz (زَیْریوَری: نام پهلوانی زرتشتی، در اصل یعنی: زرین زره) و iriaw,Iriaz (زَیْریوَیْری: زریر، اسم مرد، در اصل یعنی: زرین زره) اوستایی، 𐎭𐎼𐎴𐎹 (دَرَنیَه: زر) و و 𐎭𐎼𐎴𐎹𐎣𐎼 (دَرَنیَهکارَه: زرگر، زرکار) «دَریک» (سکهی طلا) و «*دَرْنومَنی» (عقاب، در اصل یعنی: زرین گردن) پارسی باستان، «*زَرَنیَهگَئونَه» (زرگون، زرد-سبز) مادی، 𒐼𒅕𒈾𒈪𒄿𒀀 / 𒍝𒅕𒈾𒈪𒄿𒀀 (شَیْرْنَمیا/ زَرنَمیا: زر) ایلامی، हिरण्य (هیرَنْیَه: زر) و «هیرَنین» (زراندود) و «هیرَنْمَیَه» (زرین) و हरि (هَری: زرین، زرد-قهوهای، سبز، شیر، اسب، خورشید، لقب وای و یَمه) و «هَریتَه» (زرد) و हरिद्रा (هَریدْرَه: زردچوبه) و «هَریدْرو» (نوعی درخت) و «هَریدْرَکَه» (درخت صندل زرد) و «هَریدْرَوَه» (نوعی پرندهی زرد) و «هَریتالَه» (کبوتر سبز) و «هَرینَه» (آهو) سانسکریت، 𑀳𑀺𑀭𑀁𑀦 (هیرَمْنَه: زرین) پراکریت آشوکایی، 𑀳𑀺𑀭𑀡𑁆𑀡 (هیرَنَّه: زرین) پراکریت اردهمگدی و مهاراستری، «هیرَنَّه» (طلا) پالی، «زَرْت» (زرد) و «زَرّ» (زر) و «زَرْگون» (طلایی) و «*زَرْنیک» (زرنیخ) و «زَرّیکَر/ زَرّیگَر» (زرگر) و «زَرِر/ زَریر» (نام پهلوانی زرتشتی) و «زَهْرَک» (زَهره) و «زَرْگُون» (تروتازه، سبز، زرین) و «زَرْدَک» (آب زرشک) و «زَرْدَگ» (زرده [تخممرغ]) و «دالْمَن» (عقاب، در اصل یعنی: زرین گردن) پهلوی، «هوزَرْگون» (سبز) و «زَرّ» (زر) تورفانی، «داریگ» (سکهی طلا) و «زَرینْگَر» (زرگر) و «زَرْغُونَگ» (زرین، سبز) و «هوزَرْغُون» (سبز، تروتازه) «زَرْن» (زر) و «زَرْنین» (زرین) پارتی، דריכונא (دَرَیکونا: سکهی طلا، زر) و nwgrz (زَرْگون: تاک، مو) آرامی، אֲדַרְכּוֹן (اَدَرْکُن: زر) و זַרְנִיךְ (زَرْنیک: زرنیخ) عبری، ܠܐܪܝܟ (ذاریک: سکهی طلا) سریانی مانوی سغدی، ܕܪܝܟܘܢܐ (داریکونا: دریک، سکهی زر) و zܪqܘܢܐk (زَرْغوناک: سبز) و ܙܪܢܝܟܐ (زَرْنیکا:زرنیخ) و ܙܪܫܩ/ ܣܪܫܩ (زَرَشْق/ سَرَشْق: زرشک) و aqinrz/ akinrz (زَرْنیقا/ زَرْنیکا: زرنیخ) و guladrz (زَرْدالوگ: زردآلو) سریانی، «زِرْن» (زر) و «زَرْغون/ زَرْغونِه» (گیاه، سبزی) و «زَرینْکَرِه» (زرگر) و «زیرْتیهْ» (زرد) و «زیرْتراباک» (یرقان) و «زَرْغونْچ/ زَرْغونْچَهْ» (سبز) و «زَرْغون» (گیاه، سبزی) و «زیرنینچ» (زرین) سغدی، «زرغونیک» (گیاه، سبزی) و «هلیلیچ» (زرین) و «زیرْنی» (زر) و «زرنی» (زرین) خوارزمی، «هَلیراو» (زر) و «یْسیدا» (زرد) و «یْسَر» (زرد-قرمز) و «یْسایْسَه» (زَهره) و «یْسَرَه» (آهو، کبک، در اصل یعنی: زردرنگ) و «یْسَرَهگونَه» (زرین) و «یْسَرونَه» (زرد-سرخ) و «یْسَرَمْجْسَه» (زرشک) و «یْسیرَیْ» (زرنیخ) و «یْسیرَّه» (زر) و «یْسَرّنَه/ یْسَرّینَه» (طلایی، زرین) و «یْسیرا» (گل اُخرا) سکایی، Զարգուն (زَرگون: زرین) و զառիկ (زَریک: زرنیخ) و զառնաւուխտ (زَرْناووخْت: زرگر) و Զարուհի (زَروهی: اسم دختر، یعنی: زرین) ارمنی کهن، զառնեխ (زَرْنِخ: زرنیخ) ارمنی میانه، zaro (زَرُو: زر) بلخی،
این واژههای پارسی از این بن زاده شدهاند: «زر»، «زرگر»، «زرنگار»، «زرین»، «زرسالار»، «زرفام»، «زراندود»، «زراندوزی»، «زریر»، «زَرغون» (سبز)، «زرد»، «زردآلو»، «آلوزرد»، «زرده»، «زردی» (یرقان)، «زرداب»، «زردَنبو»، «زردک»، «زردوزی»، «زربفت»، «زردچوبه» و «زردروی»، «زرنیخ/ زَرنی»، «زرگون/ زَریون» (سرسبز، خرم)، «زرشک/ زِریک/ زَرَنگ»، «زَرِچ» (کبک)، «زَهره»، «زهرهدار» (دلیر)، «زهرهترک [شدن]»، «بدزهره» (بزدل)، «زَهراب» (صفرا)، «زردرافه» (یرقان)، «زردمَن/ زَراغَن» (نای، حلقوم، در مقابل سرخنای: مری)، «دال/ دالمَن» (عقاب)، «زعفران» (که در مدخلی مجزا بحث خواهد شد)،
نامهای شخصی زیادی هم از این ریشه گرفته شدهاند: «زرتشت»، «زریر»، «زرمهر» (نخست وزیر عصر ساسانی)، «زریاسپ»، «زربانو»، «زروبابل» (در تورات). کلمهی پارسی قدیم «هَرَد» (زردچوبه) را هم داشتهایم که از زبانهای هندی گرفته شده است. حدسم آن است که اسم «هلیلهرود» هم از همین بافت هندی وامگیری شده و بخش اولش به معنای زرد باشد.
همچنین حدس میزنم «صَفَراء» عربی به معنای «زرد-سبز» هم وامگیری از «زَهَره» (زرداب) بوده باشد. این واژه را اغلب از بن عربی «*صفر» به معنای زرد مشتق دانستهاند. اما این ریشه در زبانهای سامی در چنین دلالتی وجود ندارد و در اصل به معنای «تهی، خالی» است. تعبیری که کردهاند آن است که «صفر» در معنای زرد در اصل به معنای «پریدن رنگ» بوده و از آنجا به این معنا راه برده است. اما این تحول قدری نامحتمل است و پریدن رنگ بیشتر به سپید میانجامد نه به زرد، و بیشک نه به سبز که معنای دیگر صفراء است. این دلالت در عربی واژگان چندانی به دست نداده و به نسبت واژگان مشابه آریایی دیرآیند هم هست. اگر این حدس درست باشد این واژگان نیز از همین واژه مشتق شدهاند: «[ماه] صفر»، «کیسهصفرا»، «[طبع] صفراوی»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: «زَرْغون» (زرین، سبز) و «زَرْگَر» و «زِر» (زر) و «زِرْکَه» (زردچوبه) و «زَرْغون» (سبز) و «زْیَر» (زرد) و «زیرَیْ» (یرقان) پشتون، заргун (زَرْگون: زرین) پارسی تاجیکی، «زَرْقون/ زَرْجون» (زرین) و «زِرنیخ/ زَرْنیق» (زرنیخ) و «زَرَّشْک» (زرشک) و «زَرْقون» (سرخ درخشان، قرمز کمرنگ) و «زَرْجون» (تاک، مو) و «صِفار» (زرده) و «صَفْراء» (زهره، سبز-زرد) و «زَرّابی» (اتاق مجلل، فرشهای رنگین) و «زَرْبیَّه» (فرش گرانبها) عربی، «زِرْگِر» (زرگر) و «زیرْنیک» (زرنیخ) و «زِرِشْک» ترکی، «زیرنیخ» (زرنیخ) و «زِر» (زر) و «زِرّینْگِر» (زرگر) و «زِرّ» (زر) و «زِرِش» (زردچوبه) کردی، «زالَه» (زهره، صفرا) گورانی، «زَرْن» (زر) و «زارِج/ زاراج» (زردچوبه) زازا، «زَرْن» (زر) و «زَرْناووخْت» (زربافت، ابریشمین) و զառնիխ (زَرْنیخ) و զառիկ (زَریک: زرنیخ) و զարգար (زَرْگَر) و Զարուհի (زَروهی: اسم دختر، یعنی: زرین) و զրիշկ / զիրիշք (زْریشْک/ زیریشْک: زرشک) ارمنی، ზირიშკი / ზერეშკი / ზერენგი (زیریشْکی/ زِرِشْکی/ زِرِنْگی: زرشک) گرجی، зергер (زِرْگِر: زرگر) قزاقی، сыгъзӕрин (سیگْزَیْرین: زر، طلا) آسی، зар (زَر) یغنابی، «زِرْن» (زر) زازا، «اریری» (زرد) ترکی اویغوری، «زَرْگَر» اردو، «زیت» (زرد) و «اَزیتُو» (زرشت) یدغه، «زَرْت» (زرد) وخی، «زیرْد» (زرد) و «زَریج» (زردچوبه) شغنی، «زیتو» (زرد) پراچی، «زیرْد» (زرد) و «زَرِج» (کبک) سریکلی، «زَرْغون» (سبز) و «زْرَج» (زردچوبه) و «زِر/ زْیِر» (زرد) اورموری، «زَرَژْگ» (زردچوبه) یزغلامی، «زیریک» (کبک) و «زَهیر/ زیرْتَه» (زرد) یغنابی، «زَرَج» (زردچوبه) تالشی، «زَیْروَتیکّ» (پرستو، چلچله، مرکب از: زَیْر: زرد + وَتی: پریدن) و «زَیْلْدَیْ» (چمن) و «زَیْرین» (زرین) آسی، «زایْلَه کودَن» (زهره ترک شدن، ناگهان ترسیدن) گیلکی، «زَلَه» (زهره، صفرا) آشتیانی، «زَهْرَگ/ زَهْرَک» (زهره) بلوچی، «زَرْدینِه» (زرده [تخممرغ]) امرهای، «زَرْچَه» (نوعی بیماری گندم که خوشهها در آن زرد میشوند) سیستانی،
در زبانهای هندی از این بن چنین کلماتی زاده شدهاند: ज़रगर (زَرْگَر) و «هَرَد/ هَرَدّی» (زردچوبه) هندی، රන් (رَن: زر) سینهالی، ރަން (رَن: زر) دیوِهی، ஹிரண்யம் / இரணியம் (هیرَنْیَم/ ایرَنیام: زر) تامیلی، হিরণ (هیرُون: زر) بنگالی، હળદર (هَلْدَر: زردچوبه) گجراتی، హరిద్ర (هَریدْرَه: زردچوبه) تلوگو، «هَلْدی/ هَلْدْهی» (زردچوبه) پنجابی،
برخی از این واژگان در زبانهای دیگر نیز وامگیری شدهاند: dairikos (دَیْریکُوس: دریک، سکهی زر) و surikon (سوریکُن: زرگون، زرین) و arsenikos (آرسِنیکُس: زرنیخ) یونانی باستان، syricum (زرین، طلاوار) و arrenicum (زرنیخ) لاتین، ហិរញ្ (هِرَن: زر) خمر، daric (دریک، سکهی زر) و zircon (عنصر زیرکونیم، زرین) و arsenic (زرنیخ) انگلیسی، Zirkon (زرین) و Zirkonium (عنصری فلزی؛ ۱۷۸۰م.) و Arsen (زرنیخ) آلمانی، arseen (زرنیخ) هلندی و آفریکانس، циркон (تْسیرْکُن: زیرکونیوم، زرگون) بلغاری و روسی و مقدونی، zircon (زیرکونیم، زرگون) چک و دانمارکی، zircon (زرگون، زیرکونیم) و arsenic (زرنیخ) فرانسوی و رومانیایی، cirkon (زیرکونیم) اسلوونیایی، zircone (زیرکونیم) و arsenico (زرنیخ) ایتالیایی، arsenico (زرنیخ) اسپانیایی، zirkon (زیرکونیم) سوئدی، circon (زیرکونیم، زرگون) اسپانیایی، cyrkon (زیرکونیم، زرگون) لهستانی، ジルコン (جیروکُن: زیرکونیم، زرگون) ژاپنی،
در میان این کلمات «آرسنیک» و «زیرکونیم» در زبان پارسی علمی وامگیری شدهاند. سیر وامگیریهای این واژهها جالب و پیچیده بوده است. نیای اینها با «زرنیخ» پارسی مشترک است که در شکل پهلویاش «زَرْنیک» بوده و احتمالا در پارسی باستان «زَرنَکَه» (برگرفته از زَرْنَه: زر) تلفظ میشده، چون در آرامی و سریانی به «زَرنیقا» و در عربی به «الزرنیق» تبدیل شده است. همین شاخهی سامی در دوران هخامنشی به یونانی وارد شده و در آثار ارسطو به صورت sandarakh (سَنْدَرَکِه) در آمده و مجددا از عربی (الزرنیق) در غرب وامگیری شده و arsenikon (آرسَنیکُون) یونانی و aesenicum لاتین را پدید آورده که کلمات امروزین فرنگی برای این ماده یعنی Arsenic در فرانسوی باستان، فرانسوی و انگلیسی را نتیجه داده است. همین کلمه دوباره در دوران مشروطه به ایران بازگشته و در پارسی امروز اغلب این ماده را «آرسنیک» میگویند که شکل عربی، یونانی، لاتینی، فرانسوی شدهی همان زرنیخ پارسی است.
حدسم آن است که «هَلاهِل» به معنای «زهر مهلک» نیز از همین بن مشتق شده باشد. این واژه احتمالا از زبانهای هندی آمده است. در سانسکریت «هَلاهَلَه/ هاهاهَلَه/ هاهالَه» را به این معنی داریم و در گزی هم «اِلائِر/ اِلائِل» شکل دیگری از همین واژه است. شاید این واژه با «هَلیلَه» خویشاوند باشد که یعنی بادام کوهی، و شاید از سمی بودن بادام تلخ برخاسته باشد. اسم بادام کوهی در برخی زبانهای دیگر ایرانی نیز چنین است: «هَلیلَگ» پهلوی، «هَریتَکَه» سانسکریت و پالی، «هَریدَیَه/ هَریدَیْ» پراکریت، «اأهْلیلَج» عربی، و «هلیلَقا» سریانی. این واژه به قلمرو خاوری نیز مهاجرت کرده و بادام کوهی را در چینی «هو لی لُو» و در ژاپنی «کاریرُوکو» و در تبتی «آرورا» میگویند که احتمالا همهشان از «آریراک» تخاری وامگیری شده باشد.
کلمات برخاسته از این ریشه در شعر و ادب پارسی بیشماربار به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کاو غم عشق خْوَرد»
و: «خورش زردهی خایه دادش نخست بدان داشتش یک زمان تندرست»
مولانای بلخی: «زردرویان تو را که می احمر گیرند به یکی دست می خالص ایمان نوشند»
و: «سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد از گل و زعفران حکایت کرد»
حافظ شیرازی: «حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زردوز و بوریاباف است»
و: «به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود»